مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

هر کس به طریقی دل ما را می برد...

سلام دوستای خوبم، خواهرای دوست داشتنی و مهربانم من برگشتم و نظرات گرم شما رو خوندم و از همین جا از همتون تشکر می کنم . همه جا ، همه ی دوستان رو یاد کردم و از اونجاییکه شاهد حضور بچه های زیادی توی راه بودیم، با دیدن پسربچه ها ناخودآگاه به یاد مامان های آقاپسرها و با دیدن دختربچه ها به یاد مامان های دخترخانم های گل مدرسه بودم . به نیت همه ی شما در حرم امام حسین(ع) نماز زیارت خواندم و امیدواریم که این سوغات رو از من بپذیرید؛ با اینکه گمان می کردم بعد از این سفر کوله بارم پرتر بشود، الان می بینم که نه تنها پرتر نشده بلکه اصلا پر نبوده، خالیِ خالی بوده... از همه اتون التماس دعا دارم... عاجزانه التما...
28 آذر 1393

خاطره نوشت مادرانه 4؛ تعلقاتی که معلق نگهمان داشته

بعضی وقت ها یادمان می رود که چرا به دنیا آمده ایم. شاید فکر می کنیم به دنیا آمده ایم تا زندگی ای بکنیم و بعد برویم و شاید اگر حالت خوبی را برای خودمان در نظر بگیریم، آمده ایم تا کارهای خوبی بکنیم که پاداش خوب بگیریم... یادمان می رود که برای اینکه این دنیا را ببینیم چه سختی ها و مشقت ها را متحمل شدیم. تنگ و تاریکی ها یادمان نیست. معلق بودن ها یادمان نیست و حتی یادمان نیست که با کثافت عجین بودیم. یادمان نیست که چشم انتظاری های برای آمدنمان بوده است . یادمان نیست که دلی برایمان می تپیده است تا ما را ببیند. یادمان نیست که صدای گریه امان چقدر برای کسی که چشم انتظارمان بود لذت بخش بود. او می خندید به گریه ی ما و خدا را شکر می...
5 آذر 1393

نمکستان (10)

نمکستانی از جنس کیمیا... من:اگه دست به ظرفای توکابینت بزنی عمرا بهت صبحانه نمیدم تو :   خخخخخخ...عمرا؟؟!!عمرا بازچیه؟؟ !   من در حالی که داشتم جارودستی میکشیدم:کیمیا برو  پایین از پشتم ..خسته شدم تو : خب خوشحالم آخه ...   بعد از زنگ خوردن تلفن سریع رفتی و گوشی رو برداشتی...من:کی بود دخترم؟   تو :  آنوم     من:چی گفت؟؟     تو : مشترک گرامی  ( تلفن گویای مخابرات )     زنگ درو ز...
25 آبان 1393

نی نی های بلاگی هم روزی بزرگ خواهند شد

دنیای مجازی و انواع بلاگر ها و در راس آن نی نی وبلاگ ، وسیله ای است که محیطی را برای مامان های سراسر دنیا فراهم کرده تا هم خاطرات زیبای کودکانشون رو ثبت کنند و هم بهانه ای بشود برای دوستی های مامان ها، مخصوصا آنهایی که شرایط یکسانی با هم دارند...  همه در تکاپو هستند تا بنویسند و لحظه لحظه ی عمر فرزندشان را ماندگار کنند. عکس های آنها ، شیرین زبانیها، خاطرات و خیلی چیزهای دیگری که در کنار هم پست های رنگارنگ و متنوع و زیبایی را درست می کند و مجموعش می شود یک وبلاگی در مورد یک نی نی. مامان ها هر کدام دوستان وبلاگیِ زیادی دارند و حتی رابطه اشان از حد مجازی بیشتر شده و صمیمتشان دوصدچندان. در این بین نکاتی به نظرمان...
9 مهر 1393

