مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

قصه ی خواب (1)

1393/2/4 5:48
نویسنده : یه مامان
9,594 بازدید
اشتراک گذاری

  

یکی از روش هایی که بچه ها به خواب میرن اینه که براشون قصه تعریف کنیم، ولی همه ی مامانها به تجربه این رو دریافتند که بعضی از قصه ها هستند که تخیل و ذهن کودک را چنان درگیر می کنند و به خاطر هیجانات بالایی که دارند نه تنها به خواب رفتنشون کمکی نمی کنه بلکه جلوی خواب رفتنشون رو هم می گیره. به خاطر همین قصه های خواب، ویژگیهای خاص خودشون رو دارند. توی این مجموعه سعی می کنیم که قصه هایی که برای خواباندن کودک مناسب هستند رو بگیم و شدیدا منتظر شنیدن قصه های شما هستیم...

 البته این قصه برای سنین دختر خودم که حدود دو سال هست، خوب جواب داد، ولی نمیدونم تا چه سنی می تونه برا بچه ها دلنشین و دوست داشتنی باشه، شاید برای بچه های بزرگتر جذابیتی نداشته باشه. اگه برامون میزان علاقه ی کودکتون به این قصه و سنش رو بفرمایید ، ممنون میشیم ...

_______________________________________
 بسم الله الرحمن الرحیم

 یکی بود یکی نبود غیر از خدای خوب و مهربون هیشکی نبود

 توی یه جنگل بزرگ، یه خرگوش کوچولو بود که با مامانش زندگی می کرد؛ یه روز خرگوش کوچولو رفت پیش مامانش و گفت: مامان مامان، من خوابم میاد. مامانش بهش گفت: دخترنازم، غذاتو خوردی؟ خرگوش کوچولو گفت: بله مامان جونم، همه ی هویج ها و کاهوهایی رو که برام گذاشته بودی تو بشقاب رو خوردم و سیر شدم و الان میخوام بخوابم. مامانش گفت : آفرین عزیزم، حالا بیا پیشِ من تا برات قصه بگم و لالا کن. خرگوش کوچولو رفت بغل مامانش و مامانش براش قصه و لالایی خوند و خرگوش کوچولو چشماش رو بست و خوابید.

 یه کم اونطرف تر، کنار برکه، یه قورباغه کوچولو بود که با مامان و باباش زندگی می کرد. قورباغه کوچولو رفت پیش مامانش و گفت: قووور قوووور، مامان قورقور، من لالا دارم. مامانش بهش گفت:  پسرم، غذاتو خوردی؟ قورباغه کوچولو گفت: بله مامان جونم، همه ی پشه ها و مگسها و حشره هایی رو که برام گذاشته بودی تو بشقاب خوردم، الان سیرِ سیر شدم و میخوام بخوابم. مامانش گفت: قوووووور قووووووور، آفرین ، حالا بیا تو بغلم من برات قصه و لالایی بخونم تا بخوابی. قورباغه کوچولو رفت بغل مامانش و چشماش رو بست تا خوابش برد.

 و این قصه ادامه داره ... همه ی حیوونا رو می تونید به این ترتیب با این روندِ تکراری براشون تعریف کنید. وقتی توی قصه تکرار باشه و هیجانی نداشته باشه به خواب کودکمون کمک می کنه. این قصه می تونه هدفهای خوبی رو هم علاوه بر خواب کردن بچه داشته باشه و اون یاد گرفتن صدای حیوانات مختلف و غذای هر کدوم و یا محل زندگشون هست. همینطور داستان با انواع حیوانات ادامه پیدا می کنه و تعداد حیواناتِ اضافه شده بسته به زود و یا دیر خواب رفتن بچه ها متغیره.

 پیوست 1) میشه برای حیواناتی که بچه شیر می دهند بگیم که اون حیوون رفت بغل مامانش و شیر خورد و خوابید. اینطوری حیوانات پستاندار رو هم بهشون یاد دادیم. البته برا بچه هایی که تازه از شیر گرفته شدند ، شاید این قسمت نمکی روی زخم بشه و فیلشون یاد هندوستان بکنه ، به خاطر همین مجبوریم تا یه مدتی از این قسمت صرف نظر کنیم.چشمک

 پیوست 2) اگه دیالوگهای هر حیوونی که خوابش گرفته رو به صورت خواب آلود بگیم و چند تا خمیازه ی آبدار هم بهش اضافه کنیم، بی تاثیر نخواهد بود.خمیازه

پیوست 3) برای اینکه جنبه ی تکرار توی قصه مشخص تر بشه میتونید یه حالت ریتمیک به اول ماجرا بدید و جملات تکراریش رو طولانی تر کنید به عنوان مثال در قصه ی بالا بگید: «خرگوش کوچولو یه نگاهی به آسمون کرد و گفت: هوا تاریک شده، ماه اومده تو آسمون، شب شده وقته خوابه دیگه می خوام بخوابم، مامان جونم کجایی؟ خوابم میاد حسابی، شب شده خوابم میاد، بیا بریم بخوابیم!»

