مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

قصه ی خواب (3)

1393/4/24 16:30
نویسنده : یه مامان
7,773 بازدید
اشتراک گذاری

بعضی از بچه ها موقع خواب دنبال هر بهانه ای برای فرار کردن از خواب می گردن و اصلا دل به خواب نمیدن!بدبو این قصه با آموزش چگونه خوابیدن، به شما کمک میکنه تا بچه رو بهتر برای خواب آماده کنید. پس با ما همراه باشید...

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی بود یکی نبود، غیر از خدای خوب و مهربون، هیشکی نبود.

زیر گنبود کبود، یه شیر کوچولو بود. شیر کوچولو خیلی خسته شده بود ولی هر کاری می کرد نمی تونست بخوابه.

به خاطر همین رفت پیش دوستش فیل کوچولو و گفت:

-          سلام فیل کوچولو.

-           سلام شیر کوچولو.

-          من خیلی خوابم میاد ، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری می کنم نمی تونم بخوابم، می تونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟

-          خب برا اینکه خوابت ببره، باید بری خونتون و سرت رو بذاری روی بالشِت تا خوابت ببره.

شیر کوچولو از دوستش تشکر کرد و بعد خداحافظی کرد و رفت خونشون تا سرش رو بذاره روی بالش و بخوابه.

رفت توی اتاقش و سرش رو گذاشت روی بالشتش، از این ور شد، از اون ور شد، ولی هر کاری کرد خوابش نبرد.

به خاطر همین از جاش بلند شد و رفت پیش دوستش زرافه کوچولو و بهش گفت:

-          سلام زرافه کوچولو.

-          سلام شیر کوچولو.

-          من خیلی خوابم میاد ، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری می کنم نمی تونم بخوابم، می تونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟

-          وقتی می خوای بخوابی، سرت رو میذاری روی بالش تا خوابت ببره؟

-          بله زرافه کوچولو، این کار رو کردم ولی خوابم نبرد.

-          خب ببینم، وقتی سرت رو گذاشتی روی بالش، چشاتو بسته بودی؟

-          نه.

-          خب اگه میخوای خوابت ببره باید چشاتو ببندی تا خوابت ببره.

شیر کوچولو از دوستش تشکر کرد و بعد هم ازش خداحافظی کرد و رفت خونشون تا سرش رو بذاره روی بالش و چشاش رو ببنده تا خوابش ببره.

این کار رو کرد ، ولی هر چی این ور شد و اون ور شد، خوابش نبرد.

از جاش بلند شد و رفت پیش دوستش خرسی کوچولو و گفت:

-          سلام خرسی کوچولو.

-          سلام شیر کوچولو.

-          من خیلی خوابم میاد ، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری می کنم نمی تونم بخوابم، می تونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟

-          بله دوست خوبم، ببینم برا اینکه خوابت ببره، سرت رو گذاشتی روی بالش؟

-          بله گذاشتم.

-          خب چشات رو هم بستی؟

-          بله بستم. ولی هر کاری کردم خوابم نبرد.

-          خب بگو ببینم، وقتی چشات رو بستی به خواب فکر کردی؟

-          نه، چه جوری باید به خواب فکر کنم؟

-          این کار خیلی راحته، کافیه که به این فکر کنی که الان داره خوابت می بره و همه ی دوستات هم الان خوابیدند. اینطوری خیلی زودتر خوابت می بره.

شیر کوچولو از دوستش تشکر کرد و بعد هم خداحافظی کرد و رفت خونشون تا سرش رو بذاره روی بالش و چشاش رو ببنده و به خواب فکر کنه تا خوابش ببره.

این کار رو کرد ، هی این ور شد و اون ور شد، ولی خوابش نبرد.

به خاطر همین از جاش پا شد و رفت پیش دوستش ببر کوچولو و بهش گفت:

-          سلام ببر کوچولو.

