مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

قصه آهوی اسراف کار

1391/12/16 11:15
نویسنده : یه مامان
24,260 بازدید
اشتراک گذاری

 

 یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود توی یک جنگل سبز چند تا آهو با بچه هایشان زندگی می کردند. هر وقت که آهو خانم برای بچه هایش غذا تهیه می کرد و می آورد که بین آنها تقسیم کند یکی از بچه هایش به نام دم قهوه ای میگفت : من بیشتر می خوام ...

 

 یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود توی یک جنگل سبز چند تا آهو با بچه هایشان زندگی می کردند. هر وقت که آهو خانم برای بچه هایش غذا تهیه می کرد و می آورد که بین آنها تقسیم کند یکی از بچه هایش به نام دم قهوه ای میگفت : من بیشتر می خوام.

آهو خانم می گفت : آخر عزیز دلم باید به اندازه ای که می توانی بخوری ،  برداری اگر بیشتر برداری نیمه خور و اسراف می شود .

ولی آهو کوچولو گوشش بدهکار نبود . یک روز که با برادرش دنبال رنگین کمان می گشت تا سر رنگین کمان را پیدا کند و بگیرد ، یک سبد میوه که شاید انسانها آنجا ، جا گذاشته بودند را دید که ریخته شده روی زمین .

طبق معمول از برادرش جلو زد و گفت: گنده ترین میوه مال من است و یک گلابی بزرگ را با دهان به سمت خود کشید و یک گاز زد و سیر شد و آن را پرت کرد آن طرف . بقیه ی میوه ها را هم برای آهو خانم بردند.

حالا بشنوید از آهو خانم که داشت لانه اش را تمیز می کرد...

آهو خانم دید لاک پشت ها دارند یک پرستوی بیمار را می برند گفت : صبر کنید این پرستو دوست بچه های من است چه اتفاقی افتاده گفتند : او بیمار است و دکتر لاک پشتیان گفته : اگر گلابی بخورد مداوا خواهد شد.

آهو خانم گفت هر طور که شده برایش گلابی پیدا می کنیم لطفا او را به لانه ی ما بیاورید.

بچه های آهو خانم آمدند هوا تاریک شده بود. آهو خانم سبد میوه را که دید گفت : توی میوه ها گلابی هم هست گفتند: نه ،آهو خانم گفت : پرستو اگر گلابی بخورد مداوا می شود .

دم قهوه ای ناراحت به خواب رفت در خواب گلابی را که نیمه خور کرده بود دید که گریه میکند به او گفت چرا گریه می کنی ؟ گلابی جواب داد : تو مرا به دور انداختی در حالی که می توانستم مفید باشم.

 آهو کوچولو صبح زود بیدار شد و با برادرانش به جنگل رفت و به دنبال گلابی گشت . گلابی که نصفه خور کرده بود را پیدا کردند آن را در آب چشمه شستند و برای پرستو آوردند . وقتی پرستو گلابی را خورد نجات پیدا کرد و چشمانش را باز کرد و از آهو کوچولو تشکر کرد که جانش را نجات داده بود از آن به بعد دم قهوه ای دیگر اسراف نمی کرد و فریاد نمی زد زیاد می خواهم گنده می خواهم و حالا او می داند اسراف و هدر دادن هر چیزی بد است و خدا اسراف کاران را دوست ندارد.

منبع:گروه ادبیات تبیان زنجان  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان ایمان جون
10 اسفند 91 14:10
سلام مطالبتون خیلی زیبا بود.با اجازه لینکتون کردم.


سلام
ممنون از لطفتون، شما هم در لیست مامان های مدرسه قرار گرفتید
مریم (مامان روشا)
12 اسفند 91 16:52
بسیار زیبا


قرار بود بعد از خوندن قصه ها سئوالات و عکس العمل روشا جون رو هم برامون بنویسید ...
مریم (مامان روشا)
13 اسفند 91 16:35
همینطوره...وقتی میام نت که روشا خواب باشه...بعد که بیدار شد براش میخونم
الان براش خوندم و حتما" بعداز ی داستان روشا برام از روی شکلها تعریف میکنه
اول از همه گفت اینا شاخ دارن آهو نیستن...همش میگفت گوزنها!ولی تقربیا " نزدیک به قصه رو تعریف کرد و آخر سرم گفت گلابیه خیلی ناراحت بود آخه دهنش کج و کوله بود



راس میگه بچه! این نشون میده چقدر بچه ها به عکس قصه ها توجه می کنن. آخه میدونید عکس شخصیت های داستان رو با سرچ پیدا کردیم و با توجه به داستان برا بچه ها درست کردیم. یکی نیست به این گوگل بگه بابا این گوزنه آهو نیست
شرمنده ی روشا خانوم شدیم ممنون که یادآوری کردید ان شاالله عکسها رو ویرایش می کنیم.
مریم (مامان روشا)
14 اسفند 91 12:54
روشا امروز اومده میگه چه قصه ایی برام اومده!!!


الــــــــــــــــــــــــهی
ان شاالله توی برنامه داریم که تا قبل از عید یک یا دو قصه ی دیگه برای بچه ها بذاریم
مریم مامان آریا
15 اسفند 91 12:41
خیلی زیبا بود کاش اسم کتاب رو هم می نوشتید


خواهش می کنیم، حقیقتش این داستان رو از کتاب خاصی ننوشتیم معمولا داستان هایی که انتخاب می کنیم نویسندگانی دارن که برای حفظ امانت اسمشون رو میذاریم.
یک عدد مامان
16 اسفند 91 23:51
الان که قند و عسل در خوابــ ِ ناز هستن، فردا بیدار بشن براشون قصه رو میگم و نظرشون رو میام اینجا براتون میگم


منتظر نظر خوب و کارشناسی شما و قند و عسل هستیــــــم
فرشته
20 اسفند 91 0:25
خیلییییییییییییییی زبــــیـــــــــــــــــــــــــــــا...


ان شاالله بعداَ ترها نظر فرزند خوب و گل و صالحتون رو هم داشته باشیم
مامان پریسا
20 اسفند 91 2:22
الان که پریسا خوابه ولی حتما براش میخونم.
از قصه ی قبلی که خیلی خوشش اومد.


منتظر نکات قشنگ پریسا جون و مامانش درباره ی این داستان هستیم
یک عدد مامان
21 اسفند 91 22:27
ما سه تایی این داستان رو خوندیم ، میخواستم نظر پسرآ رو بنویسم که متین فرمودن من خودم میخوام نظرمو بنویسم، ما هم گفتیم چشم! گوشی ... متین
متین:من یادگرفتم اسراف نکنم و منظم باشم
نقاشی اول قشنگ بود (بچه ام چه کارشناسی نظر داد خدائیش!)
امین خوابش میاد گفت من بنویسم چون خودش حال نداره

نظر امین: ازش یاد گرفتم اسراف نکنم از نقاشی ِ 2 (اینجا نوشته بودم "دوّم" گفت با عدد بنویسم!! ) خوشم آمد و اینکه هیچوقت میوه ای رو نیم خورده نکنم و هی به مامانم نگم اینو میخوام اونو میخوام(چقد آقاس بچه ام ) همینا !

از نقاشیهای پست خوششون اومد و من خوشحالم که سوژه ی تازه ای برای نقاشی کشیدن پیدا کردن



دست آقا متین و امین آقای گل درد نکنه
ممنون که نظرات خوبتون و نکته هایی که یاد گرفته بودین رو برامون نوشتید ان شاالله تا قبل از سال نو یه داستان دیگه هم براتون میذاریم
دست مامان گلشون هم درد نکنه