مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

تجربه موفق 14؛ تاثیر کنترل خشم در تربیت فرزند

1392/9/3 10:20
نویسنده : یه مامان
4,184 بازدید
اشتراک گذاری

گاهی وقت ها با کنترل خشم و عصبانیت خودمون و برخورد صحیح و منطقی می تونیم درس هایی به بچه هامون بدیم که همیشه در ذهن اونا ماندگار باشه بدون اینکه ترس از ما براشون تداعی بشه و این کار هرگز با تنبیه و خشونت ممکن نخواهد بود... 

با خاطره ای از یک جوان شانزده ساله در این زمینه همراه ما باشید...

شانزده ساله بودم و با پدر و مادرم زندگی میکردم.  ما آنقدر دور از شهر بودیم که هیچ همسایه ای نداشتیم و من و دو خواهرم همیشه منتظر فرصتی بودیم که برای دیدن دوستان یا رفتن به سینما به شهر برویم.

یک روز پدرم از من خواست او را با اتومبیل به شهر ببرم زیرا کنفرانس یک روزه ای قرار بود تشکیل شود و من هم فرصت را غنیمت دانستم.  چون عازم شهر بودم، مادرم فهرستی از خوار و بار مورد نیاز را نوشت و به من داد و چون تمام روز را در شهر بودم، پدرم از من خواست که چند کار دیگر را هم انجام بدهم که از جمله ی آن ها بردن اتومبیل برای سرویس به تعمیرگاه بود.

وقتی پدرم را آن روز صبح پیاده کردم، گفت: «ساعت 5 همین جا منتظرت هستم که با هم به منزل برگردیم.»  بعد از آن که شتابان کارها را انجام دادم، مستقیماً به نزدیکترین سینما رفتم. آنقدر مجذوب فیلم بودم که زمان را فراموش کردم.  ساعت 5:30 بود که یادم آمد! دوان دوان به تعمیرگاه رفتم و اتومبیل را گرفتم و شتابان به جایی رفتم که پدرم منتظر بود. وقتی رسیدم ساعت تقریباً شش شده بود...

پدرم با نگرانی پرسید، «چرا دیر کردی؟...» آنقدر شرمنده بودم که نتوانستم بگویم مشغول تماشای فیلم در سینما بودم و به همین خاطر گفتم:«اتومبیل حاضر نبود؛ مجبور شدم منتظر بمانم.» ولی متوجّه نبودم که پدرم قبلاً به تعمیرگاه زنگ زده بود.

پدرم دست مرا گرفت و گفت: «در روش من برای تربیت تو نقصی وجود داشته که به تو اعتماد به نفس لازم را نداده تا به من راست بگویی. برای آن که بفهمم نقص کارم کجا است و من کجا در تربیت تو اشتباه کرده ام، این مسافت تا خانه را پیاده میروم که در این خصوص فکر کنم.»

پدرم با آن لباس و کفش مخصوص مهمانی، در میان تاریکی، در جادّه های تیره و تار و بس ناهموار پیاده به راه افتاد. نمی توانستم او را تنها بگذارم. مدّت پنج ساعت و نیم پشت سرش اتومبیل میراندم و پدرم را که به علّت دروغ احمقانه ای که بر زبان رانده بودم غرق ناراحتی و اندوه بود نگاه میکردم.