خاطره نوشت مادرانه 3؛ بر بال عرش

بیایید با هم مهمان دو منزل شویم... بیشتر هم قابل توجه مامانای دختردار...   خانه ی اول : از اینکه دختر ۳ ساله اش ادای پسرها را در می آورد ٬ قند توی دلش آب می شد . از اینکه مرتب با ماشین بازی می کند و از خاله بازی و عروسک بازی خوشش نمی آید کیف می کرد. دخترش بزرگتر شد . حالا یک دختر بچه ی شش ساله شده است . باز هم از دختر بودنش راضی نیست . مادر گاهی در جمع فامیل و خانواده از اینکه یک زن به دنیا آمده است شکایت می کند .از اینکه چرا نمی تواند بدون اجازه همسر ٬ برای خودش این طرف و آن طرف برود شاکی است . مرتب می گوید : دنیا به کام مردهاست. خدا تمام قانون ها را ...
26 مرداد 1393

خاطره نوشت مادرانه 2؛ نقش های مادرانه

چادرش رو محکم روی سرش نگه داشته است و کیفش روی دستش و عروسکش در بغلش؛ به مهمانیِ خانه ی من آمده است. چادرش رو محکم روی سرش نگه داشته است و کیفش روی دستش و عروسکش در بغلش؛ به مهمانیِ خانه ی من آمده است. -            سلام خواهر، خوبین الحمدالله؟ بفرمایید. -          سلام ، ممنونم. بعد هم ناز و کرشمه هایی که خداوند به عنوان هدیه ای آنها را در روح دخترانه ها قرار داده است یکی پس از دیگری می آید و او سعی می کند که خاله بازی اش واقعیِ واقعی باشد و به معنای واقعیِ کلمه در نقشش فرو می رود. برایش چای می ریزم ...
16 مرداد 1393

نمکستان (9)

این هم نمکستانی از گل دخملیِ 23 ماهه ی خودمان که توی یک ماه اخیر اتفاق افتاده... «نه» گفتن رو خیلی زود یاد گرفت و پدرش هم که کلی به به و چه چه   کردند  به دلیل این  امر  و فرمودند: «خوب است، راضی هستیم از این وضعیت ، دختر که نباید زود بله بگوید» حالا بیا و ببین که به خاطر هر چیزی «نه» ای به ضرس قاطع می گه و فرمانرواییِ خودش را بیش از پیش به رخمون می کشه.   اندر احوالات این «نه» گفتنش این مدلی می باشد که هر کار می کنیم ، با آن مخالفت می نمایند، به این ترتیب که: در مقابل بوس کردن اطرافیان: بابایی بوس «نه»، ب...
18 خرداد 1393

نمکستان (8)

امروز با نمکستانی از دفتر مشق مادرانه ی ننه علی در خدمتتون هستیم. ممنون مامان علی آقا که اجازه دادید تا این نمکستان رو توی مدرسه بذاریم.   گفته بودم كه به غذا ميگي «اَم» هروقت ميبيني ما چاي ميخوريم يا چيزي كه اصلا نه به سنت مربوطه ونه خاصيتي برات داره  با يه قيافه مظلومانه مياي كنارمونو هي اَم اَم ميكني ودل مارو كباب ميكني و اَم مربوطه رو كوفتمون ...   گفته بودم كه به تخمه علاقه بسيار وافري داري وما حسرت به دلمون مونده يه بار با خيال راحت تخمه بشكونيم و همش نگران خورده شدن پوسته تخمه ها توسط حضرت عالي نباشيم ...   گفته بودم كه به علت علاقه شما به پفك توفيق اج...
14 ارديبهشت 1393

خاطره نوشت مادرانه 1؛ نمازهای مادرانه

  بعضی وقت ها ما مادرها یه حرف هایی برا گفتن داریم که فقط و فقط باید مادر باشی تا از عمق وجودت درکش کنی و باهاش ارتباط برقرار کنی. از این به بعد مجموعه ی جدیدی به نام «خاطره نوشت های مادرانه» به مدرسه اضافه میشه که در اون سعی می کنیم به شرح یک خصلت، روحیه، رفتار و یا هر چیزی که ویژگیِ مادرانه در اون بُلد باشه بپردازیم. این خاطره ها، کلی هستند و به یه بچه اشاره نداره، و می تونه با «فکرش را بکنید» شروع بشه. حالا اگه زنِ رهید بسم الله و از این دسته از خاطره هاتون رو برامون بفرستید...   بعضی از نمازها هستند که حکم قبولشان را فقط خدا می داند و بس؛ مهمترین این نمازها ، نمازهای مادرانه است.  ...
2 ارديبهشت 1393