پیوست 4) می تونید دغدغه هاتون رو به این قصه اضافه کنید، مثل این مورد: به سوالات قبل از خواب این مورد اضافه بشه: اسباب بازیهاتو جمع کردی؟ و یا مسواک زدی و... . و جواب این باشه که بله و با تشویق مامانش رو به رو بشه. و این سوالات بسته به شخصیت های بچه هاتون میتونه اضافه بشه. (خوشحال میشیم که نمونه های دیگه ای که به ذهنتون میرسه و به اصلاح رفتارهای بچه ی شما کمک می کنه رو برامون بگید)

من وقتی می بینم که چشای دخترم دیگه داره سنگین میشه، قصه ام را به این پاراگراف ختم می کنم که :

 اینطوری شد که همه ی بچه های حیوونای جنگل خوابشون برد . توی اون جنگل یه کلبه ی کوچولو بود که یه نی نی با مامان و باباش  اونجا زندگی می کرد. اسم اون نی نی کوچولو «اسم فرزند خودتون رو جایگزین کنید» بود. «زهرا» کوچولو داشت بازی می کرد که یهو خمیازه کشید و رفت پیش مامانش و گفت: مامان جونم، من لالا دارم. مامانش بهش گفت : غذاتو خوردی؟ «می تونید اسم غذایی که برا نهار و یا شام براش پختید رو بگید» . زهرا گفت : بله مامانم، همه ی «کوکوهایی» که برام گذاشته بودی رو خوردم و الان می خوام بخوابم. مامانش گفت: آفرین به تو دختر خوب که غذاتو خوردی و اون رو بغل کرد و براش لالایی و قصه خوند و زهرا هم چشماش رو بست و خوابش برد.

 اینطوری میشه که قصه ختم به خیر میشه و همه به خوابِ ناز میرن؛

 یه تجربه ی شیرین:

 وقتی همه  رو خواب کردید و چشمای کودکتون حسابی سنگین شد و رفت روی هم ، بهترین فرصته برای خوندنِ سوره های کوچیک قرآن و یا قرآنِ روزانه اتون (البته اگه برا خودتون برنامه ای تنظیم کرده باشید که در روز یه مقداری از قرآن رو بخونید، مثلا یه حزب و یا یه صفحه ) و بعد از او دعاهایی که مخصوص اون روز هست و یا خودتون رو موظف کردید به خوندنش در روز، مثل حدیث کساء، دعای توسل، زیارت عاشورا و... همه ی اینها را با همان تُن صدایی که قصه براش تعریف کردید می تونید بخونید.

می تونید حتی با مقدمه این کار رو انجام بدید، مثلا اونجایی که زهرا میره بغل مامانش، مامانش براش قرآن بخونه تا زهرا خوابش ببره و بعد شروع کنید به خوندن آیه آیه نور.فرشته

اضافه کردن این قسمت آخر به انتهای پروسه ی خواباندنِ کودک هم چند تا هدفِ زیبا رو می تونه دنبال کنه:

1) آشنا کردن ِ کودک با قرآن و دعاها و مانوس شدنش با اونهاست ان شاءالله.

2) در حفظ شدن این دعاها و سوره ها بهش کمک کنه.

3) یاد میگیره و ان شاالله ملکه ی ذهنش میشه که وقتی بزرگ شد قبل از خواب با یاد خدا و ذکر نام او بخوابه.

4) این کار باعث میشه که آرامش رو به کودکتون هدیه کنید و خوابِ خوبی رو براش رقم بزنید، چرا که آخرین چیزهایی که قبل از خواب رفتن به گوش انسان می خوره، توی محتوای خوابِ انسان تاثیر داره. پس چه کسانی بهتر از  اهل بیت (علیهم السلام) و فرشته ها، که به خواب فرزندمون دعوت بشن.

