مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

هر کس به طریقی دل ما را می برد...

1393/9/28 17:17
نویسنده : یه مامان
4,705 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستای خوبم، خواهرای دوست داشتنی و مهربانم

من برگشتم و نظرات گرم شما رو خوندم و از همین جا از همتون تشکر می کنم .

همه جا ، همه ی دوستان رو یاد کردم و از اونجاییکه شاهد حضور بچه های زیادی توی راه بودیم، با دیدن پسربچه ها ناخودآگاه به یاد مامان های آقاپسرها و با دیدن دختربچه ها به یاد مامان های دخترخانم های گل مدرسه بودم .

به نیت همه ی شما در حرم امام حسین(ع) نماز زیارت خواندم و امیدواریم که این سوغات رو از من بپذیرید؛

با اینکه گمان می کردم بعد از این سفر کوله بارم پرتر بشود، الان می بینم که نه تنها پرتر نشده بلکه اصلا پر نبوده، خالیِ خالی بوده...

از همه اتون التماس دعا دارم...

عاجزانه التماس دعا دارم...

برای هم دعا کنیم که کوله بارهامون واقعا پر بشه از عطر معنویت و هیچ وقت شرمنده ی آقامون نشیم...

اگه قابل بدونید توی ادامه ی مطلب با گوشه ای از سفر همراهی امان کنید...

بعد از «بسم الله»، «یاعلی» واقعا به آدم توان مضاعف میدهد؛ و این سفر با یک «یا علی» به سبک «السلام علیک یا امیرالمومنین» آغاز شد. اذن از درگه مولا گرفتیم و توانش را از پدر خواستیم تا در ره بیعت با پسر قدم نهیم.

مدام «کربلا، کربلا، ما داریم می آییم» توی گوشها زمزمه می شد.

قبل از سفر سفارش شده بود کفش های راحت بپوشیم که پایمان اذیت نشود، خوراکی و خشکبار به اندازه ی نیاز برداریم که در راه احساس ضعف نکنیم. برداشتن لباس های گرم هم از جمله سفارش ها بود.

بعد از اذن از مولا پاشنه ی کفش ها را با عزمی جزم بالا کشیدیم و کوله های پر از مواد غذایی و لباس های گرم و مناسب را به دوش کشیدیم و با شوق دیدار یار عمودها را یک به یک طی کردیم.

برای اولین بار دیدن بعضی از صحنه ها واقعا برایمان عجیب و البته دوست داشتنی بود. هر کسی به نوبه ی خودش سعی می کرد کاری برای زائران انجام بدهد؛ مستندهایی زیادی قبل از آن دیده بودیم، ولی دیدن آن بطور مستقیم طعم متفاوتی داشت برایمان.

خدمت به زائر امام حسین(ع) کوچک و بزرگ نمی شناخت. هر کس به اندازه ی بضاعت و وسعش تلاش می کرد.

آن کس که توان داشت، غذا میداد، دیگری چای...

  

آن یکی خرما...

 

 کمی آن طرف تر حتی با یک اشاره ی شیشه ی عطری پذیرایی می شدی ...

 

یا حتی به دستمال کاغذی مهمانت می کردند...

 

و هرکس به طریقی دل ما را به سمت خودش می برد ...

 

 آنقدر دلمان رفته بود به سمتشان که کاروانی که از روبرو داشت می آمد را ندیدیم…

هر کسی کودکش و یا کودکانش را به هر طریقی راهی کرده بود...

  

 

   

 آنقدر محو تماشای دیدن حضور کودکان بودیم که کودکانی که از روبه رو داشتند می آمدند را ندیدیم، انگار آن ها هم به هر طریقی می آمدند...

کم کم پاهایمان خسته شدند ، مدام از چپ راست به ما رسیدگی میشد ولی این بار خستگی چنان بر ما چیره گشت که پذیرایی های مهربانانه هم جوابگوی خستگی امان نبود. فقط دلمان می خواست که استراحت کنیم . حتی برای این قضیه هم تدبیر شده بود و جای گرم با پتو و زیرانداز جای جای راه دیده می شد که با التماس صاحبان موکبش ما را به آن دعوت می کرد...

انگار برای پذیرایی از کاروان هم تدابیری اندیشیده شده بود...

روز اول تمام شده بود و فقط عمودها بود که شمارشش برایمان لذت بخش بود و احساس رضایت داشتیم و جمع و تفریق تا رسیدن به عمود هزار و چهارصد و اندی شده بود همان هدفمان و آنقدر غرق در هدفمان شدیم که باز کاروان را ندیدیم...

 

روز دوم و سوم هم گذشت و ما به ابتدای شهر رسیدیم.

 

موج جمعیت هر لحظه بیشتر میشد و احساس مسرت از رسیدن به عمودهای چهاررقمی باز نگذاشت که ما کاروان را ببنیم...

انگار کاروان هم به نینوا رسیده بود ...

