زنگ تفریح!
از همین جا تا ادامه ی مطلب با هم بخندیم... ساندویچ مردی به ساندویچی رفت و گفت: لطفاً دو تا ساندویچ بدهید . ساندویچی پرسید: می خوری یا می بری؟ مرد گفت: یه میخوری، یه میبری. گل معلم از شاگردش می پرسه:چرا زنبورها گل ميخورن؟ شاگرد جواب میده :خب حتما دروازه بانيشون خوب نيست ! صرف فعل معلم: وقتی گفته می شود «من می روم، تو می روی، او می رود» چه زمانی است؟ شاگرد: این زمانی است که زنگ خورده و ناظم هم جلوی در ایستاده . انشاء معلم از دانش آموزان خواست که انشاء درباره یک مسابقه فوتبال بنویسند. همه مشغول نوشتن شدند جز یک نفر...
زنگ تفریحی در روز پدر
مادر مثل مدادیست كه هر روز تراشیده می شود و كوچك شدنش را حس می کنی اما پدر مثل خودكار است ، هر چقدر كه با آن بنویسی تغییری در ظاهرش احساس نمیكنی، فقط یه روز با خبر میشی كه دیگر نمی نویسد ... در ادامه مطلب با زنگ تفریحی در مورد پدران همراهمان باشید... آرزوی طول عمر و سلامتی داریم برای والدینی كه در قید حیات هستند و فاتحه و صلوات نثار والدین آسمانی كه در میان ما حضور ندارند آغوش گرم پدر ! برای مشاهده ، لطفا صبور باشید ... height="300" width="300" classid="clsid:6BF52A52-394A-11D3-B153-00C04F79FAA6">...
زنگ تفریح!
خیالمون راحت نباشه که تنها سرگرمیِ فرزند بی گناهمون بازی های رایانه ایه! ...
زنگ تفریح!
وقتی وظیفه ی مو بستن دختر بیفته گردن بابای خونه! البته این هم روشیه برا خودش.... ...
زنگ تفریح!
لطفا تا لود شدن تصویر شکیبا باشید... وقتی یه بچه ماهی میگیره!... ...
زنگ تفریح!
خانم جوانی که در کودکستان برای بچه های 4 ساله کار میکرد میخواست چکمه های یه بچه ای رو پاش کنه ولی چکمه ها به پای بچه نمیرفت بعد از کلی فشار...و خم و راست شدن، بچه رو بغل ميكنه و ميذاره روی میز، بعد روی زمین بلاخره باهزار جابجایی و فشار چکمه ها رو پای بچه میکنه و یه نفس راحت میکشه که ... هنوز آخیش گفتن تموم نشده که بچه ميگه این چکمه ها لنگه به لنگه است . خانم ناچار با هزار بار فشار و اینور و اونور شدن و مواظب باشه که بچه نیفته هرچه تونست کشید تا بلاخره بوتهای تنگ رو یکی یکی از پای بچه درآورد . گفت ای بابا و باز با همان زحمت زیاد پوتین ها رو این بار دق...
زنگ تفریح!
کودکی به مامانش گفت، من واسه تولدم دوچرخه می خوام. او پسر خیلی شیطونی بود و همیشه اذیت می کرد. مامانش بهش گفت آیا حقت هست که این دوچرخه رو واسه تولدت بگیریم؟ بابی گفت ... کودکی به مامانش گفت، من واسه تولدم دوچرخه می خوام. او پسر خیلی شیطونی بود و همیشه اذیت می کرد. مامانش بهش گفت آیا حقت هست که این دوچرخه رو برات بگیریم واسه تولدت؟ بابی گفت، آره. مامانش بهش گفت، برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده . نامه شماره یک سلام خدای عزیز اسم من بابی هست. من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که یه دوچرخه...
زنگ تفریح!
عاقبت سپردن چندتا بچه به بعضی از آقایون!... ...