5) اگه بلافاصله بعد از لالایی ، آغوش و صداتون رو از بچه بگیرید، ممکنه که از خواب بیدار بشه ، چون هنوز خوابش عمق نگرفته، با این کار هم به هدفهای بالا می رسید که البته ارزشش از خواباندن کودک هم به مراتب بالاتره و هم به خواب رفتنش کمک کردید.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

مامان علی
4 اردیبهشت 93 10:30
سلام واقعا از مطالب زیبایتان سپاسگزارم معلومه پشت این صحبتها مطالعه هست و از مطلب اخرتان قران خواندن موقع خواب عالی بود من تا حالا خواننده خاموش بودم و فرصت نوشتن نداشتم
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز خیلی خوشحالیم که شما هم به جمع ما اضافه شدید و ما رو از نظرها و حرفهاتون مطلع می کنید. خواهش می کنیم.
آرزو-مامان محمد امین
4 اردیبهشت 93 12:30
سلام خسته نباشین.واقعا ممنونم از مباحث آموزندتون.خیلی ذهنمو باز میکنه تو تربیت پسرم.من یه مشکلی دارم اینکه همسرم با اینکه اعتقادبه خدا و آخرت داره ولی برای نماز خوندن تنبلی میکنه. ترسم از اینه که تو تربیت پسر8ماهم تاثیر بذاره و اونو توبزرگسالی دچار سردرگمی بکنه که آیا مامانم کار خوبی میکنه با نماز خوندنش یا بابام با نخوندنش؟میخوام مطالبی در این مورد بخونم که چطوری از الان با بازی یا قصه یا هرنکته موثری فرزندم رو به خدا نزدیک کنم؟ممنون میشم راهنماییم کنین
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز سلامت باشید. خواهش می کنیم. قبل از هر چیز اولین حضورتون رو توی مدرسه ی خودتون خوشآمد می گیم و امیدواریم که این حضور ادامه دار باشه و دوستیِ ما روز به روز از قبل بیشتر بشه. در مورد نکته ای که ذکر کردید، براتون دعا می کنیم که بتونید تو این امر موفق باشید و خدا بهتون کمک کنه. دوستِ عزیز، ما توی این مدرسه موضوعی به نام تربیت دینی داریم که توی اون در مورد آموزشهای دینی به بچه ها توضیح دادیم. از قسمت موضوعات، آموزش مفاهیم دینی (http://mamanschool.niniweblog.com/cat13.php) رو انتخاب کنید و از صفحه ی اول مطالب رو مرور کنید ، بی تاثیر نخواهد بود ان شاءالله. اگه سوالی داشتید تا اونجاییکه بتونیم در خدمتتون هستیم. با آرزوی موفقیت برای شما و خانواده ی محترمتون
مامان پریسا
4 اردیبهشت 93 14:45
سلام وقت به خیر و خسته نباشید. خیلی خوب و زیبا بود ممنون. الان پریسا رو نشوندم رو پاهام و قصه رو خوندم. جالب اینجا بود که تا به غذای حیوانات میرسیدیم زود میگفت مثلا خرگوش هم مثل لاک پشتم کاهو میخوره؟ یا برای قورباغه پرسید : مامان قورباغه چی میخوره ؟ و من براش خوندم.... پریسا هم مدتیه موقع خواب خیلی اصرار داره تا براش قصه بگم. ممنون که این مدل قصه رو با جزئیات بهمون اموزش دادید. اینجوری خود به خود از بس که اسم خواب رو میاریم چشماشون میفته رو هم
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز وقت شما هم بخیر و سلامت باشید عزیزم! این قصه نقش هیپنوتیزم رو داره یه جورایی. آخر سر به خودباوری هم می رسیم که انگار خوابمون میاد
مامان شاران
4 اردیبهشت 93 17:06
سلام ممنونم خیلی خوب بود حتما استفاده میکنم چون شاران هم با قصه و لالایی می خوابه البته اگر خوابش بیاد به نصف داستان که برسه میخوابه ولی امان از وقتی که خوابش نیاد دیگه اینقدر باید داستان تعریف کرد البته خیلی وقتها که داستان جدیدی براش تعریف میکنم خواب از سرش می پره و سوالاتش شروع میشه ولی من هم یه روشی دارم همه داستان هایی که بلدم مثل خاله سوسکه و شنگول و منگول سنجاب کوچولو همشون آخر داستان می خوابند ویه شخصیت داستان برای اون یکی لالایی میگه مثلا آقا موشه برای خاله سوسکه شنل قرمزی برای مادربزرگش اینم خوب جواب میده
