مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

قصه ی خواب (2)

1393/2/20 8:17
نویسنده : یه مامان
5,041 بازدید
اشتراک گذاری

بعضی وقت ها بچه ها از خوابیدن طفره میرن و با اینکه می دونیم خسته هستند و نیاز به خواب دارند ولی باز هم دوست ندارند که بخوابند. این اتفاق شاید بعد از به هم خوردن خوابشون و بدخواب شدنشون اتفاق بیفته.

 برای این مواقع اولین کار اینه که به اونها بقوبولانیم که الان وقته خوابه و باید بخوابن. این قصه ، می تونه برای این مواقع مفید باشه...

 بسم الله الرحمن الرحیم

یکی بود یکی نبود، غیر از خدای خوب و مهربون هیشکی نبود

توی یه مزرعه ی سبز و بزرگ، یه ببعیِ کوچولو و خوشگل زندگی میکرد. یه روز صبح ببعی از خونه اومد بیرون و توی مزرعه به بدو بدو مشغول شد. و از اونجاییکه دوستاش نبودند تا باهاشون بازی کنه به دنبال همبازی می گشت.

رفت و رفت تا به درخت رسید، به درخت سلام کرد و گفت: بع بع... درخت بزرگِ و قوی، میشی با من همبازی؟

درخت جواب سلامش رو داد و گفت: نه نمیشه ببعی قشنگ... مگه نمی بینی، من پاهام به زمین گیره و نمی تونم باهات بازی کنم.

ببعی همینطور توی مزرعه میگشت تا به یه گل ناز رسید و بهش  سلام کرد و گفت: بع بع! چه گل قشنگ و نازی، میشی با من همبازی؟

گل کوچولو جواب سلامش رو داد و گفت : نه ببعیِ سفید و کوچیک. من نمی تونم از جام تکون بخورم، تازه من خیلی ظریفم، خیلی زود ممکنه ساقه ام بشکنه و خیلی هم زود خسته میشم.

ببعی هی این ور رفت و اون ور رو گشت؛ هر جا نیگا کرد هیشکی نبود تا باهاش بازی کنه، روی زمین دراز کشید و نگاهش رو به آسمون انداخت تا خورشید خانم رو دید. به خورشید خانم سلام کرد و گفت: بع بع ! ای خورشیدِ طلایی، میشی با من همبازی؟

خورشید خانم گفت : سلام ببعیِ نازنازی، باشه، میکنم باهات من بازی. ولی من یه بازی بیشتر بلد نیستم ها!

ببعی کلی خوشحال شد و گفت: بع بع! باشه باشه، عالیه. بگو ببینم چی بازیه؟

خورشید خانم گفت: من نور میندازم و شما با نور من سایه بازی کن و شکلهای مختلف درست کن.

 ببعی خیلی از این بازی خوشش اومد و شروع کرد به سایه بازی (چراغ رو خاموش کنید و با نور چراغ قوه ای سایه بازی کنید و شکل های مختلف روی دیوار درست کنید، قبلا توی مدرسه آموزش سایه بازی داشتیم، می تونید از اون کمک بگیرید - البته یادتون نره ، زیاد به بازی هیجان ندید که کلا خواب از سرش بپره هابدبو-)

ببعی هی بازی کرد و هی بازی کرد، ولی هر دفعه میدید که سایه هایی که داره درست می کنه بلندتر و کمرنگ تر میشه. (اینجاست که می تونید دستاتون رو با دیوار فاصله بدید تا سایه های کمرنگ تری درست کنید و این مفهوم رو بهش نشون بدید)

یه نیگا به آسمون انداخت و دید خورشید از جاش تکون خورده و داره از اون بالا میاد پایین تر و اگه یه ذره دیگه جا به جا بشه، میره پشت کوه و دیگه نمی تونه اون رو ببینه.

ببعی به خورشید خانم گفت: ای خورشید مهربون! لطفا تو اینجا بمون. اگه پایین تر بری. دیگه دیده نمی شی.

خورشید خانم یه خمیازه ی آبداری کشید و به ببعی کوچولو گفت: ببعیِ ناز و زیبا! خوابم میاد یه دنیا. من دیگه باید برم. تا استراحت کنم. بعد از یه خواب حسابی. فردا میام برای بازی. تو هم برو یه کمی بخواب. تا باشی فردا سرحال.

ببعی با شنیدن این حرف دید که خورشید خانم کم کم رفت پشت کوه و همه جا تاریک شد و ماهِ قشنگ اومد توی آسمون.

ببعی به ماه سلام کرد و گفت: ماه سفید و تابان! ستاره های رخشان! میاید با هم بازی کنیم. خنده کنیم شادی کنیم؟

ماه یه نیگا به ببعی انداخت و جواب سلامش رو داد و گفت: نه که نمیشه بازی کنیم. چون حالا وقته خوابه. باید بری بخوابی. فردا سرحال باشی. وقتی هوا روشن شد. بازی کنی ، شاد باشی.

ببعی یه خمیازه کشید و دید که واقعا خیلی خوابش میاد و به خاطر اینکه میخواست فردا سرحال باشه تا با خورشید خانم بازی کنه به حرف ماه گوش کرد و رفت خونشون و به مامانش گفت تا براش قصه و لالایی بخونه تا اون بخوابه.

