قصه ی خواب (1)
یکی از روش هایی که بچه ها به خواب میرن اینه که براشون قصه تعریف کنیم، ولی همه ی مامانها به تجربه این رو دریافتند که بعضی از قصه ها هستند که تخیل و ذهن کودک را چنان درگیر می کنند و به خاطر هیجانات بالایی که دارند نه تنها به خواب رفتنشون کمکی نمی کنه بلکه جلوی خواب رفتنشون رو هم می گیره. به خاطر همین قصه های خواب، ویژگیهای خاص خودشون رو دارند. توی این مجموعه سعی می کنیم که قصه هایی که برای خواباندن کودک مناسب هستند رو بگیم و شدیدا منتظر شنیدن قصه های شما هستیم...
البته این قصه برای سنین دختر خودم که حدود دو سال هست، خوب جواب داد، ولی نمیدونم تا چه سنی می تونه برا بچه ها دلنشین و دوست داشتنی باشه، شاید برای بچه های بزرگتر جذابیتی نداشته باشه. اگه برامون میزان علاقه ی کودکتون به این قصه و سنش رو بفرمایید ، ممنون میشیم ...
_______________________________________
بسم الله الرحمن الرحیم
یکی بود یکی نبود غیر از خدای خوب و مهربون هیشکی نبود
توی یه جنگل بزرگ، یه خرگوش کوچولو بود که با مامانش زندگی می کرد؛ یه روز خرگوش کوچولو رفت پیش مامانش و گفت: مامان مامان، من خوابم میاد. مامانش بهش گفت: دخترنازم، غذاتو خوردی؟ خرگوش کوچولو گفت: بله مامان جونم، همه ی هویج ها و کاهوهایی رو که برام گذاشته بودی تو بشقاب رو خوردم و سیر شدم و الان میخوام بخوابم. مامانش گفت : آفرین عزیزم، حالا بیا پیشِ من تا برات قصه بگم و لالا کن. خرگوش کوچولو رفت بغل مامانش و مامانش براش قصه و لالایی خوند و خرگوش کوچولو چشماش رو بست و خوابید.
یه کم اونطرف تر، کنار برکه، یه قورباغه کوچولو بود که با مامان و باباش زندگی می کرد. قورباغه کوچولو رفت پیش مامانش و گفت: قووور قوووور، مامان قورقور، من لالا دارم. مامانش بهش گفت: پسرم، غذاتو خوردی؟ قورباغه کوچولو گفت: بله مامان جونم، همه ی پشه ها و مگسها و حشره هایی رو که برام گذاشته بودی تو بشقاب خوردم، الان سیرِ سیر شدم و میخوام بخوابم. مامانش گفت: قوووووور قووووووور، آفرین ، حالا بیا تو بغلم من برات قصه و لالایی بخونم تا بخوابی. قورباغه کوچولو رفت بغل مامانش و چشماش رو بست تا خوابش برد.
و این قصه ادامه داره ... همه ی حیوونا رو می تونید به این ترتیب با این روندِ تکراری براشون تعریف کنید. وقتی توی قصه تکرار باشه و هیجانی نداشته باشه به خواب کودکمون کمک می کنه. این قصه می تونه هدفهای خوبی رو هم علاوه بر خواب کردن بچه داشته باشه و اون یاد گرفتن صدای حیوانات مختلف و غذای هر کدوم و یا محل زندگشون هست. همینطور داستان با انواع حیوانات ادامه پیدا می کنه و تعداد حیواناتِ اضافه شده بسته به زود و یا دیر خواب رفتن بچه ها متغیره.
پیوست 1) میشه برای حیواناتی که بچه شیر می دهند بگیم که اون حیوون رفت بغل مامانش و شیر خورد و خوابید. اینطوری حیوانات پستاندار رو هم بهشون یاد دادیم. البته برا بچه هایی که تازه از شیر گرفته شدند ، شاید این قسمت نمکی روی زخم بشه و فیلشون یاد هندوستان بکنه ، به خاطر همین مجبوریم تا یه مدتی از این قسمت صرف نظر کنیم.
پیوست 2) اگه دیالوگهای هر حیوونی که خوابش گرفته رو به صورت خواب آلود بگیم و چند تا خمیازه ی آبدار هم بهش اضافه کنیم، بی تاثیر نخواهد بود.
