مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

قصه خاله پیرزن مهربون و اشکال هندسی

1392/9/4 6:31
نویسنده : یه مامان
40,069 بازدید
اشتراک گذاری


این قصه در واقع تغییر یافته ی قصه ی خاله پیرزنی هست که توی اون روز بارونی به حیوانات جا داد ،در واقع روشی برای یاد دادن اشکال هندسی هست، می تونیم برا یاد دادن رنگ ها هم با اعمال تغییراتی از اون استفاده کنیم...

یکی بود یکی نبود، غیر از خدای خوب و مهربون هیشکی نبود...

یه روز یه خاله پیرزن مهربون توی به روستای کوچیک، توی یه کلبه ی خیلی کوچیک زندگی می کرد . (یادآوری کنید همون پیرزنی که به حیوونها جا داد) یه روز که رفته بود توی حیاط خونه اش تا گلهاش رو آب بده، ناگهان توی باغچه چند تا شکل دید که لای بوته ها قایم شده بودند و می لرزیدند.

با دیدن اون اشکال جا خورد و گفت: «اِوا ! ننه! شما دیگه چی هستید؟»

اون اشکال گفتند که : «ما اشکال هندسی هستیم خاله پیرزن مهربون!»

(می توانید این اشکال را روی مقوا و یا کاغذ رنگی بکشید و دور آن را قیچی بزنید و هر وقت هر شکل شروع به صحبت می کند آن را بالا بیاورید و تکان بدهید)

خاله پیرزن گفت: «خُب اینجا چی کار می کنید، جای شما توی کتاب ریاضیه!»

اشکال هندسی گفتند: «بله خاله پیرزن، ما توی کتاب ریاضی سینا بودیم، ولی اون از کتابش خوب مراقبت نکرد و ورق های اون رو پاره کرد و ما از توش ریختیم بیرون، حالا هم جایی رو نداریم که بریم، الان هم سردمون شده»

(اشکال هندسی را بلرزانید)

خاله پیرزن گفت: «خُب ننه! من چی کار می تونم براتون بکنم، می دونید که خونه ی من خیلی کوچیکه، از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون ، چند وقت پیش حیوونهای جنگل از سرما به خونه ی من پناه آوردند، و الان دیگه هیچ جایی ندارم که به شما بدم»

ولی وقتی خاله پیرزن مهربون به اون اشکال بیچاره نگاه کرد و دید می لرزند دلش به حال اونا سوخت و گفت :«ننه جون! حالا بگید ببینم اسمتون چیه؟ بیایید فکر کنیم ببینیم می تونیم یه جایی براتون پیدا کنیم؟»

اولی گفت: «من مثلث هستم خاله پیرزن مهربون!»

همینکه خاله پیرزن داشت فکر می کرد و می گفت :«من تو رو کجا جا بدم؟»، مثلث گفت: «من می تونم برگ گلهای توی گلدونتون باشم».

 خاله پیرزن گفت: «بَه بَه! چه فکر خوبی کردی ننه! باشه تو برو و برگ گلای من باش»

دومی گفت: «من مستطیل هستم خاله جان» و وقتی دید خاله پیرزن داره فکر می کنه که کجا اون رو جا بده گفت : «من می تونم یه پادریِ خوشگل بشم برات».

خاله پیرزن گفت :«خیلی خوبه ننه! اتفاقا پادریِ خونه ی من خیلی کهنه و پاره شده، تو برو پادریِ خونه شو»

سومی گفت : «من دایره هستم خاله پیرزن» خاله پیرزن گفت: «خب من تو رو کجا جا بدم؟». دایره یه نیگا به دور و برش انداخت و دید شبیه قاب عینک خاله پیرزنه، بعد گفت : «می تونم قاب عینکتون بشم خاله جون!»

خاله پیرزن گفت :«خیلی خوبه ننه! اتفاقا قاب عینک من چند وقته که شکسته، تو هم بیا و قاب عینک من شو»

چهارمی گفت: «من مربع هستم خاله پیرزن مهربون»، خاله پیرزن گفت : «من تو رو کجا جا بدم؟». مربع گفت : «من می تونم قاب عکس بشم براتون و عکستون رو بذارید توی من و منو بزنید به دیوار».

خاله پیرزن گفت : «نه ننه! اتفاقا تازگی یه عکس با حیوونای جنگل انداختم و یه قاب عکس حیوونا بهم هدیه دادند و اون عکس رو قاب کردیم و زدیم به دیوار، من قاب عکس احتیاج ندارم»، مربع یه کم فکر کرد و گفت : «خُب من می تونم براتون یه قاب پنجره بشم که برا آب دادن به گلهاتون لازم نباشه بیایید بیرون و با باز کردن پنجره از همونجا آب بدین به گلهاتون».

