تجربه ی ناموفق 8؛ ما کلا خانوادگی اینجوری ایم...
تا حالا شده با کسی رو به رو بشید که از بودن در کنارش احساس خستگی کنید. از اینکه مجبور باشید برا راضی نگه داشتنش یه سری از کارها رو انجام ندید و یا بالعکس با زور انجام بدید.
تا حالا به این فکر کردید که چه عاملی می تونه باعث بشه، یکی با شرایط مختلف ناسازگار باشه؟...
نمونه ی شماره ی 1)
اگه پیاز رو توی غذاش میدید، با یه حالت بدی اون پیاز رو جدا می کرد که اشتهای بقیه هم به اون غذا کم می شد. یا وقتی بشقاب لوبیا پلو رو تحویلش میدادی نارنجی رنگ بود و وقتی غذاش رو میخورد و بشقاب رو تحویل میداد بشقاب سبز رنگ شده بود به خاطر کثرت لوبیا سبز های جدا شده! یا گوشت های خورشت رو جدا می کرد میگفت من که گوشت نمی خورم. همیشه هم از غذاهای دریایی به بدی یاد می کرد و می گفت : «ووووی، اینا رو کی میخوره! هییییع»
یه روز که با مادرش هم صحبت شدم، دیدم جلوی بچه هاش با افتخار میگه، اینا هم مثل خودم هستند، وقتی بچه بودم و مامانم غذا درست می کرد ، همه ی پیازاشو جدا می کردم و هی نق میزدم بهش که چرا پیاز ریختی تو غذا، و می گفتم : «حداقل ریزش می کردی که من نبینمش». و بعد با افتخار می گفت که : «اصلا هم گوشت دوست نداشتم، دیدین بعضی ها چه جوری گوشت می خورن؟ من که همیشه گوشتای خورشتم رو جدا می کردم!» . تازه الان هم گوشتای خونمون جراحی میشن و نمیذارم یه ابسیلُن چربی بهش بمونه، وگرنه بچه ها نمیخورن. و سخنی که بیش از پیش باعث شگفتیِ من شد این بود که در ادامه ی صحبتهاش گفت : «هیع! من نمی دونم چه جوری بعضی ها میگو و ماهی می خورن، من که اصلا دوست ندارم، ووووی ، اصلا شکلش رو می بینم حالم بد میشه». سخن نهاییش هم این بود که ماها اصلا نمی تونیم غذاهای بقیه رو بخوریم و فقط دست پخت خودمون رو دوست داریم.
نمونه ی شماره ی 2)
اصلا نمیذاشت کسی دست به ظرف های خونش بذاره و وقتی مهمون داشت، اگه کسی دوست داشت کمک کنه و براش ظرف بشوره تا یه کم از بار زحمتش کم کنه سریع اون رو کنار میزد و ظرف شستن های بقیه رو قبول نداشت. یه روز هم که با زور مهمونای غریبه ترش براش ظرفهاش رو شسته بودن، به محض رفتن اون ها ، تا نیمه های شب، تمام ظرف ها رو دوباره از اول شسته بود، با اینکه تمیز هم بودند!
یه روز که پای صحبتش بودم، با افتخار می گفت: «ماها خیلی تمیز ظرف میشوریم، مادر خدابیامرزم هم همینطور بود، اصلا ظرف شستن های بقیه رو قبول نداریم، معلوم نیست چه جوری بشورن ... هیع!»
نمونه ی شماره ی 3)
از سوسک خیلی می ترسید، ولی نسبت به مارمولک یه ترس ویژه ای داشت، به طوریکه حتی وقتی عکسش رو هم می دید می ترسید. وقتی دلیلش رو ازش پرسیدم گفت : «آخه مارمولک یه جوریه! وووووی» و وقتی پرسیدم : «چه جوریه مگه؟» گفت: «یه جوری دیگه! تازه مامانم هم از مارمولک خیلی بیشتر از سوسک می ترسه»
همین باعث شد که من به فکر فرو برم و به این نتیجه برسم که من هم که از سوسک زیاد می ترسم و از مارمولک نمی ترسم، دقیقا عین مامانِ خودم هستم، آخه مامانم از مارمولک نمی ترسید.