دردها و تاول های پا یادمان رفته بود ، انگار دردهای کاروان هم همینطور...

شوق وصال برای ما لذت بخش بود؛ انگار برای کاروان نمک روی زخم بود...

نوای «ای کاروان آهسته ران، کارام جانم می رود...» زمزمه ی گوشها شد...

دل تا حرم نرسید... این بار کاروان سریع می آمد تا حرم خدا را در آغوش کشد و ما آهسته و آهسته تر از قبل قدم برداشتیم...

دیگر فهمیده بودیم که آمده ایم تا بفهمیم که نفهمیده ایم حَرَمت چه کشید، ای حَرَم خدا!

دیگر فهمیده بودیم که این ما نبودیم که آمدیم، این کاروان بود که رفت....

آمده بودیم که کاروان را در راه ببینیم، کودکان را مهمان گرمی شانه هایمان کنیم و شانه های خیسمان را تقدیم سرهایشان کنیم، ولی دیگر کاروان رفته بود...

آمده بودیم که از منزل برای کاروان سوغاتی از جلباب بیاوریم، ولی کاوان رفته بود...

آمده بودیم که مرهم زخم های پای کاروان شویم، ولی کاروان رفته بود...

آمده بودیم برای اینکه بار از دوش بانوی سردار کاروان برداریم، ولی کاروان رفته بود...

دیر فهمیدیم که کاروان را ندیدیم، کاروان از کنار تک تک ما رد شده بود و رفته بود...

کاروان با حَرَم امن خدا خداحافظی کرده بود و رفته بود، و برای ما که باز دیر رسیده بودیم جز شرمساری چیزی باقی نمانده بود...

رویی برای رفتن به حریم امن خدا نداشتیم، کاروان را ندیدیم، چگونه می توانستیم به پیش قلب کاروان برویم و آن را در آغوش بگیریم و برای خودمان و دیگران بخواهیم درصورتی که در تمام مسیر خواسته های کاروان را ندیدیم و نشنیدیم...

در تمام مدتی که کاروان ما را دید، ما آن را ندیدیم...

...این بار انگار صدایی از قلب کاروان ما را خواند، ما انوار چشم قلب کاروان را ندیدیم، ولی قلب کاروان ما را خواند، به سوی خودش خواند، ما را در آغوش کشید و بار دیگر شرمنده امان کرد...

انگار که شیعه شده ایم که مدام شرمنده شویم...

شیعه شده ایم که مدام بفهمیم که توان فهمیدن نداریم...

شیعه شده ایم که جواب ندیدن هایمان را هم با در آغوش کشیدن بگیریم...

و ای کاش که شرمندگی یادمان می بود...

انگار شیعه شده ایم که اصلا یادمان برود که چقدر شرمنده شده ایم...

انگار شیعه شده ایم که قلبمان هیچ گاه نلرزد و همیشه آرام بماند...

انگار شیعه شده ایم که بفهمیم کرامت، بده_بستان نیست...

انگار شیعه شده ایم که بفهمیم که چه خوب است که شیعه ایم...

و خدا را شکر کنیم از اینکه شیعه ایم...

پسندها (3)

نظرات (12)

