مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

تجربه ی ناموفق1؛ پس کی میرم بهشت؟!...

1390/5/7 9:17
نویسنده : یه مامان
5,311 بازدید
اشتراک گذاری

بهترین راه صرفه جویی در زمان، استفاده از تجربه ی دیگران است

 قبلا مطلبی با عنوان «تجربه ی خوردن ماهی»  و با موضوع تجربیات موفق مامان ها، در مدرسه قرار داده بودیم؛ تصمیم گرفته ایم تجربیات ناموفق مامان ها را نیز برای استفاده ی مامان های دیگر بنویسیم تا همگی از تجربه های خوب هم استفاده کنیم و تجربیات ناموفق یکدیگر را تجربه نکنیم.

از همه ی شما مامان های عزیز دعوت می کنیم که تجربیات موفق و ناموفق خودتون رو برای ما بیان کنید تا از آنها در مدرسه ی مامان ها استفاده کنیم و در صورتی که مایل باشید این تجربیات را با معرفی وبلاگ شما و عکس کودک دلبندتون در مدرسه قرار می دهیم. می توانید در ادامه ی مطلب تجربه ی ناموفق یک مامان را بخوانید...

 

هر وقت وضو میگیرم دختر و پسرم هم میان و دست و صورتشون رو میشورن و وقتی تو سجاده ام آماده ی نماز میشم، اون دوتا هم یکی یه مهر دستشون میگیرن و کنارم می ایستن.
دیشب وقتی میخواستم "الله اکبر" نمازم رو بگم، پسرم جلو اومد و گفت:
- مامان!
- جانم؟
- چرا نماز میخونی؟
- برای اینکه...برای اینکه خدا منو ببره بهشت.
- مامان!
- جانم؟
- تو بهشت اسباب بازی هم هست؟
- البته که هست عزیزم.
کلی خوشحال شد، کنارم ایستاد، یه الله اکبر بلند گفت و شروع به خوندن "قل هوالله احد" کرد. محمد جواد 4 سال و نیمه ست و تا حالا ما چیزی در مورد "چطوری نماز خوندن" بهش نگفتیم و اون همیشه فقط از من و پدرش تقلید میکنه. محمد جواد بعد از گفتن الله اکبر هر سوره ای که بخواد میخونه و...
اون شب هم به جای یه یکی چند تا" قل هوالله" خوند! وقتی هم نمازش تموم شد سرجاش نشست.
بعد از نماز مشغول پخت و پز شدم. حسابی تو حال و هوای خودم بودم که پسرم اومد تو آشپزخونه و گفت:
- مامان!
- جانم؟
- پس چرا نمیاد؟
- کی؟
- خدا دیگه! پس چرا نمیاد منو ببره بهشت؟
تو دلم کلی به خودم بد و بی راه گفتم. آخه چرا اون جواب رو بهش دادم؟! میتونستم بگم" نماز میخونم که از خدا به خاطر اینهمه نعمت تشکر کنم" یا ... حالا مونده بودم چی کار کنم! گفتم:
- صبر داشته باش پسرم.
- فهمیدم مامان. نوبتیه. آره؟
- آره قربونت برم.
رفت یه گوشه و دست به سینه و چارزانو نشست.
چند دقیقه بعد:
- مامان!
- جانم؟
- پس کی نوبتم میشه؟
یه فکری به ذهنم رسید. دستش رو گرفتم و بردمش تو حیاط.
- ستاره ها رو اون بالا تو آسمون میبینی؟
- آره
- اندازه ی اونا آدم هست که میخواد بره بهشت باید صبر کنی تا نوبتت بشه.
شروع به شمردن ستاره ها کرد. منم با خیال راحت رفتم آشپزخونه.
فردا صبح با صدای محمدجواد از خواب بیدار شدم:
- مامان! مامان پاشو.
- چی شده؟
- سلام مامان. بیا. بیا بریم.
- سلام عزیزم. کجا بریم؟
- بیا دیگه.
 دست و صورتش رو شسته بود. لباس مهمونیش رو پوشیده بود. موهاش رو هم شونه کرده بود. حتی از عطر باباش هم به خودش زده بود. دستم رو گرفت و کشون کشون برد تو حیاط.
- مامان اون بالا رو میبینی؟
- آره عزیزم. چی شده مگه؟
- ببین دیگه هیچ ستاره ای نیست.
- خوب؟
- ستاره ها تموم شده. من آماده م دیگه. خدا میخواد بیاد و منو میبره بهشت!...