********
خیلی از ماها عادت های درستی نداریم، از عادت های غذایی گرفته تا اخلاقی. شاید تا قبل از مادر شدن این عادت ها مال خودمون باشن ، ولی باید این رو در نظر بگیریم که بعد از مسئولیت سنگین مادری، این عادت ها ، عادت های بچه ها و یا بدتر از اون عادت های نسل های بعد از ما خواهد شد.
اگه تا قبل از بچه دار شدن موفق شدیم به ترک عادت های بدمون که چه بهتر، وگرنه باید سعی کنیم که با ورود بچه ها، اون ها رو ترک کنیم و حداقل جلوی بچه ها از اون عادات تعریف نکنیم و رفتارهای خودمون رو بهشون نشون ندیم. تازه با افتخار تعریف کردن و نشون دادنش که دیگه فبها... یادمون باشه که بچه ها خیلی تحت تاثیر مادرانشون هستند.
استادی می گفت: «یکی از بزرگترین اشتباهاتی که خیلی از والدین انجامش میدن اینه که از شرارت های دوران کودکی شون با غرور جلوی بچه هاشون تعریف می کنند، دیگه نمی دونند با این کارشون به راحتی به بچه ها می فهمونند که می تونید شماها هم خطاهایی بکنید و بعد دستمایه ی خنده و شادی توی بزرگی هاتون بشه.»
میگن تا با کسی همسفر و همسفره نشدی نمی تونی خوب بشناسیش ؛ تو سفر و سر سفره اس که عادت های بد خودشون رو نشون میدن. تازه این یه مورد میشه برا پایین اومدن هوش هیجانی بچه هامون. اینکه اونها سازگار با شرایط غیر از خونشون نیستند و وقتی به اردو و یا سفری میرن و یا وقتی مجبورن غذا توی مدرسه و یا دانشگاه بخورن، از بقیه ی دوستاشون جدا میشن و بقیه به یه چشم دیگه بهشون نیگاه می کنن. شاید هم لوس خطابشون کنن.
حالا بعضی از مواقع هست که بچه ها یه عادتی دارند و از مادرانشون ارث نبردند ولی متاسفانه، مادرانشون به اون عادت ها دامن میزنن. به این مثال توجه کنید:
« یادمه بچه که بودم خیلی مامانم رو سر غذا خوردن اذیت کردم و مامانم همیشه سعی میکرد با من راه بیاد. بنده خدا گاهی عدس پلو که میپخت قابلمه رو به چند قسمت تقسیم میکرد یه قسمتش عدس پلو ساده بود یه قسمتش کشمش داشت و یه قسمتش پیاز داغ هم داشت! بعد هم میگفت بیا این قسمت ساده اش رو برای تو پختم که پیاز روغن و کشمش دوست نداری و الان می شینی همه اش رو جدا می کنی!
ماهی که اصلا دوست نداشتم و وقتی توی خونه ماهی می پختن من باید میرفتم توی یه اتاق و در رو میبستم که بو نیاد و وقتی همه ی بوها تموم میشد به من اطلاع میدادن تا از اتاق بیرون بیام حتی اگه کوکوی سبزی می پختن نباید اون رو کنار ظرف ماهی میذاشتن که خدایی نکرده یه وقت به ماهی اشاره نشه و حتما باید برای من توی یه ظرف جدا کوکو میذاشتن وگرنه نمی خوردم!
یادمه اون روزا این رفتار بد غذاییم برام یه راه برای جلب توجه بقیه شده بود. اصلا گاهی برای اینکه توجه بقیه رو جلب کنم با یه حالت ریزبینانه و موشکافانه می گشتم دنبال یه پیاز روغن کوچیک یا یه کشمش و یا مثلا زرشکی که از دست مامانم در رفته و اومده توی بشقاب من! بعد هم اون رو جدا میکردم و یه جوری میذاشتم گوشه ی بشقابم که نمایان باشه و مامانم بگه آخه تو چطوری این چیز به این کوچیکی رو پیدا کردی و بعد بقیه بخندن و این کارم رو برا هم تعریف کنن. یا وقتی مثلا مامانم این کارهای من رو پشت تلفن برای خاله هام تعریف میکرد من ته دلم خوشحال میشدم که الان حرفه منه و دارن درباره ی من صحبت می کنن و همه ی این توجهات اطرافیان باعث تقویت بیشر رفتار من می شد...
