تجربه ی ناموفق1؛ پس کی میرم بهشت؟!...
بهترین راه صرفه جویی در زمان، استفاده از تجربه ی دیگران است
قبلا مطلبی با عنوان «تجربه ی خوردن ماهی» و با موضوع تجربیات موفق مامان ها، در مدرسه قرار داده بودیم؛ تصمیم گرفته ایم تجربیات ناموفق مامان ها را نیز برای استفاده ی مامان های دیگر بنویسیم تا همگی از تجربه های خوب هم استفاده کنیم و تجربیات ناموفق یکدیگر را تجربه نکنیم.
از همه ی شما مامان های عزیز دعوت می کنیم که تجربیات موفق و ناموفق خودتون رو برای ما بیان کنید تا از آنها در مدرسه ی مامان ها استفاده کنیم و در صورتی که مایل باشید این تجربیات را با معرفی وبلاگ شما و عکس کودک دلبندتون در مدرسه قرار می دهیم. می توانید در ادامه ی مطلب تجربه ی ناموفق یک مامان را بخوانید...
هر وقت وضو میگیرم دختر و پسرم هم میان و دست و صورتشون رو میشورن و وقتی تو سجاده ام آماده ی نماز میشم، اون دوتا هم یکی یه مهر دستشون میگیرن و کنارم می ایستن.
دیشب وقتی میخواستم "الله اکبر" نمازم رو بگم، پسرم جلو اومد و گفت:
- مامان!
- جانم؟
- چرا نماز میخونی؟
- برای اینکه...برای اینکه خدا منو ببره بهشت.
- مامان!
- جانم؟
- تو بهشت اسباب بازی هم هست؟
- البته که هست عزیزم.
کلی خوشحال شد، کنارم ایستاد، یه الله اکبر بلند گفت و شروع به خوندن "قل هوالله احد" کرد. محمد جواد 4 سال و نیمه ست و تا حالا ما چیزی در مورد "چطوری نماز خوندن" بهش نگفتیم و اون همیشه فقط از من و پدرش تقلید میکنه. محمد جواد بعد از گفتن الله اکبر هر سوره ای که بخواد میخونه و...
اون شب هم به جای یه یکی چند تا" قل هوالله" خوند! وقتی هم نمازش تموم شد سرجاش نشست.
بعد از نماز مشغول پخت و پز شدم. حسابی تو حال و هوای خودم بودم که پسرم اومد تو آشپزخونه و گفت:
- مامان!
- جانم؟
- پس چرا نمیاد؟
- کی؟
- خدا دیگه! پس چرا نمیاد منو ببره بهشت؟
تو دلم کلی به خودم بد و بی راه گفتم. آخه چرا اون جواب رو بهش دادم؟! میتونستم بگم" نماز میخونم که از خدا به خاطر اینهمه نعمت تشکر کنم" یا ... حالا مونده بودم چی کار کنم! گفتم:
- صبر داشته باش پسرم.
- فهمیدم مامان. نوبتیه. آره؟
- آره قربونت برم.
رفت یه گوشه و دست به سینه و چارزانو نشست.
چند دقیقه بعد:
- مامان!
- جانم؟
- پس کی نوبتم میشه؟
یه فکری به ذهنم رسید. دستش رو گرفتم و بردمش تو حیاط.
- ستاره ها رو اون بالا تو آسمون میبینی؟
- آره
- اندازه ی اونا آدم هست که میخواد بره بهشت باید صبر کنی تا نوبتت بشه.
شروع به شمردن ستاره ها کرد. منم با خیال راحت رفتم آشپزخونه.
فردا صبح با صدای محمدجواد از خواب بیدار شدم:
- مامان! مامان پاشو.
- چی شده؟
- سلام مامان. بیا. بیا بریم.
- سلام عزیزم. کجا بریم؟
- بیا دیگه.
دست و صورتش رو شسته بود. لباس مهمونیش رو پوشیده بود. موهاش رو هم شونه کرده بود. حتی از عطر باباش هم به خودش زده بود. دستم رو گرفت و کشون کشون برد تو حیاط.
- مامان اون بالا رو میبینی؟
- آره عزیزم. چی شده مگه؟
- ببین دیگه هیچ ستاره ای نیست.
- خوب؟
- ستاره ها تموم شده. من آماده م دیگه. خدا میخواد بیاد و منو میبره بهشت!...
منبع: وبلاگ گل دختر
حضرت علی علیه السلام فرمود:
عبادت کنندگان سه دسته هستند:
گروهی به خاطر رغبت به بهشت و پاداش های اخروی خدا را عبادت می کنند، که این عبادت تاجران است.
گروهی از بیم دوزخ و کیفرهای اخروی خدا را عبادت می کنند که این عبادت بندگان است؛
گروهی نیز به خاطر شکر و سپاس از خداوند، او را عبادت می کنند که این عبادت آزادگان است.
مامان عزیز در پاسخ به سئوال فرزند دلبندتون خیلی دقت کنید و سعی نکنید با یک جواب ساده و کودکانه او را از سر خود باز کنید. قبلا مطلبی با عنوان «راهکارهای پاسخگویی به سؤالات» در مدرسه ی مامان ها قرار دادیم که می توانید از آن کمک بگیرید.
همچنین پاسخی که به سؤال « خدا چه رنگیه؟» در مطالب قبلی بیان شده، پاسخی هدفمند است که به عنوان یک نمونه می توانید آن را مطالعه کنید.
شما مامان عزیز با پاسخ صحیح به یک سئوال کودکتان می توانید اطلاعات درست و مفید زیادی را در اختیار او قرار دهید و دقت کنید که این پاسخ شما می تواند زمینه ساز افکار و اعتقادات کودکتان باشد.