با کاروان عشق؛ قسمت هفتم
خلاصه: بعد از اینکه امام حسین علیه السلام حاضر به بیعت با یزید نشد و این خبر به یزید رسید، یزید بسیار عصبانی شد و نامه ای را به امیر مدینه فرستاد که در آن حکم قتل امام را صادر کرده بود، جوانان بنى هاشم و ياران امام آماده حركت شدند تا از مدینه خارج شوند. زمان به سرعت مى گذرد. امام بايد سفرش را در دل شب آغاز كند. كاروان، آرام آرام به راه مى افتد...
***********************************
كاروان وارد جادّه اصلى مدينه مكّه مى شود و به سوى شهر خدا مى رود. بعضى از ياران امام، به حضرت پيشنهاد مى دهند كه از راه فرعى به سوى مكّه برويم تا اگر نيروهاى امير مدينه به دنبال ما بيايند نتوانند ما را پيدا كنند. امّا امام در همان راه اصلى به سفر خود ادامه مى دهد.
جاسوسان به يزيد خبر مى دهند كه امير مدينه در كشتن حسين كوتاهى نموده و در واقع با سياست مسالمت آميز خود، زمينه خروج او را از مدينه فراهم نموده است.
وقتى اين خبر به يزيد مى رسد بىدرنگ دستور بر كنارى امير مدينه را صادر مى كند، ولى كار از كار گذشته است و اكنون ديگر امام در نزديكىهاى مكّه است. اين شهر نزد همه مسلمانان احترام دارد و ديگر نمىتوان به اين سادگى، نقشه قتل امام را اجرا نمود.
همسفر خوبم! آيا مىدانى ما چند روز است كه در راه هستيم؟
ما شب يكشنبه 28 رجب، از مدينه خارج شديم. امشب هم شب جمعه، شب سوم ماه شعبان است. ما راه مدينه تا مكّه را پنج روزه آمده ايم. تا يادم نرفته بگويم كه امشب، شب ولادت امام حسين عليه السلام نيز، هست...
خبر ورود امام حسين عليه السلام در همه شهر مى پيچد و مردم خوشحال مى شوند كه شهر دوباره بوى پيامبر را گرفته است آنها براى ديدن امام لحظه شمارى مى كنند. پيش از آمدن امام حسين عليه السلام، امير مكّه در مسجد الحرام، امام جماعت بود. امّا اكنون امام حسين عليه السلام تنها امام جماعت خانه خداست و سيل جمعيّت پشت سر ايشان به نماز مى ايستند.
خبر مى رسد كه قلب همه مردم با امام حسين عليه السلام است و آنها هر صبح و شام خدمت آن حضرت مى رسند. ترس و وحشت تمام وجود امير مكّه را فرا مى گيرد. او مى داند كه لحظه به لحظه، بر تعداد هواداران امام حسين عليه السلام افزوده مى شود.
پس چه بهتر كه جان خود را نجات دهد. اگر مردم شورش كنند، اوّل سراغ نماينده يزيد مى آيند كه امير مكه است! خبر در همه جا مى پيچد كه امير مكّه فرار كرده است. همه جا جشن و سرور است. همه خوشحال هستند اكنون مكّه، يك امير دارد آن هم امام حسين عليه السلام است.
مردم كوفه با شنيدن اين خبر خوشحال مى شوند. آنها كه زير ستم بنى اُميّه، كمر خم كرده بودند، اكنون به رهايى از اين همه ظلم و ستم مى انديشند به همين دليل با شنيدن خبر قيام امام حسين عليه السلام، فرصت را غنيمت شمرده و تصميم مى گيرند تا امام را به شهر خود دعوت كنند.
آنها صد و پنجاه نفر از بزرگان خود را همراه با نامه هاى بسيارى به سوى مكّه مى فرستند، تا امام حسين عليه السلام را به شهر خود دعوت كنند. اینجا را نگاه کن دوازده هزار نامه!! اينها، نامههاى مردم كوفه است...
در يكى از نامهها نوشته شده است: «اى حسين! باغهاى ما سرسبز است. بشتاب كه همه ما در انتظار تو هستيم. در شهر ما لشكرى صد هزار نفرى خواهى يافت كه براى يارى تو سر از پا نمى شناسند. ديگر كسى در كوفه به نماز جمعه نمى رود. همه ما منتظر تو هستيم تا به تو اقتدا كنيم».
در نامه ی دیگری نوشته شده است: «اى حسين! همه مردم اين شهر، چشم انتظار شما هستند. آنها امامى جز شما ندارند، پس بشتابيد.»
امام در فكر است. نمىدانم به رفتن مى انديشد يا به ماندن؟ آيا مىتوان به مردم كوفه اعتماد كرد؟ نگاه كن! امام از جا برمى خيزد. وضو مى گيرد و از خانه خارج مى شود. امام به سوى «مسجد الحرام» مى رود و كنار درِ خانه خدا به نماز مى ايستد و بعد از نماز، دست هاى خود را به سوى آسمان مى برد و چنين مى گويد: «خدايا، آن چه خير و صلاح مسلمانان است براى ما مقدّر فرما».
سپس قلم و كاغذى مى طلبد و براى مردم كوفه نامه اى مى نويسد. آيا دوست دارى نامهاى را كه امام براى مردم كوفه نوشت برايت نقل كنم:
«بسم اللَّه الرَّحمن الرَّحيم؛ از حسين به مردم كوفه: من نامههاى شما را خواندم و دانستم كه مشتاق آمدن من هستيد. براى همين، پسر عمويم مسلم را نزد شما مىفرستم تا اوضاع شهر شما را بررسى كند. هرگاه او به من خبر دهد، به سوى شما خواهم آمد».
امام نامه را به دست پسرعمویش مسلم بن عقیل مىدهد و دستانش را مى فشارد و مى فرمايد: «به كوفه رهسپار شو و ببين اوضاع مردم شهر چگونه است. اگر آن گونه بودند كه در نامهها نوشتهاند، به من خبر بده تا به سوى تو بيايم و در غير اين صورت، هر چه سريعتر به مكّه باز گرد».
امروز، پانزدهم ماه رمضان است كه مسلم به سوى كوفه مىرود. او راه مكّه تا كوفه را مدّت بيست روز طى مى كند و روز پنجم شوّال به كوفه مى رسد. مردم كوفه به استقبال مسلم آمده و گروه گروه با او بيعت مى كنند.
صبح روز دهم ذى القعده، مسلم قلم در دست مى گيرد. او در اين سى و پنج روز به بررسى اوضاع كوفه پرداخته است و شرايط را براى حضور امام مناسب مى بيند و اين نامه را براى امام مى نويسد: «هجده هزار نفر با من بيعت كرده اند. هنگامى كه نامه من به دست شما رسيد، هر چه زودتر به سوى كوفه بشتابيد»...
***************************