-          سلام شیر کوچولو. اع! چی شده، چرا اینقدر چشات قرمز شده؟

-          آخه من خیلی خوابم میاد ، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری می کنم نمی تونم بخوابم، می تونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟

-          بله، خب این کار، خیلی راحته. باید سرت رو بذاری روی بالش.

-          من این کار رو کردم ولی خوابم نبرد.

-          خب چشات رو بسته بودی؟

-          بله بسته بودم.

-          به خواب فکر کردی؟

-          بله، فقط به خواب فکر کردم و هی این ور شدم و اون ور شدم، ولی خوابم نبرد.

-          آهان! حالا فهمیدم چرا خوابت نمی بره، آخه وقتی می خوای بخوابی ، باید سرت رو بذاری روی بالش و چشات رو ببندی و به خواب فکر کنی و از جات تکون نخوری، اینطوری خیلی زود خوابت می بره. اگر هم از مامانت خواهش کنی که برات یه قصه و یه لالایی خوشگل بخونه، خیلی زودتر خوابت می بره.

شیر کوچولو خیلی خوشحال شده بود، آخه فهمید مشکل کارش از کجا بود و چرا خوابش نمی برد، آخه اون هی تکون می خورد و از جاش بلند میشد، به خاطر همین بود که خوابش نمی برد. از دوستش خیلی تشکر کرد و بعد هم خداحافظی کرد و رفت خونشون و برا مامانش همه ی ماجرا رو تعریف کرد. بعد هم به مامانش گفت:

-          مامان جونم!  من دارم میرم توی اتاقم تا سرم رو بذارم روی بالشم و چشام رو ببندم و به خواب فکر کنم و تکون نخورم تا خوابم ببرم. میشه ازتون خواهش کنم که برام یه قصه و لالایی بخونی تا زودتر خوابم ببره؟

-          بله! شیر کوچولوی ناز من! حتما این کار رو می کنم.

بعد هم شیر کوچولو رفت توی اتاقش، سرش رو گذاشت روی بالشش و چشاش رو بست و به خواب فکر کرد، به اینکه الان خوابش می بره، به اینکه الان دوستاش همه خوابن و سرشون رو گذاشتن روی بالششون و چشاشون رو هم بستند . شیر کوچولو تکون نخورد و از جاش بلند نشد و مامانش هم براش قصه ی شیرکوچولو رو تعریف کرد و بعد گفت:

لالا لالا گل.....

(ادامه ی ماجرا میشه همون لالایی و یا زمزمه هایی که بچه ها بهشون عادت دارند تا باهاشون زودتر خوابشون ببره. همینجا اگه می بینید مرحله ی اول خواب فرزندتون طی شده و داره خوابش می بره، می تونید سوره ها و دعاهایی رو براش با زمزمه های مادرانه اتون بخونید تا ان شاءالله خواب بهتری داشته باشه.)

نکته: این تکرارهایی که توی داستان آورده شده برای آزار نیست که! این تکرارها توی خواب رفتن زودترشون موثره، پس با صبوری همه اش رو تکرار کنید.

پسندها (7)

نظرات (15)