مامان پریسا
28 آذر 93 21:07
سسسسسسسسسسلام خوشم میاد هر چند که دیر میام ولی به پست هایی برمیخورم که یه دنیا برامک ارزش دارن زیارت قبول باشه. مطمئنم که من یکی رو هم فراموش نکردید
یه مامان
پاسخ
به بــــــــــــــه! ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام به روی ماهتون شما که جای خود داشتید
مامان پریسا
28 آذر 93 21:12
راستی از دوستان و همکلاسی های گلم هم که از اینجا میان و احوالپرسی میکنن خیلی ممنونم و روی ماه خودشون و نی نی های گلشون رو میبوسم. از مامان فرنیا جون و یک عدد مامان هم که تلفنی جویای حالم شدن خیلی ممنونم
یه مامان
پاسخ
ان شاءالله برای همه سلامتی باشه و عین قبل جمع مامان ها جمع بشه و همیشه از حضور و نظر همه ی مامان های عزیز بهره مند بشیم
بابا و مامان
29 آذر 93 7:52
سلام زیارت قبول خوشحالم که به سلامت بر گشتید خوشا به سعادتان سطر سطر نوشته هاتون دلمون را برد به طرف کربلا بعضی سطرارا چشمام نمی دید اینقد اشک تو چشمم بود که ... خوشا به سعادتون که تونستید این همه عشق و محبت را مستقیم ببینید ارزو می کنم هم دوباره قسمت شما بشه و هم همه اونای که ارزوی حرم امام حسین را دارند من سه بار تجربه رفتن به حرم امام حسین را داشتم اما هر بار که رفتم بیشتر و بیشتر دلم پر می کشید و امروز با دیدن مطلبتان دلم خیلی خیلی هوای حرم با صفای امام حسین راس الحسین که اونجا نماز خوندیم حرم حضرت ابالفضل و اونروزی که اونجا بودیم و یه خانم جوان که کور مادرزاد بود شفا پیدا کرد تل زینبیه حرم با ابهت و عظمت امام علی که که از دور که وارد نجف می شدیم می درخشید مسجد کوفه مقامها ی که اونجا نماز خوندیم وادی السلام که تو نجف رفتیم مزار رییس علی تنگستانی مقام امام زمان مقام نوح مسجد سهله تو تمام لحظات زیارت حس من این بود که تو بهشت وارد شدم چقد با صفا بود پر از خاطرات شیرین و زیبا ارزو می کنم قسمت هممون بشه دوباره
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز ممنون از لطفتون ان شاءالله به زودی قسمت شما هم بشه و این همه دوست داشتنی ها و بهشت ها رو دوباره از نزدیک لمس کنید
مامان فرنيا
29 آذر 93 8:49
سلام و صبح بخير زيارتتان قبول با خواندن متن زيبا ما را با خود همراه كرديد و قطرات اشك را مهمان چشممان و لرزش قلب را مهمان دلهايمان
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز وقت شما هم بخیر و شادی باشه ان شاءالله هرجا که دل برا امام حسین (ع) بلرزه همونجا کربلاست... التماس دعا خواهر خوبم
مامان شاران
29 آذر 93 8:49
سلام امید که حالتون خوب باشه زیارتتون مقبول درگاه حق خوشا به سعادتتون
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز ممنون از این همه لطفتون ان شاءالله دفعه ی بعد همه با هم بریم
مریم مامان دونه برفی
29 آذر 93 10:57
زیارت قبول کربلایی خانم چه زیباو ملموس نوشتید. چه زیبائیها از نزدیک دیدید که ماندیدیم خوشا به سعادتتان که شما منتخب بودید و رفتید. وما باز شرمنده که بهای دیدار را به بهانه های دنیوی دادیم.
یه مامان
پاسخ
ممنون از لطفتون مطمئنا لیاقت شما خیلی بیشتر از منه، ان شاءالله به زودی قسمتتون میشه
مریم مامان دونه برفی
29 آذر 93 11:00
ممنون که مارو هم یاد کردین و بهترین سوغاتی روبرامون هدیه آوردین. باور کنید که ما نگران سلامتی تمام زائرین و هم وطنان عزیز بودیم وبرای سلامتی و بازگشت به جمع خانواده هاشون دعا می کردیم . شکر خدا که به سلامت برگشتید . راستی پسر کوچولوتون هم کربلایی شدند؟
یه مامان
پاسخ
من به نمایندگی از طرف تمام زائرااا تشکر می کنم راستی خواهش میشه! امیدوارم که قسمت خودتون هم بشه و برای ما هم از این سوغاتی ها بیارین هوووووووووم؟ شاید اگه بعدیمون پسر باشه، اون رو هم کربلایی کنیم! فعلا این دخملیمون رو کربلایی کردیم اگه خدا قبول کنه
مامان شبنم
29 آذر 93 11:27
سلام زیارتتون قبول خوشا به سعادتتون ممنون که به یاد ما بودید
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز ممنون. ان شاءالله قسمت خودتون هم بشه
مامان کیمیا
30 آذر 93 11:11
ممنون از وبلاگ زیباتون.مثل همیشه مطالب جالب وخوندنی بود کیمیا تو مسابقه نی نی وبلاگ شرکت کرده ممنون میشم اگه عدد47 رو به 1000891010 پیامک بزنین.ممنون از لطفتون
یه مامان
پاسخ
ممنون از لطفتون
فاطمه مامان گلها
30 آذر 93 17:19
سلام زیارتتان قبول ان شاالله خوشا به سعادتتان برای ما هم دعا کنید.
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز ممنون از لطفتون. ان شاءالله به زودی قسمت خودتون بشه
مامان پارسا
1 دی 93 9:08
سلام زیارت قبول عزیزم ممنون که یاد همه مابودین راست گفتین واقعا باید برای هم دعا کنیم که کوله بارمون پر شه از عطر معنویت ا للهم عجل لولیک الفرج ......امین
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز الهی آمــــــــــــــــــــــــــین!
مامان اهورا
2 دی 93 22:10
سلام،خوشا به سعادتتون ،زیارتتان قبول حق ،هربار که از تلویزیون زائرین کربلا رو میدیدم به یاد شما بودم و برای سلامتیتون دعا میکردم با اونکه ندیدمتون و نمیشناسمتون ولی ارادت قلبی خاصی بهتون دارم امیدوارم همیشه سلامت باشید
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز ممنون از این همه لطفی که به ما دارید... بدونید که دل به دل راه داره شدیدا و من هم در طول مسیر و در حرم های مولاهایمان شدیدا به یاد تک تکتون بودم و همه رو یاد کردم