 منبع:  وبلاگ گل دختر


حضرت علی علیه السلام فرمود: 
 
عبادت کنندگان سه دسته هستند: 
گروهی به خاطر رغبت به بهشت و پاداش های اخروی خدا را عبادت می کنند، که این عبادت تاجران است. 
گروهی از بیم دوزخ و کیفرهای اخروی خدا را عبادت می کنند که این عبادت بندگان است؛ 
گروهی نیز به خاطر شکر و سپاس از خداوند، او را عبادت می کنند که این عبادت آزادگان است. 


 مامان عزیز در پاسخ به سئوال فرزند دلبندتون خیلی دقت کنید و سعی نکنید با یک جواب ساده و کودکانه او را از سر خود باز کنید. قبلا مطلبی با عنوان «راهکارهای پاسخگویی به سؤالات» در مدرسه ی مامان ها قرار دادیم که می توانید از آن کمک بگیرید.

همچنین پاسخی که به سؤال « خدا چه رنگیه؟» در مطالب قبلی بیان شده، پاسخی هدفمند است که به عنوان یک نمونه می توانید آن را مطالعه کنید.

شما مامان عزیز با پاسخ صحیح به یک سئوال کودکتان می توانید اطلاعات درست و مفید زیادی را در اختیار او قرار دهید و دقت کنید که این پاسخ شما می تواند زمینه ساز افکار و اعتقادات کودکتان باشد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان شازده کوچولو
7 مرداد 90 11:17
سلام
خیلی برام جالب بود.
پسر من هم خیلی سوال میپرسه(بین اطرافیان زبانزد شده) برای همین سعی میکنم بلافاصله بهش جواب ندم و یه کوچولو فکر میکنم بعد....
به نظر من بهترین راه برای ارتباط کودک با خدا همیین شکرگزاریه که شما بهش اشاره کردید ، چون من این رو تجربه کردم ، پسرم در طول روز بارها با خدای خودش حرف میزنه حتی با خوردن یه شکلات میگه شکرت خدای مهربون که بهم شکلات دادی ، در واقع اون منتظر یه معجزه نیست بلکه میدونه همه داشته های ما از خداست و با تلاش خودمون ، راستش سعی میکنم جواب سوالاتش منطقی باشه تا اینکه بخوام فقط احساساتش رو درگیر کنم .
من هم تجربه ای شبیه دوستمون داشتم البته نه تا این حد ، پسرم خیلی دلش میخواد به قول خودش یه نی نیه دیگه داشته باشیم ، از اونجائیکه چندتا از دوستای وبلاگی من و پسرم منتظرند تا این هدیه نصیبشون بشه و من و پسرم بارها براشون دعا کردیم ، پسرم چند بار از خدای خودش خواست یه نی نی به ما هم بده..
یه روز توی ماشین بودیم و من در حال رانندگی و محمدرضا غرق در افکارش یهو دیدم میپرسه : مامان آخه من و تو چقدر نماز بخونیم و دعا کنیم که خدا بهمون نی نی بده ، جواب دادم مامانی درسته که ما دعا میکنیم ولی خودمون هم باید به فکرش باشیم تا وقتی که درس من تموم نشه ما نمیتونیم یه بچه دیگه داشته باشیم حالا از اون روز هی میپرسه چندسال دیگه درست تموم میشه........................
کافیه به بچه هامون بگیم نماز میخونیم تا اینجوری از خدای مهربونمون تشکر کنیم اون وقت میبینیم
که چقدر عاشقانه با خداشون حرف میزنند...
امیدوارم همه ما بتونیم بچه های پاک و سالم و صالح تربیت کنیم.
موفق باشی دوست همه ی مامان ها