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز خدا رو شکر! راستی به نکته ی خوبی اشاره کردید و اون هم این بود که «اگه خوابش بیاد» ممنون از اینکه تجربیات قشنگتون رو برامون می نویسید
مامان شاران
4 اردیبهشت 93 17:07
راستی عزیزم چندروزی ما داریم مشهد و یه غیبت چندروزه داریم حتما به یادتون و همه ی بچه ها هستم و اگر قابل باشم دعاتون میکنم
یه مامان
پاسخ
به به ! خوشا به سعادتتون پیشاپیش زیارت خوبی رو براتون آرزو می کنیم و خیلی التماس دعا داریم و خیلی خوشحالیم از اینکه دوستان خوب و مهربونی مثل شما داریم التماس دعای شدید برا همه ی مامان های خوب مدرسه
مامان گلها
4 اردیبهشت 93 17:52
سلام وقتتون به خیر این روزا خیلی وقت ندارم . میام سریع مطالب رو میخونم ولی دیگه نمیرسم نظر بذارم. خیلی شیرین و جذاب بود ممنون. واقعا" قصه خوب و جالبی بود. البته قسمت آخرش رو من هم امتحان کردم یعنی بعد از اینکه نرگسم خوابش داره عمیق میشه براش قران یا دعا میخونم و در آرامش شبانه اش تاثیر داره. برای نسترن هم که هنوز خیلی کوچیکه وقتی قرآن یا دعای میخوام بخونم ، موقع شیردادن یا موقع خواباندنش میخونم و خیلی با آرامش میخوابه و ان شاالله در پرورش دینیش هم موثر باشه. در هرصورت خیلی خوب بیان کردید مطالب رو . نتیجه اش رو حتما" میذارم
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز وقت شما هم بخیر باشه ان شاءالله آفرین به شما مامان مهربون و بامسئولیت ، براتون آرزوی موفقیت در تمام مراحل زندگیتون رو داریم
مامان گلها
4 اردیبهشت 93 17:59
یه موضوع دیگه در مورد خواب نرگسم نرگس خانم ما بعضی شبا توی خواب گریه میکنه و بعضی وقتا هم انگار خواب بد میبینه یاید کاملا" بیدارش کنم و باهاش حرف بزنم تا کاملا" از فضای اون خواب بیرون بیاد و دوباره آروم بخوابه. خلاصه نمیدونم دلیل این نا آرومی ها چی میتونه باشه. البته تا حدودی احساس میکنم به دلیل ترس از چیزی باشه و در طول روز خیلی مواظب رفتارمون باید باشیم تا اینکه نکنه از برخوردمون ناراحت بشه و در روحیه اش تاثیر بد بذاره . تا اینکه شب رو راحت بخوابه
یه مامان
پاسخ
عجب! واقعا شرایط سختی ِ برا بچه ها! ممکنه از ترس باشه و یا از استرس هایی که توی روز باهاش مواجه هست. شاید نرگس دختر حساسی هست و درونگرا هست و احساست خودش رو نمی تونه به زبون بیاره. در این مورد هم کمکش کنید که بتونه ناراحتی هاش رو بهتون بگه بد نیست! امیدواریم که زیر سایه ی انوار الهی و آیه های نور خواب شبانه ی آرامی داشته باشه و خواب های خوبی ببینه.
مامان شبنم
5 اردیبهشت 93 1:06
سلام چه به موقع اومدم واسه این پست
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز الحمدالله! نتیجه اش رو هم بگین ممنون میشیم
soode
5 اردیبهشت 93 12:45
خیلی توصیه های خوبی بود ممنون البته کودک من هنوز به سن با قصه خوابیدن نرسیده وقتی رسید این توصیه ها رو عملی میکنم ان شاالله
یه مامان
پاسخ
اول از هر چیز خوشآمد می گیم اولین حضورتون رو توی مدرسه ی خودتون و امیدواریم که این مقدمه ای باشه برای دوستی های مستدام ما با شما. خواهش میشه! قابل شما رو نداشت... راستی، اون بخش آخرش رو برا هر سنی میشه اجراش کردها! اتفاقا اگه از نوزادی شروع بشه، خیلی تاثیر بهتری میذاره... التماس دعای شدید