پیوست 3) برای اینکه جنبه ی تکرار توی قصه مشخص تر بشه میتونید یه حالت ریتمیک به اول ماجرا بدید و جملات تکراریش رو طولانی تر کنید به عنوان مثال در قصه ی بالا بگید: «خرگوش کوچولو یه نگاهی به آسمون کرد و گفت: هوا تاریک شده، ماه اومده تو آسمون، شب شده وقته خوابه دیگه می خوام بخوابم، مامان جونم کجایی؟ خوابم میاد حسابی، شب شده خوابم میاد، بیا بریم بخوابیم!»
پیوست 4) می تونید دغدغه هاتون رو به این قصه اضافه کنید، مثل این مورد: به سوالات قبل از خواب این مورد اضافه بشه: اسباب بازیهاتو جمع کردی؟ و یا مسواک زدی و... . و جواب این باشه که بله و با تشویق مامانش رو به رو بشه. و این سوالات بسته به شخصیت های بچه هاتون میتونه اضافه بشه. (خوشحال میشیم که نمونه های دیگه ای که به ذهنتون میرسه و به اصلاح رفتارهای بچه ی شما کمک می کنه رو برامون بگید)
من وقتی می بینم که چشای دخترم دیگه داره سنگین میشه، قصه ام را به این پاراگراف ختم می کنم که :
اینطوری شد که همه ی بچه های حیوونای جنگل خوابشون برد . توی اون جنگل یه کلبه ی کوچولو بود که یه نی نی با مامان و باباش اونجا زندگی می کرد. اسم اون نی نی کوچولو «اسم فرزند خودتون رو جایگزین کنید» بود. «زهرا» کوچولو داشت بازی می کرد که یهو خمیازه کشید و رفت پیش مامانش و گفت: مامان جونم، من لالا دارم. مامانش بهش گفت : غذاتو خوردی؟ «می تونید اسم غذایی که برا نهار و یا شام براش پختید رو بگید» . زهرا گفت : بله مامانم، همه ی «کوکوهایی» که برام گذاشته بودی رو خوردم و الان می خوام بخوابم. مامانش گفت: آفرین به تو دختر خوب که غذاتو خوردی و اون رو بغل کرد و براش لالایی و قصه خوند و زهرا هم چشماش رو بست و خوابش برد.
اینطوری میشه که قصه ختم به خیر میشه و همه به خوابِ ناز میرن؛
یه تجربه ی شیرین:
وقتی همه رو خواب کردید و چشمای کودکتون حسابی سنگین شد و رفت روی هم ، بهترین فرصته برای خوندنِ سوره های کوچیک قرآن و یا قرآنِ روزانه اتون (البته اگه برا خودتون برنامه ای تنظیم کرده باشید که در روز یه مقداری از قرآن رو بخونید، مثلا یه حزب و یا یه صفحه ) و بعد از او دعاهایی که مخصوص اون روز هست و یا خودتون رو موظف کردید به خوندنش در روز، مثل حدیث کساء، دعای توسل، زیارت عاشورا و... همه ی اینها را با همان تُن صدایی که قصه براش تعریف کردید می تونید بخونید.
می تونید حتی با مقدمه این کار رو انجام بدید، مثلا اونجایی که زهرا میره بغل مامانش، مامانش براش قرآن بخونه تا زهرا خوابش ببره و بعد شروع کنید به خوندن آیه آیه نور.
اضافه کردن این قسمت آخر به انتهای پروسه ی خواباندنِ کودک هم چند تا هدفِ زیبا رو می تونه دنبال کنه:
1) آشنا کردن ِ کودک با قرآن و دعاها و مانوس شدنش با اونهاست ان شاءالله.
2) در حفظ شدن این دعاها و سوره ها بهش کمک کنه.
3) یاد میگیره و ان شاالله ملکه ی ذهنش میشه که وقتی بزرگ شد قبل از خواب با یاد خدا و ذکر نام او بخوابه.
4) این کار باعث میشه که آرامش رو به کودکتون هدیه کنید و خوابِ خوبی رو براش رقم بزنید، چرا که آخرین چیزهایی که قبل از خواب رفتن به گوش انسان می خوره، توی محتوای خوابِ انسان تاثیر داره. پس چه کسانی بهتر از اهل بیت (علیهم السلام) و فرشته ها، که به خواب فرزندمون دعوت بشن.
5) اگه بلافاصله بعد از لالایی ، آغوش و صداتون رو از بچه بگیرید، ممکنه که از خواب بیدار بشه ، چون هنوز خوابش عمق نگرفته، با این کار هم به هدفهای بالا می رسید که البته ارزشش از خواباندن کودک هم به مراتب بالاتره و هم به خواب رفتنش کمک کردید.