خاله پیرزن گفت : «به به ! چه فکر خوبی کردی ننه! تو هم بیا و قاب پنجره ی من باش»

به این ترتیب همه ی اشکال، جای خودشون رو توی خونه ی خاله پیرزن پیدا کردند و شاد و خوشحال در کنار خاله پیرزن زندگی کردند.

قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید...

(برای پیدا کردن جای هر شکل می تونید از کودک خود کمک بگیرید و بگویید یه نیگا بنداز ببین -مثلا- دایره شبیه چیه؟ کجا می تونه جا بشه؟ اینطوری نگاه بچه ها به اطراف با دقت تر میشه و می تونن اشکال هندسی رو از وسایل اطرافشون تشخیص بدن و بهتر اون اشکال رو بشناسند)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان شبنم
4 آذر 92 11:50
سلام خداییش بانمک بود مقدمه رو که خوندم گفتم یعنی واقعا اشکال هندسی سردشون میشه میرن توی خونه خاله پیرزن ؟ بعد که ادامه شو خوندم دیدم ... میشه از همون اول از بچه بخوایم بگرده توی خونه یا اتاقش یه چیزی پیدا کنه که بشه اون اشکال رو توش پیدا کرد با این عنوان که به خاله پیرزن کمک کنیم یه جای خوب واسه اون شکل پیدا کنه ....
یه مامان
پاسخ
سلام مامان مهربون آفرین به این حدستون... بله ، اینطوری هم خیلی خوبه... فقط شاید اولش بچه ها درک نکنن که منظورمون چیه، یکیش رو بعنوان مثال می تونیم براشون بگیم و بعد بگیم دیگه کجاها می تونه باشه؟....
مامان شاران
4 آذر 92 14:13
وای چقدر خوشحالم که با وب شما آشنا شدم دقیقا انگار چیزیو که میخوام اینجا هستش حدودا یکماه پیش برای شاران یه پازل چوبی که اشکال هندسی داشت برای شاران خریدم که همشو بلد شده حتی نیمدایره و پنج ضلعی و با این داستان میتون قوه ادراکش بالا ببرم مــــــــــــــــــــــــرسی
یه مامان
پاسخ
چقدر خوشحالیم از اینکه براتون مفید واقع شده. ان شاءالله بهونه ای باشه برای ایجاد لحظات خوش در کنار شارانِ عزیز
مامان پریسا
4 آذر 92 14:28
سلام خسته نباشید. این هم یه داستان دنباله دار شد واسه خودش. من هنوز داستان اون پیرزن با مهمان های ناخواندشو واسه پریسا نگفتم حالا اول اونو میگم بعد هم اینو.عالی شد.. خدا رو شکر پریسا این 4 تا شکل هندسی رو هم خوب بلده و میشناسه البته به جا مثلث میگه 3 گوش یا مربع 4 گوش. دایره هم گردی.
یه مامان
پاسخ
سلام مامان مهربون و سلامت باشید خوشحالیم که مورد توجهتون واقع شد. پروژه ی جدیدتون شروع شد پس موفق باشید
✿مامان علی خوشتیپ✿
4 آذر 92 15:21
آخیییییییی...این داستانو علی خیلی دوست داره..جوری که با صدای خودم خوندم و رو گوشیم ضبط کردم و میدم بعضی وقتا گوش کنه...خواستم بفرستم براتون ر نشد الان هم دارن درس اشکال هندسی میخونند...فکر کنم این داستان بد نباشه...البته بیشتر برای بچه های کوچیکه
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز آخه چرا نشد؟... هی روزگــــــــــــــــــــار، امان از دست تقدیر که نمیذاره ما از هنرمندی های این مامان هنرمند استفاده کنیم!... امیدواریم که علی آقای گل گلاب هم از این داستان خوشش بیاد
یک عدد مامان
4 آذر 92 21:55
سلاممممممم خیلی زیاد این پستتون بامزه بود ، فقط کاش ورژن جدید این خاله پیرزن بیاد که توو باغچه اش کسر و جدول ضرب پیدا کنه! والا بخدا! کچل شدیم از دست این ریاضی کلاس سوم استاد جونی چون وقتم کمه فعلا برا این پست میتونم نظر بذارم،بزودی سر فرصت برا بقیه پستها جبران میکنم یه نگاه به پست نمکستان کردم(فوضولی نذاشت نخونمش!) خیلی ایده ی خوشمزه ای یافتینا! کلی ذوق کردم نظرات مامانای عزیز رو خوندم مخصوصا مامانه علی آقای خوش تیپمون من یه عالمه از این نمکها دارم به مرور براتون مینویسمشون اینا واسه شما
یه مامان
پاسخ