(بعد از این مرحله اگه بچه خیلی سرحاله ،می تونید ازش سوال کنید و بگید، از پنجره نگاه کن ببین الان هوا تاریک شده؟ ببین خورشید خانم تو آسمونه یا رفته بخوابه؟ بعضی از مواقع، با دیدن هوای تاریک خودشون میان برا خواب –البته بعضی مواقع-منتظر)

توی این مرحله می تونید قصه ی خواب (1) رو با این قسمت ترکیب کنید.

پسندها (1)

نظرات (10)

مامان فرنيا
20 اردیبهشت 93 8:14
خيلي قصه قشنگي بود ممنون حتما ازش استفاده ميكنم
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز خواهش میکنیم، امیدواریم فرنیا جون هم از این قصه خوشش بیاد و البته زودی بخوابه
مامان گلها
20 اردیبهشت 93 8:27
سلام صبح اول هفته تون به خیر و خوشی خیلی قصه قشنگی بود جالب و شنیدنی بود اولش داشتم فکر میکردم این ببعی میخواد بازی کنه چه ربطی به خواب داره حتما" از این قصه زیبا و شنیدنی هم استفاده میکنم . بسیار ممنون
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز خوشحالیم که از قصه خوشتون اومده، بالاخره گاهی خلاقیت های مادرانه توی امر قصه گویی به کمک آدم میاد امیدواریم دختر گلتون هم خوشش بیاد
مامان گلها
20 اردیبهشت 93 8:35
من یکی که قصه هام برای خودم قشنگ از آب درنمیاد ولی دخترم از همون قصه های غیر خلاقانه(ادبیات رو رفتی) خوشش میاد.
یه مامان
پاسخ
بچه ها معمولا هر چیزی که با عبارت «یکی بود یکی نبود» شروع بشه رو قصه حساب می کنن و دوست دارن مخصوصا اگه از زبان مادر بشنون و حتی اگه فقط فعالیت های روزانه ی خودشون توی قصه ذکر بشه این خلاقیت مادرانه که گفتیم هم فقط بعضی وقتا سراغمون میاد البته شما هم شکسته نفسی می فرمایید شاید فقط به نظر خودتون قشنگ از آب در نمیاد خوشحال میشیم نمونه هایی از قصه هاتون رو برامون بنویسید تا توی مدرسه هم ازشون استفاده کنیم
مامان گلها
20 اردیبهشت 93 9:11
گفته بودم نسترن رو با فشار زیاد بوس میکنه بعضی وقتا هم یه گاز کوچولو و... چند روز پیش یه قصه که در واقع قصه خودش بود رو گفتم براش با کمی تغییرات و خیلی تحت تاثیر قرار گرفت . از اون روز تا حالا وقتی میخواد بوسش کنه میگه مامان نی نی رو آموم(یعنی آروم) بوس میکنم من قووول دادم تا حالا که تاثیر گذار بوده
یه مامان
پاسخ
چقدر خــــــــــــــــــوب و عــــــــــالی واقعا که این قصه معجزه می کنه و بچه های زیر هفت سال درصد خیلی زیادی از آموزش هاشون رو از طریق قصه و البته بازی می بینن کاش اون قدیما توی مدرسه یه درس به نام آموزش مهارت قصه گویی برامون میذاشتن که امروز برامون توشه ی راه بود! ممنون که این تجربه ی موفق و مفیدتون رو برامون نوشتید
مامان پریسا
20 اردیبهشت 93 10:51
سلام وقت به خیر و خسته نباشید. خیلی زیبا بود. از این که کمی طولانی تر بود بهتر بود این قصه یه جورایی برای پریسا بهتره. چون تازگی ها از تاریکی میترسه. شب که میشه هی نگاهبه اتاق خواب میکنه و هی میگه لولو داره میاد... میخوام از اون مشاوره که در مورد تاریکی و ترس بچه ها گذاشته بودید استفاده کنم شاید نتیجه بده.
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز وقت شما هم به خیر باشه ان شاالله خوشحالیم که از مطالب مدرسه به صورت کاربردی استفاده می کنید، ما هم امیدواریم نتیجه بده هم اون مشاوره هم این قصه برای خواب پریسا جون براتون آرزوی موفقیت داریم
مامان گلها
20 اردیبهشت 93 10:53
خصوصی گلم
یه مامان
پاسخ
ممنون و سپاس ویژه، ان شاالله خدمت میرسیم
مامان شاران
20 اردیبهشت 93 11:06
سلام مثل همیشه عالی
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز نظر لطفتونه، موفق باشید
بابا و مامان
20 اردیبهشت 93 17:09
ممنونم عالی بود
یه مامان
پاسخ
خواهش میشه قابل شما رو نداشت استاد
مامان گلها
20 اردیبهشت 93 18:38
خیلی خیلی ممنون از راهنمایی های خوب و زیباتون. التماس دعا
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز خواهش میکنیم؛ براتون آرزوی خوشبختی و سلامتی داریم
lمامان مهسا
27 اردیبهشت 93 14:46
سلام خیلی خیلی عالی بود وتجربی ممنون
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز قابل شما رو نداشت، امیدواریم که براتون کاربردی هم باشه و مفید واقع بشه