آموزش مهارت قصه گویی؛ گام دهم
به نظر من بهتره که توی قصه گوییمون هم تنوع داشته باشیم تا هم خودمون بیشتر لذت ببریم و هم فرزندمون، مخصوصا برای کودکان کوچکی که قصه ها باید فقط در حد تعریف کردن یه واقعه ی کوچک باشه و نتیجه گیری های آنچنانی رو از قصه ها ندارند.
دیروز براش قصه های این گام رو تعریف کردم و کلی با هم دست زدیم و خندیدیم و هی تکرار کردیم و وقتی یاد گرفت گفتم حالا تو برام بخون...
اینطوری هم به کارم می رسیدم و هم این قصه ها رو از زبون کوچولوم می شنیدم و کلی ذوق می کردم.
آموزش امروز نیز برای کودکان 2 تا 4 سال و البته بزرگتر می باشد. بریم ببینیم...
کودکان در این سن از قصه های هم وزن و هماهنگ لذت می برند . این قصه ها آهنگین هستند و به خاطر شعرگونه بودن آنها مورد توجه قرار می گیرند.
کودک را تشویق کنید که اگر می تواند و دوست دارد این نوع قصه ها را حفظ کند.
البته با توجه استعداد مامان های مدرسه مطمئنیم که این نمونه داستان ها رو خودتون هم می تونید بسرایید، اگه مامان هنرمندی این کار رو کرده و یا قصه های آهنگینی از مادر و یا مادربزرگش به ارث برده خوشحال میشیم بشنویم.
به نمونه های زیر توجه کنید:
اتل متل کلاغه
کلاغه توی باغه
کلاغه قارقار میکنه
مورچه رو بیدار میکنه
مورچه میره کار میکنه
دونه ها رو بار میکنه
تو لونه انبار میکنه
**************************
حسنی ما یه بره داشت
بره شو خیلی دوس میداشت
بره ی چاق و توپولی ، زبر و زرنگ و توقولی
دس کوچولو ، پا کوچولو ، پشم تنش کرک هلو
خودش سفید ، سمش سیا ، سرو کاکلش رنگ حنا
بچه های این ور ده ، اون ور ده ، پایین ده ، بالای ده
همگی باهاش دوس بودن
صبح که میشد از خونه در می اومدن
دور و برش جمع می شدن ، پشماشو شونه می زدن
به گردنش النگ دولنگ ، گل و گیله های رنگارنگ
حسنی ما سینه اش جلو سرش بالا قدم میزد تو کوچه ها نگاه میکرد به بچه ها
یه روز بهار
باباش اومد تو بیشه زار
داد زد : اهای حسن بیا کجایی بابا ؟
بره تو بیار ، خودتم بیا
قیچی تیز
پشم سفید
بره رو گرفت ، پشماشو چید
بره ی چاق و توپولی ، زبرو زرنگ و توقولی
شد جوجه ی پر کنده
همگی زدن به خنده
پیشیه میگفت : تو بره ای یا بچه موش لخت راه نرو یه چیزی بپوش
حسنی ما
شونه اش بالا
سرش پایین قدم میزد تو کوچه ها
نگاه میکرد روی زمین
ننه ی حسن دوون دوون اومد بیرون
پشما رو بسته بسته کرد
سفید و گلی دو دسته کرد
ریسید و تابید و کلاف کرد
شست و تمیز و صاف کرد
منظم و مرتب
پیچید توی چادر شب
یه جفت میل و یه مشت کلاف
حالا نباف و کی بباف
ننه حسن سر تا سر تابستون
نشسته بود تو ایوون
بی گفتگو ، بی های و هو
برای حسن لباس میبافت
فصل زمستون که رسید بارون اومد ، برف بارید
حسنی ما ، لباسو پوشید خرامون اومد میون میدون
حیوونا شاد و خندون
خانمی گفت : لباس حسن عالی شده قشنگ تر از قالی شده
پیشیه میگفت :لباس حسن قشنگه مثل پوست پلنگه
ببعی میگفت : بع ، سرده هوا ، نع
اما حسن ، لباس به تن ، خنده به لب
شونه شو داده بود عقب
میون برف و بارون قدم میزد تو میدون