سلام مامان مهربون
خیلی جالب بود
هزار آفرین به شما به خاطر این نوع برخورد و این آموزش کاربردی که به پسر گلتون دادین.
ان شاءالله این رو بعنوان تجربه ی موفق مامان شازده کوچولو قرار می دیم.
يك عدد مامان
7 مرداد 90 13:10
يه بار وقتي توي خيابون قدم ميزديم نگاهمون خورد به حجله ي عزاي يه پسر جوون

همون لحظه امين منو محكم بغل كرد و با يه حالت بغض گفت: مامان من دوس ندارم بميرم !!

راسيتش من جواب خاصي نداشتم بهش بدم. نميدونستم بايد چي بگم ! فقط بغلش كردم و گفتم:فعلا قرار نيست اتفاقي واست بيوفته من و بابا و داداشي مواظبتيم و ...

ديگه چيزي نگفت و موضوع يادش رفت .

الان كه ديدم درباره اين سوالاي بچه ها هم مطلب ميذارين خيلي خوشحال شدم.مطالبتون واقعا مفيد و قابل استفاده است(بعضي جاها مطالبي ميخونيم كه بيشتر در حدّ شعار هست و روي بچه هاي ما جواب نميده )

مرسي و خسته نباشيد

سلام مامان عزیز
ممنون که به مدرسه ی مامان ها سرزدید و مشکلتون رو با ما در میون گذاشتید
قبول داریم، خیلی وقتها آدم در مقابل سئوال بچه ها نمیدونه چه جوابی بده، مسلما در این زمان ها کمی سکوت و تفکر میتونه بهتر از جواب اشتباه و سریع باشه. در موردی که اشاره کردید اولین چیزی که به ذهن میاد اینه که فرزند شما پیش زمینه ی ذهنی از حجله و اینکه حجله چه معنی میده داشته. در مطالب قبلی مدرسه ی مامان ها اشارات کوتاهی به مساله ی مرگ و اینکه نباید ریز جزئیات مرگ رو برای بچه های کوچک توضیح داد و حتی اگر اقوام نزدیک فوت کردند اونها رو سر خاک نبرد بیان کردیم اما ان شاالله سعی می کنیم در آینده بیشتر به این مطلب بپردازیم.
خوشحالیم که مطالب مدرسه برای شما مامان عزیز مفید بوده
مامان ماهان عشق ماشین
8 مرداد 90 5:02
جالب بود.


معصومه مامان سهند
2 آذر 90 17:55
خیلی جالب بود مو به تنم راست شد، راستش من هنوز تجربه این سوالات رو از سهند ندارم ولی میدونم که دیر یا زود شروع میشه، از خدا میخوام کمکم کنه و مثل مامان شازده کوچولو درست بهش جواب بدم تا عواقب بدی براش به دنبال نداشته باشه، چون سهند حافظه خیلی خوبی داره و تا مدتها اون مطلب توی ذهنش میمونهههههه


براتون آرزوی موفقیت داریم، خیلی خوبه که از الان برای اون موقع آماده باشیم و از تجربیات هم استفاده کنیم و مهم تر از همه همونه که شما گفتید کمک خواستن از خدا و توکل به خودش
ان شاالله که خدا در لحظاتی که باید بهترین جواب ها رو به ذهنمون بیاره تا تاثیر خوب و درستی روی بچه ها بذاریم
مامان نوژا
3 دی 90 9:35
مطالبتون مثل همیشه عالیه


ممنون از لطفتون مامان عزیز ِ نوژا
مامان طاها
9 بهمن 90 9:16
خیلی گریه کردم
خدایا کمکمون کن

آمـــــــین
مامان باران
4 دی 91 1:17
من تازه با این سایت آشنا شدم از مطالب شما خیلی لذت بردم امید وارم مامانهای مهربون همیشه و همه جا بهترین رفتار و صحبتها را با دلبندانشون داشته باشند.


سلام مامان عزیز
خوشحالیم که به مدرسه یخودتون سرزدید و امیدواریم که باز هم شاهد حضور گرم شما باشیم