ماان یاسمن و محمد پارسا
5 اردیبهشت 93 18:02
ممنونم از پست عالیتون بچه های منم با قصه می خوابند
یه مامان
پاسخ
خواهش میشه! شما که خودتون استادید در این زمینه... خوشحال میشیم از این دسته از قصه هاتون رو برامون بگید.
مامان یاسمن و محمد پارسا
5 اردیبهشت 93 18:04
خصوصی
یه مامان
پاسخ
درگیری هایی که برامون تو این مدت پیش اومد، ما رو شرمنده ی همه ی مامان ها کرده
مامان پریسا
6 اردیبهشت 93 7:29
در مورد سوالی که مامان گلها پرسیدن در مورد گریه ی شبانه ی نرگس جون... میخواستم بگم پریسا هم همینجوره و این اتفاق زمانی میفته یا شدت پیدا میکنه که روزش ناارام یا پر از فعالیت و جنب و جوشی گذرونده باشه. دیگه میدونم اون شب خوابش ناارام میشه همراه با گریه یا حرف زدن نا مفهوم.... باید بغلش کنم و ارامش کنم تا دوباره بخوابه... یعنی گاهی مادرها فکر میکنن اگر بچه در طول روز هر چی بیشتر خسته بشه ، شب رو راحت تر و بیشتر میخوابه . ولی به نظر من اصلا اینجور نیست و الان هم به تجربه بهم ثابت شده.... راستش برای خواب بهتر و بیشتر و با ارامش بهتر فقط باید به خواب (نیاز ) داشته باشه .
یه مامان
پاسخ
به نکته ی جالبی اشاره کردید. خستگی جسمی اگه همراه با خستگی روحی باشه، روی خواب تاثیر بدی میذاره؛ ما بزرگتر ها هم اگه یه روز یه فکری توی ذهنمون باشه، نمیذاره خوب بخوابیم.
مریم مامان دونه برفی
6 اردیبهشت 93 9:40
سلام . واقعا ازتون ممنون و متشکرم که به دغدغه های ذهنی ما مامانهااز تمام جوانب نگاه میکنید. خیلی خوبه که تجربیات خودتون رو برامون هم مینویسید تا ازش استفاده کنیم . این پستتونو خیلی دوست داشتم . چون خودم چند وقتیه که درگیر انتخاب نوع قصه هستم . ولی خیلی جاله که من هم از همین روش برای خوابوندن و آروم کردن امیر علی استفاده میکنم . از اونجایی که امیرعلی من تازه معنی قصه رو یاد گرفته بیشتر سعی می کردم از کلماتی که در طول روزباهاشون درارتباطه و میشناسه تو قصه اش استفاده کنم. ماشا ءا... الان دیگه کلمات زیادی رو یاد گرفته و بالطبع باید حیطه داستانهامو گسترش بدم . به خاطر همین هم با کمبود قصه مواجه شدم. داستانهای که از خودم میسازم هم زیاد یادم نمیمونه و وای به روزی که همون داستان یه هفته پیش خوشش اومده باشه و بخواد براش تعریف کنم... درمورد قرآن خوندن هم همیشه براش موقع خواب یا بعد از خوابیدنش میخوندم . ولی الان بدلیل مشغله زیاد و خستگی مفرط فقط میخوام بخوابه تا من هم استراحت کنم..... ممنون از تلنگرتون. اصلاح می شود.
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز خواهش میشه! در واقع با بیان یه مطلب، کلی مطلب از شما مامانهای خوب یاد می گیریم و همون شعار مدرسه که اینجا همگی هم معلم هستیم و هم شاگرد تحقق پیدا میکنه! یه پیشنهاد، وقتی که یه داستان تعریف می کنید ، اون رو بنویسید و حتی برا ما بفرستید اینطوری دیگه یادتون نمیره براتون آرزوی موفقیت می کنیم، در تمام مراحل زندگیتون
مامان فرنيا
6 اردیبهشت 93 11:13