به به بــــــــــه سلام علیکم این طرفا؟ چشممون به جمال بی مثال یک عدد مامان عزیز روشن و منور شد حالتون خوبه ان شاالله؟ گل پسرهاتون خوب هستن؟ بهله دیگه ما همیشه به یاد مامان خوبی مثل شما هستیم و هیچ وقت نظرات خوب و شیرین کاری های بچه هاتون رو از یاد نمی بریم، جاتون همیشه بین مامان های دیگه خالیه و مطمئن هستیم که بقیه ی مامان هایی که با شما و روزهای اوجتون آشنا هستن دلشون برای نظرات خوب و پربارتون تنگ شده شما که خودتون یه پا استاد قصه گویی هستید ورژن جدید داستان رو بسازید و برای ما هم بگید تا وقتی بچه هامون به سن امین و متین رسیدن مثل شما مو از سر خودمون نکنیم! البته خدا عالمه تا اون موقع ضرب و تقسیم رو به چه روش های جدیدی میخوان به بچه ها یاد بدن... منتظر نمکهای نمکدوناتون هستیم
مامان فرنيا
5 آذر 92 8:31
يكي از مشكلاتي كه من دارم همين قصه گويي است تا روز باشه مشكلي نيست كلي كتاب داريم كه بخونيم اما شبها وقتي چراغ خاموش ميشه فرنيا يك قصه قبل از اخواب ميخواد و من هميشه مشكل داشتم الان با اين قصه زيباتون خيلي چيزها به ذهنم رسيد ممنونم و خيلي هم ميشه دنباله دارش كرد
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز از حضور مجدد شما در مدرسه ی مامان ها سپاسگزاریم، خوشحالیم که از این قصه خوشتون اومده. اتفاقا قصه گویی یکی از ابزارهای مهم کمک آموزشی برای والدین هست که می تونن خیلی چیزها رو با قصه به بچه ها یاد بدن. ما توی مدرسه ی مامن ها سعی کردیم مطالبی رو در این زمینه برای مامان ها بنویسیم شما می تونید با مراجعه به بخش قصه گویی و همچنین قصه هایی برای کودکان این مهارت رو در خودتون افزایش بدید. در بخش قصه گویی و مخصوصا پست های آموزش مهارت قصه گویی این مهارت رو گام به گام با هم یاد میگیریم و مثال هایی از قصه گویی رو بیان می کنیم و در بخش قصه هایی برای کودکان سعی کردیم یکسری قصه های آموزنده رو بنویسیم و امیدواریم که براتون مفید واقع بشه موفق باشید مامان عزیز
✿مامان علی خوشتیپ✿
5 آذر 92 9:37
سلام خانوم مدیرای گل ببخشید اشکال املایی بود...اونجا نوشتم روم نشد...آخه خیلی خنده دار قصه گویی کردم.فکر کنم فقط علی خوشش بیاد به به یک عدد مامان عزیـــــــــز وای منو از کلاس سوم نترسونهرچند علی تقریبا جدول ضربو حفظه... قابل توجه خانم مدیرای گل:کلا روشهای تدریس کن فیکون شدند...اصلا اونی نیست که ما خوندیم!حتی روش جمع و تفریق کاملا تغییر کرده و من بعضی وقتا توش میمونم...و دقیقا این شکلی میشم
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز روم نشد چیه دیگه! خیلی خوشحال میشیم برامون بفرستید حتما ما هم خوشمون میاد و مطمئنا از روش قصه گویی شما ایده میگیریم بله در برخورد با بچه های اقوام در جریان تغییر روش های حل مسایل ریاضی هستیم، خدا به خیر بگردونه چند سال دیگه رو!... معلوم نیس ما اون زمان چه شکلی بشیم!
مامان یاسمن و محمد پارسا
5 آذر 92 9:57
خیلی قشنگ بود برا یاسمن خوندم خیلی خوشش اومد دوباره ازم خواست براش بخونم ممنونم از پست قشنگتون
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز خوشحالیم که دختر گل و باهوش شما از این داستان خوشش اومده، قابل شما و دختر گلتون رو نداشت
مامان پریسا
5 آذر 92 14:38
امروز در مورد این قصه فکر کردم و یه قسمته دیگه هم بهش اضافه کردم. برای پریسا گفتم یادته یه قصه داشتیم که خاله پیرزن رفت داخل کدو و..... (اخه خیلی اونو دوست داره) ... حالا میخوام یه قصه ی دیگه از خاله پیرزن برات بگم... خلاصه براش گفتم و گیر افتادم چون گفت دوباره همینو برام بگو... حالا این قصه ی شما میشه قسمته سوم.
یه مامان
پاسخ
آفرین! معلومه که شما مامان های خوب ، هر کدوم یه پا استاد هستید برا خودتون ! رخصت برای تلمذ میفرمایید!
ترانه های کودکان(مهری طهماسبی دهکردی)
22 اردیبهشت 93 19:23
آموزنده بود و زیبا.
یه مامان
پاسخ
ممنون