 همان جا و همان وقت تصمیم گرفتم دیگر هرگز دروغ نگویم. غالباً دربارۀ آن واقعه فکر میکنم و از خودم می پرسم، اگر او مرا به همان طریقی که ما فرزندانمان را تنبیه میکنیم، مجازات میکرد، آیا اصلاً درسم را خوب فرا میگرفتم؟... تصوّر نمیکنم! شاید از مجازات متأثّر میشدم امّا به کارم ادامه میدادم. امّا این عمل سادۀ عاری از خشونت پدرم آنقدر نیرومند بود که هنوز در ذهنم زنده است گویی همین دیروز اتفاق افتاده... 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان شبنم
3 آذر 92 13:59
سلام واقعا عالی بود رفتار پدر و مادر خییییلی مهمه .... ما هم یه تجربه کوچیک چند شب پیش داشتیم ... دخترم رفته بود توی اشپز خونه و با لج بازی جیغ و داد می کرد ما هم اصلا به روی خودمون نیاوردیم که بریم دنبالش حتی باباش چند بار ازش خواست که بیاد و من ازش خواستم که این کار رو نکنه چون باعث میشه اون بیشتر لج کنه خلاصه که حدود ده دقیقه همین جوری بود تا من یه فکر خوب به سرم زد چند تا اسباب بازیشو که صدا میده و اهنگ میزنه گذاشتم جلوم و شروع کردم به اهنگ زدن خلاصه که در عرض پنج دقیقه اومد بیرون شروع کرد به بازی .... من و باباش خیلی ذوق کردیم چون نه اعصاب سه تامون به هم ریخت نه دختری به لجبازی ادامه داد ... دقیقا امروز توی اتاق این کار رو کرد منم رفتم توی اشپز خونه و کلی سر و صدا کردم که یعنی دارم کار می کنم به سه دقیقه نرسید خودش دوید اومد .... ببخشید طولانی شد متاسفانه خیلی جاها دیدم وقتی بچه لج میکنه مادر هم لج میکنه و این مثل یه جنگ روانی هر دو طرف رو به هم میریزه و بارها دیدم که بچه بدتر میشه درسته که مثالتون مال یه نوجوان بود ولی کنترل خشم از همون اول تاثیر مثبتی داره .... بازم ببخشید
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز شبنم دقیقا شما باید در این مواقع از تکنیک پرت کردن حواس استفاده کنید همون کاری که انجام دادید و سعی کنید اجازه ندید که گریه ی فرزندتون طولانی بشه. در پست زیر که البته خیلی مختصر و کوتاه هست به این تکنیک اشاره شده: http://mamanschool.niniweblog.com/post301.php این پست هم میتونه در اینده براتون مفید باشه: http://mamanschool.niniweblog.com/post302.php موفق باشید
مامان پریسا
3 آذر 92 14:43
بسیار قابل تامل بود..... ای کاش ما هم یاد میگرفتیم تا برای بچه هامون از این نوع تجربه های موفق و به یاد ماندنی بسازیم....البته جوری باشه که به این همه پیاده روی نیاز نداشته باشه.
یه مامان
پاسخ
نابرده رنج گنج میسر نمی شود مزد آن گرفت جان خواهر که پیاده روی هم کرد!
مامان شاران
3 آذر 92 18:20
خیلی خیلی خیلی جالب بود و واقعا در زمانی که عصبانی هستی بتونی خشمت رو فروکش کنی خیلی توانمندی میخواد
یه مامان
پاسخ
بله، واقعا همینطوره!لحظه ی عصبانیت بتونی تصمیم خوبی بگیری هنر بزرگیه... باید زیاد تمرین کنیم
مامان شاران
3 آذر 92 18:21
خصوصی دارید
مریم مامان دونه برفی
5 آذر 92 13:35
سلام . واقعا هم همینطوریه . من هرروز دارم میبینم که چطور برای پسرم یه آئینه تمام نما هستم. الان تقریبا اکثر کارهایی که انجام میدم رو تکرار میکنه .گاهی وقتها که عصبانی میشم و سرش داد میزنم ، بلافاصله خودمو کنترل میکنم و همون جمله هارو به آرامی بهش گوشزد میکنم . الان می بینم پسرم در مواقعی که لج می کنه و چیزی رو به زور میخواد اول بلند داد میکشه و بعد خیلی نرم و آروم میاد و بوسم میکنه و با خواهش اون و از من می خواد . ولی اگه بهش ندم عصبانی میشه. تو این فکرم که چطور میتونم دیگه به هیچ وجه عصبانی نشم . راه حلی سراغ ندارید؟
یه مامان
پاسخ
سلام مامان مهربون نکته ی خوبی که از صحبت های شما برداشت کردیم ، اینه که علت مشکل را خودتون متوجه شدید و بدون تعصب ، قبول کردید که به خاطر رفتار شما پسر گلتون چنین رفتاری از خودش نشون میده، و این یعنی کلی قدم جلویین. اگه راستشو بخواین، خیلی سخته که آدم عصبانی نشه، چون همیشه دنیا به وفق مراد انسان نیست؛ ولی مهارت صبر کردن و آرامش فوری بعد از عصبانی شدن و کنترل اون ، مهارتیه که باید با تمرین به دست بیاد. در این زمینه براتون چند تا لینک معرفی می کنیم، ان شاءالله مفید واقع بشه... با آرزوی موفقیت روزافزون شما: http://mamanschool.niniweblog.com/post957.php http://mamanschool.niniweblog.com/post947.php http://mamanschool.niniweblog.com/post308.php http://mamanschool.niniweblog.com/post197.php http://mamanschool.niniweblog.com/post284.php http://mamanschool.niniweblog.com/post56.php
مامان امیرمهدی
8 آذر 92 2:19
سلام عزیزم خسته نباشید.من زیاد به وبلاگتون نمیومدم ولی با تعریف یکی از دوستان اومدم تا مشکلم رو حل کنید وانشاالله از این ببعد جز خوانندگان وبلاگتون باشم.پسرم 2ساله هستش ولی جراتش اندازه یه بچه 6ماهس.خیلی از تنهایی میترسه.آرزومه یه بار تنهایی بازی کنه.اصلا 5 دقیقه از من دور نمیشه.اینو میدونم چون تو خونه تنهاس عادت کرده به اینکه همیشه من باهاش باشم.ولی چیکار کنم که مستقل بشه.واقعا دیگه خسته شدم
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز به مدرسه ی خودتون خوش اومدید، شما و دوستان به مدرسه ی خودتون لطف دارید. در خصوص مساله ای که در مورد فرزندتون مطرح کردید با توجه به مطالبی که قبلا در مدرسه داشتیم باید بگیم که این مساله خیلی غیر عادی نیست و با توجه به سن فرزندتون به نظر طبیعی هست و انشاالله به مرور زمان و برخوردهای درست شما با این مساله حل خواهد شد. لینک های زیر که قبلا در مدرسه قرار داده شده رو مطالعه کنید در صورتی که باز هم به راه حلی نرسیدید بفرمایید تا با خانم دکتر هم مطرح کنیم و یا خودتون به صورت حضوری با یک مشاور صحبت کنید. http://mamanschool.niniweblog.com/post29.php http://mamanschool.niniweblog.com/post61.php موفق باشید