حتی به خاطر دارم بعضی وقتا که یکی به من اصرار میکرد که یه کم از این غذا رو بخور خوشمزه است ها... بخور ببین دوست داری یا نه تا من میخواستم راضی بشم و امتحان کنم یهو با این حرف مامانم مواجه میشدم که داره به اون فرد میگه، این؟ این بخوره؟! این عمرا بخوره؛ دوست نداره؛ بکشیش هم بهش لب نمیزنه؛ وقتی یه پیاز فسقلی هم توی غذا میبینه همچین جدا میکنه که من نمیدونم چطوری پیداش کرده!... و همین میشد که من یه حس افتخار و غرور به خودم میگرفتم و از خوردن اون غذا پشیمون میشدم...
نمیدون شاید اگه اون رفتار مادرم و توجهات بیکران و مهربانانه و دلسوزانه اش نبود و به جاش تشویق و ترغیب بود و توجه مثبت در جهت خوردن غذاهای مختلف؛ من کمتر با بد غذاییم اذیتش می کردم...
وقتی ازدواج کردم خانواده ی همسرم جور دیگه ای بودن و همسرم رفتار دیگه ای با من داشت و همیشه من رو تشویق میکرد که حتی اگه شده یه کوچولو به خاطر اون بخورم که ببینم چه مزه ای میده و این شد که من کم کم با طعم های مختلف و غذاهای جور واجور آشنا شدم و ماهی که چه عرض کنم حتی میگو و کله پاچه هم خوردم و میشه گفت الان تقریبا همه غذایی میخورم و حالا که خودم آشپزی می کنم میدونم که پیاز روغن چه طعم خوبی به غذا میده و اصلا غذا بدون پیاز نمیشه!...»
البته هر کاری رو از سر عادت انجام بدیم نتیجه ی مطلوبی نخواهد داشت، چه برسد به این که اون عادت، بد هم باشه. حالا برا اینکه به هم کمک کنیم و ان شاءالله مادران خوبی باشیم، با هم متن زیر رو که برگرفته از سایت تبیان هست بخونیم:
برای رهایی شما از عادت پیشنهاد می کنیم:
به شناخت برسید
اولین و مهمترین کار برای تغییر یک رفتار و یا یک عادت ،خودآگاهی است. به این مثال توجه کنید: اگر شما در مورد چکه کردن شیر آب اطلاعی نداشته باشید، بی تردید تمایلی هم برای محکم بستن آن نخواهید داشت و متعاقب همین عدم آگاهی و حتی شاید بی توجهی شما به خراب بودن شیر آب و درست نکردن آن ، ممکن است یک چکه کردن کوچک تبدیل به یک جریان بیشتر و قوی تر شود. عادت رفتاری ما نیز چنین حالتی دارند ،اگر ما از عادت های آموخته شده خود،بی اطلاع باشیم انگیزه ای هم برای ترک این عادت ها نخواهیم داشت. عادت های رفتاری نیز همچون نشتی شیر آب هستند و اگر نادیده گرفته شوند مطمئنا به جریانی قوی تبدیل خواهند شد.
بدین سان است که ، روان شناسان معتقدند: آگاهی عامل بسیار مهمی در فرآیند ترک عادت است و یک رفتار را نمی توان تغییر داد مگر آن که درباره ی آن به آگاهی و شناخت برسیم. بهتر است بدانید که عادت ها به تدریج و تقریبا نا آگاهانه شکل می گیرند،ترک آنها هم باید آرام و به تدریج اما آگاهانه انجام پذیرد.