مامان شبنم
24 تیر 93 16:57
سلام این قصه هم ماجرایی شده توی خونه ما ... چند روز پیش دختری حسابی بی خوابی زده بود به سرش و منم که مامان خلاق به ذهنم رسید قصه حسنی نگو یه دسته گل رو براش بخونم چون شعرشو حفظم از اون روز تا حالا دیگه بهش مزه کرده مدام میخواد براش قصه بگم البته به قصه های اینجوری هنوز علاقه نشون نداده بیشتر از شعر بودنش خوشش اومده ولی این قصه هم شگرد خوبی داشت منظورم همون تکراره حتما در گوشه ذهنم نگهش میدارم
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز شبنم ما که کم مونده برای ترک دیوار قصه بسازیم! البته اینم بگم حسن خیلی بزرگیه که بچه ها به قصه علاقه داشته باشن. درسته آدم کمی سختی کار داره و هی باید فسفر بسوزونه قصه تولید کنه اما بچه ها در خلال همین قصه ها یک دنیا چیز یاد میگیرن و ما میتونیم از این وسیله بهره ی زیادی ببریم این قصه هم قابل شما و شبنم جان رو نداشت
نیلوفر
24 تیر 93 17:00
فروش عروسک دستبافت با قیمت مناسب به وبلاگم سر بزنید http://honarhayeme.blogfa.com/
یه مامان
پاسخ
سلام، چشم ان شاالله خدمت میرسیم
مامان شاران
24 تیر 93 17:01
سلام ممنونم واقعا ازاین قصه های خوابی که پستش و میذارید من نهایت استفاده رو میکنم و واقعا تاثیر داره مثلا قصه بره کوچولو بازم تشکر میکنم
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز خیلی خوشحالیم که این نوع قصه ها مورد توجه شما قرار گرفته، امیدواریم که دختر گلتون هم ازش لذت ببره
زهرا
24 تیر 93 23:32
عالی بود
یه مامان
پاسخ
ممنونیم مامان آینده
مامان فرنيا
25 تیر 93 8:02
سلام قصه قشنگيه و همان تكرارش است كه خواب اور است من هم مشابه اين قصه را البته با خورشيد خانمي كه خوابش مياد و نميدونه چيكار كنه و از ستاره ها سوال ميكنه و با نخوابيدنش ماه را هم با مشكل مواجه كرده چون ماه و خورشيد نميتونن همزمان توي اسمان باشن تعريف ميكنم اين هم ورژن جديد قصه خواب خورشيد خانم است كه حالا شده شير كوچولو
یه مامان
پاسخ
به به! چقدر دل های مامان ها به هم راه داره. خوشحال میشیم قصه اتون رو بشنویم تا ان شاءالله توی قصه ی خواب بعد ازش استفاده کنیم!
مامان فرنيا
25 تیر 93 8:04
دختر من كه هر شب حتما قصه ميخواد و خدا را شكر تونستم راضي اش كنم شبها مامان از خودش قصه بگه و روزها كتاب بخوانيم حتي اگه شديد هم خوابش بياد و به زور چشماش باز باشه باز هم قصه ميخواد مثلا ديشب داشتم قصه ميگفتم متوجه شدم خوابش برده قصه را قطع كردم ديدم خوابالو ميگه تمامش كن نصفه نگو خلاصه كه زود قصه را با يك جمله تمام كردم
یه مامان
پاسخ
امان از دست این بچه ها! چقدر خوبه که مدیریت قصه های شب به دست خودتونه ها! احتمالا میزان ادامه دار شدن قصه ها بستگی داره به خوابآلودگی فرنیاجون!
مریم مامان دونه برفی
25 تیر 93 9:59
عاالی بود ...واقعا این تکرارها ی توی قصه خیلی کمک میکنه و امیرعلی خیلی خوشش میاد اینو از لبخندهای کوچولو و تکرار زیر لبش میفهمم وبعد از قصه برای ااینکه از دوباره گویی جلوگیری بشه بلافاصله لالایی میخونم و اون هم دیگه عادت کرده ..چون چند وقت پیش تو حال و هوای خودش داشت قصه میگفت و فقط یه جمله رو با آهنگهای مختلف تکرار میکرد و درعین حال نقاشی میکشید ..بعد ازاینکه قصه اش تموم شد بلافاصله شروع کرد به خوندن لالایی ...
