مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

قصه ی طاووس مغرور

1392/11/10 6:35
نویسنده : یه مامان
16,437 بازدید
اشتراک گذاری

طاووس زيبا در جنگل سبز زندگي مي كرد. او بال و پر و دم بسيار زيبايي داشت. روي پرهايش نقطه هاي بزرگي مثل چشمهاي درشت به نظر مي رسيد. رنگ سبز و آبي پرها، چشم همه ي حيوانات را خيره مي كرد. براي همين وقتي طاووس مي ديد كه حيوانات جنگل  با تعجب و تحسين نگاهش مي كنند، دمش را باز مي كرد و با آن چتر زيبايي درست مي كرد و با ناز و غرور جلوي چشم آنها راه مي رفت و فخر مي فروخت...

حيوانات جنگل هم كه دم زيباي او را دوست داشتند، به او نمي گفتند كه پاهاي زشتي دارد و صدايش هم اصلاً خوب نيست. طاووس چون خودش را از همه بهتر مي دانست، با هيچ كس دوست نمي شد و هميشه تك و تنها بود.

 در كنار جنگل سبز ، رودخانه اي بود كه تمام حيوانات براي نوشيدن آب به آنجا مي رفتند. يك روز طاووس به سوي رودخانه رفت تا هم آب بنوشد و هم دم زيبايش را به حيوانات نشان بدهد. او سرش را بالا گرفته بود و به هيچكس نگاه نمي كرد.

دوتا خرگوش كه يكي از آنها  رنگش سياه بود و مشكي نام داشت و ديگري سفيد  بود و به او برفي مي گفتند، داشتند با هم بازي مي كردند كه طاووس را ديدند و  به او گفتند:

سلام به طاووس قشنگ

پرنده ي خوش آب و رنگ

چتر دُمت چه نازه!

وقتي كه بازِ بازه

گاهي نگاه كن به زمين

دوستاي خوبت را ببين

اما طاووس به آنها كه سعي مي كردند توجهش را جلب كنند ، اصلاً اعتنا نكرد و همان طور كه سرش را بالا گرفته بود، با غرور به راهش ادامه داد. او بوته ي بزرگ خارداري را كه سر راهش بود نديد و دم بلندش به آن گير كرد. طاووس خواست دمش را آزاد كند، اما كار آساني نبود و تعدادي از پرهايش كنده شدند.

طاووس به قدري از اين پيشامد ناراحت شد  كه فرياد كشيد و با صداي بلند گريه كرد. برفي و مشكي كه كمي از او دور شده بودند، صدايش را شنيدند و پشت سرشان را نگاه كردند و او را ديدند. فوراً برگشتند و كمكش كردند تا از بوته دور شود. برفي پرهاي كنده شده ي طاووس را جمع كرد و به عنكبوت درشتي كه داشت از آنجا رد مي شد گفت:« خاله عنكبوت ، دم قشنگ طاووس كنده شده، بيا به او كمك كن .»

عنكبوت ايستاد و پرسيد:« چه كار بايد بكنم؟» مشكي گفت:« من و برفي پرها را سرجايشان قرار مي دهيم و تو با آب دهانت تار درست كن و آنها را بچسبان.» خاله عنكبوت گفت: «باشه، اينكار را مي كنم.» بعد از آن برفي و مشكي پرها را يكي  يكي و با دقت سرجايشان گذاشتند و عنكبوت آنها را با آب دهانش چسباند. دم طاووس به شكل اولش درآمد. طاووس خيلي خوشحال شد و از خاله عنكبوت و برفي و مشكي تشكر كرد و با آنها دوست شد.

آن روز براي طاووس روزي فراموش نشدني بود؛ چون براي اولين بار دوستاني پيدا كرد و فهميد كه نبايد به خاطر زيبايي ظاهري مغرور باشد. حالا براي او مهم بود كه دوستاني داشته باشد و به آنها محبت كند؛ دوستاني كه در هنگام سختي ها به ياريش بشتابند و هنگام خوشي ها در كنارش باشند.


فرداي آن روز طاووس از مشكي و برفي و خاله عنكبوت و دوستان آنها دعوت كرد كه به خانه اش بيايند و مهمانش باشند. آنها آمدند و چند ساعتي را در كنار هم با شادماني سپري كردند. پس از آن نيز حيوانات جنگل نديدند كه طاووس سرش را با غرور بالا بگيرد و به آنها فخر بفروشد.

نویسنده:مهری طهماسبی دهکردی 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان پریسا
10 بهمن 92 8:46
سلام صبح به خیر.. وای چه عکس خوشکلی پریسا بیداره الان براش میخونمش
یه مامان
پاسخ
سلام بر مامان عزیز پریسا و دختر گلش وقت شما هم به خیر و پر از برکت و شادی باشه ان شاالله
مامان پریسا
10 بهمن 92 9:06
خیلی قشنگ بود مخصوصا با عکس ها... من میخوندم و پریسا با عکس داستان رو دنبال میکرد و یه نکاتی رو هم میگفت پریسا هم یه کتاب قصه داره که داستانش در مورد طاووس مغروره ولی مدلش فرق داره... اون طاووس حیوانات رو مسخره میکرد.....
یه مامان
پاسخ
خیلی ممنون، ببخشید دیگه عکساش عجله ای شد هی طاووسش شکل و رنگ عوض کرده! از نکاتی که پریسا جون گفته بود چیزی برامون ننوشته بودید
مریم (مامان روشا)
10 بهمن 92 10:35
سلام صبح به خیر
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز وقت شما هم به خیر و شادی و پر از برکت و نعمت باشه ان شاالله
مریم (مامان روشا)
10 بهمن 92 10:36
روشا میگه قصه تون خیلی خوشگل بود...دوستتون دارم
یه مامان
پاسخ
سلام روشا جان، قابل شما رو نداشت ما هم.دوستت داریم و امیدواریم همیشه خوش اخلاق و خوش برخورد باشی و دوستای خوب و مهربونی مثل خودت داشته باشی
مامان شیما
10 بهمن 92 14:29
مثل همیشه عالی
یه مامان
پاسخ
سلام؛ ممنون از لطفتون
مامان شبنم
10 بهمن 92 14:41
سلام عالی بود ..زیبا و روان وساده
یه مامان
پاسخ
سلام خیلی ممنون؛ قابل شما رو نداشت؛ دست نویسنده اش درد نکنه
مامان شبنم
12 بهمن 92 1:00
سلام انگار روز جمعه سر همه شلوغ بوده ....
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزی ز بله دیگه جمعه اس، روز خانواده ما که مسافرت بودیم و این چند روز هم دوتا مهمون عزیز داریم
مامان یاسمن و محمد پارسا
13 بهمن 92 10:09
خیلی عالی بود ممنون
یه مامان
پاسخ
خواهش میشه، قابل شما رو نداشت