یک شبه انتظار تغییر و تحول از خود نداشته باشید. پس از خود آگاهی از عادت ، بهتر است محرک اصلی بر انگیزاننده یک عادت را جستجو کنید و دریابید چه چیز، چه کس و یا چه موقعیتی منجر به بروز این رفتار خاص در شما می شود (روان شناسان این عمل را تحت عنوان شناسایی محرک می شناسند)، سپس به زنجیره ی رفتار و عواملی که منجر به بروز یک عادت در شما می شود توجه کنید(شکل دهی رفتار) ؛ با این علم، در مرحله ی بعدی شما خواهید توانست از ارائه پاسخ و تکرار عادت پیشگیری کنید.
(پیشگیری از پاسخ) بعد از آن بیندیشید که چه رفتار سازنده و مقبول تری را می توانید جایگزین آن عادت کنید(پاسخ جایگزین). به شما توصیه می کنیم به هر گونه شناخت و تغییری، از عادتتان دست می یابید آن را یادداشت کنید و هر از چندگاهی به سیر درمان و چگونگی تغییرات خود نظارت داشته باشید.
نکته: یادآور می شویم که شناسایی محرک، شکل دهی رفتار، پیشگیری از پاسخ، پاسخ جایگزین و نظارت از دیگر تکنیک های تغییر رفتار و ترک عادت می باشند که بر شرح مفصل آن در این مقاله مجال نیست ، و استفاده صحیح از این تکنیک های رفتاری نیازمند وجود یک رفتار درمانگر است. غرض از بیان ، افزایش آگاهی شما از اهمیت خود آگاهی است.
تصمیم قاطعانه ای برای ترک عادت بگیرید
تا خود فرد نخواهد هیچ وقت تغییر و تحول رخ نخواهد داد. اگر از عادت رفتاریتان خسته شده اید و تاب تحمل آن را ندارید، آستین همتتان را بالا ببرید و تصمیمی راسخ، بر ترک همیشگی آن بگیرید. بی تردید اهمیت این مولفه کمتر از خود آگاهی نیست. باید بدانید تا شما نخواهید نمی شود که نمی شود.
برای خود آگاهی از تکنیک" توقف " مدد بگیرید
وقتی رانندگی می کنید ، در برابر تابلوها و چراغ های ایست ، توقف می کنید ، توجه به این علامت ها باعث خواهد شد که شما به آسانی و سلامت به مقصد برسید. حال از شما می خواهیم این رفتار را در طول روز چند بار ،آن هم به مدت چند دقیقه ،انجام دهید. چند دقیقه بایستید و ببینید چه می کنید؟ به آن چه فکر می کنید و یا انجام می دهید بنگرید و خود را محاسبه کنید. هر چند این کار عجیب به نظر می رسد که ما فقط در یک توقف کوتاه ،می توانیم به آن چه انجام می دهیم، بیندیشیم و به سوال های خود پاسخ دهیم.
در درون هر یک از ما مرکزی وجود دارد که می داند چه چیز برایمان خوب است و چه چیز بد. گماشتن یک نگهبان خودی برای مراقبت از اعمال و رفتارهایمان ،باعث خواهد شد نیک و بد کارها نمایان شود و پایان کارها نیکو شود
ولی بهتر است بدانید که اغلب در همین فرصت های کوتاه است که می توان راه بهبود فکر یا اندیشه ای را که در آن لحظه درگیرش هستیم، بیابیم. همین اندک توقف و تامل به ما کمک خواهد کرد تا به سر انجام کارها بیندیشیم و این چیزی نیست جز مراقبت و نظارت بر اعمال خود.
در درون هر یک از ما مرکزی وجود دارد که می داند چه چیز برایمان خوب است و چه چیز بد. گماشتن یک نگهبان خودی برای مراقبت از اعمال و رفتارهایمان ،باعث خواهد شد نیک و بد کارها نمایان شود و پایان کارها نیکو شود ؛همچنین ما را آماده می سازد تا به اصلاح نقایص پرداخته و فکر و اندیشه مان را به کار گرفته و نتیجه بهتری را بدست آوریم.