ممنون يادم مياد كه قرار بود من هم قصه هاي خواب كه براي فرنيا ميگم براتون بنويسم اما باور كنيد وقت نكردم وگرنه اصلا يادم نرفته امااين ايده هم خوبه البته براي دختر من كارايي نداره چون صد در صد ميدونم وقتي بگم انوقت مامانش براش قصه و لالایی خوند ميپرسه چه قصه اي براش گفت ؟چه لالايي گفت؟ و اين كه دختر من تا قصه تمام نشه خوابش نميبره حتي گاهي ميبينم خوابه سريع قصه را پايان ميدم(يك خاتمه كه تكليف تمام اعضاي قصه معلوم نشده) انوقت فرنيا ميگه : نگفتي ان يكي ستاره چي شد؟ قصه هاي خواب فرنيا براي اينكه مربوط به خواب باشه وهيجاني نداشته باشه معمولا با يك خورشيد خسته شروع ميشه كه ميره و جاش را به ماه ميسپره كه كم نورتره و راحت اجازه ميده بچه ها بخوابن و دوستاش ستاره ها هستند كه پيشش ميان تا حوصله ماه سرنره و خوب براي اينكه تكراري نباشه ( چون فرنيا همش قصه هاي جديد ميخواد) گاهي يك حيوان هم به قصه اضافه ميشه كه ميتونه يا خوابش بياد و از خورشيد و ماه تشكر كنه يا خوابش نياد و ماه و ستاره ها واسش لالايي بخونن تا خوابش ببره و....
یه مامان
پاسخ
ان شاءالله که این فرصت پیش میاد. برا رفع این سوالات میشه برا هر مورد، از قصه های معروفی که فرنیا بلده نام ببرید! شاید اینم یه راهش باشه و دیگه نپرسه چه قصه ای؟ با توجه به شخصیت بچه ها و به منظور پیشگیری از این اتفاقات، قصه می تونه تغییر کنه. (البته فکر کنم در مورد شما کلا این قصه به یه قصه ی دیگه تبدیل بشه)
مامان یاسمن و محمد پارسا
6 اردیبهشت 93 17:41
خانم اجازه خصوصی دارید
یه مامان
پاسخ
ممنونیم مامان مهربون
مامان گلها
6 اردیبهشت 93 17:45
این قصه ی خواب به نظرم اثر خیلی خوبی برای خوابوندن بچه داه. دیشب برای نرگس خوندم ،البته خیلی هم خسته بودوبه حیوون دوم که رسیدم دیدم چشماش سنگین شده عزیزم خیلی زود خوابش برد. یک ساعت پیش همین بعد از ظهری میخواستم بخوابونمش چون عادت داره تا دیروقت بیداره و شب خسته میشه. خلاصه ما قصه رو با مقدماتش شروع کردیم چندین حیوون و پرنده و جهنده گفتیم هنوز بیدار بود ازم پرسید مامان همشون غذاشونو خوردن، گفتم آره مامان دوباره گفت همه غذاشونو، گفتم آره همه غذایی که مامانشون دادن رو خوردن. بعدش گفتم حالا رسیدیم به خونه نرگس کوچولو که نی نی هم داشتن و نی نیشون غذاشو خورد و خوابید و حالا نوبت نرگس کوچولو بود که بخوابه. گفت مامان منم غذامو خوردم (واقعا" خورده بود) گفتم پس تو هم چشماتو ببند و بخواب تا برات لالایی بخونم. اونم چشماشو بست و بالاخره با لالایی من خوابش برد و الان هم خوابیده عزیزم. ببخشید زیاد حرف زدم.
یه مامان
پاسخ
خدا رو شکر! بچه ها خیلی معصوم اند و با قصه ها زندگی می کنند و مثل ما به اونها نگاه نمی کنند. راستی! اگه توی تعامل با بچه هاتون و کارهایی که انجام می دید تا روابطشون رو مدیریت کنید، (مثلا توی خوابوندن، غذا دادن، حساسیت هایی که ممکنه برا نرگس به وجود بیاد و...) نکته ای به ذهنتون رسید خوشحال میشیم بشنویم.
مامان گلها
7 اردیبهشت 93 10:57
تعامل با بچه ها که نگو، حرف زیاده ایشالا سر فرصت میگم. از قصه بگم دخترم دوبار تا حالا قصه رو براش گفتم ، چند لحظه پیش یه هویج دستش بود یه دفه گفت مامان خرگوش هویج میخوره، اینو قبلا" براش نگفته بودم تو قصه یاد گرفته. گفتم آره مامان جون قورباغه چی میخوره گفت غذاشو دوباره خودش زود گفت همشو . عزیزم من موندم که چه بادقت به قصه گوش داده ، یه دفه بعدش گفت رفت بغل مامانش لالایی
یه مامان
پاسخ
عزیزم! برا این نرگس خانم شما حالا حکم چلوندن صادر شدا! همینطوره! آموزش ها از طریق قصه خیلی برا بچه ها تاثیرگزاره، منتظر اون قسمت اول نظرتون هستیم...
مامان دینا
9 اردیبهشت 93 10:03
خیلی جالب بود کلی استفاده کردم ممنون
یه مامان
پاسخ
قابل شما رو نداشت مامان عزیز، ان شاالله که براتون مفید واقع بشه