یه مامان
پاسخ
آخه! عزیزم! خیلی کارهای بچه ها شیرینه، فقط یه دوربین 24 ساعته می خواد تا ازشون فیلم بگیره و ثبت خاطرات کنه. واقعا که نباید فکر کنیم که این قصه ها و لالایی ها فقط برای خواب کردنه. با همین قصه ها و لالایی های آخرشب می تونیم درس هایی رو به بچه هامون بدیم و امیرعلیِ عزیز یه شاهد بود که از غیب رسید برا تایید این حرف؛ وقتی اینقدر قشنگ ریتم قصه و لالایی قبل از خواب یادش می مونه ، پس حتما متن اونها هم توی ضمیر ناخودآگاهش حک میشه دیگه! خدا پسر ناز و شیرین زبونتون رو براتون حفظ کنه.
مریم مامان دونه برفی
26 تیر 93 9:15
متشکرم عزیزم اتفاقا ازش فیلم و عکس هم گرفتم اگه شد میذارم تا ببینیند.
یه مامان
پاسخ
بسی خوشحال میشویم
بابا و مامان
26 تیر 93 15:47
عالی بود ممنون خودمونیم منم که الان اومدم بخونم خوابم گرفته خدا کنه تو این دو تا وروجکم هین اثر و داشته باشه امشب حتما امتحان می کنم
یه مامان
پاسخ
قابل شما و فرشته کوچولوهاتون رو نداشت حالا نتیجه چی شد؟ امتحان کردید؟ اثر کرد عایا؟!
مامانی بابایی
26 تیر 93 17:36
سلام مامان های مهربون پسر من 5 ماه 10 روزشه از این پهلو به اون پهلو میشه هم تو بیداری هم خواب اما فقط سه بار غلت زده چیکارش کنم؟مشکلی نداره؟
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز خیلی ممنون که به مدرسه ی خودتون تشریف آوردید و قابل دونستید و سئوالتون رو پرسیدید خب قبل از هر چیز باید بدونید که هر بچه ای با بچه ی دیگه فرق میکنه و نباید بچه ی خودمون رو با بچه های دوستان و اقوام و ... در هیچ زمینه ای مقایسه کنیم، اما مطالعه ی مطلب زیر رو هم به شما توصیه می کنیم: http://mamanschool.niniweblog.com/post481.php امیدواریم براتون مفید باشه ولی گذشته از اون ان شاالله در آینده ی نزدیک همیچین این پسر گلتون راه بیفته و بغلته و بدوه و ورجه وورجه کنه که دلتون بخواد یه لحظه آروم بشینه! همیشه از لحظاتی که الان باهاش هستید لذت ببرید و قدر هر لحظه اش رو بدونید
مامان خدیجه
30 تیر 93 11:43
سایتتون فوق العاده است با تشکر از مطالب خیلی مفیدتون با اجازه شما را لینک کردم
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز خیلی خیلی به مدرسه ی خودتون خوش اومدید، خوشحالیم که یک مامان جدید به مامان های مدرسه اضافته شده. شما هم در جمع مامان های مدرسه قرار گرفتید
ملیکا
5 مرداد 93 20:16
سلام بسیار نظر خوب و جالبی بود.
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز ممنونیم
مامان کیمیا
6 مرداد 93 1:33
سلام.همه مطالب عالی بود.از این روش برای خوابوندن دخترم استفاده میکنم ببینم چی میشه. با اجازه لینکتون میکنم
یه مامان
پاسخ
سلام مامانِ عزیز خیلی خیلی به مدرسه ی خودتون خوش اومدید خوشحالیم که دوست جدید و خوبی مثل شما هم به جمع دوستانه امون اضافه شد. منتظر حضور گرم و نظر خوبتون هستیم باز هم
مامان پریسا
6 مرداد 93 3:41
سلام وقت به خیر خیلی دلم واستون تنگ شده بود امشب حسابی بی خوابی زد به سرم اومدم تا یه سر به اینجا بزنم عجب داستانیحسابی هوس کردم برم لا لا
یه مامان
پاسخ
سلام به روی ماهتون مامانِ عزیز وقت شما هم بخیر و طاعات و عباداتتون قبول با اینکه دوست داریم همیشه در آرامش باشید و خیلی راحت بخوابید و خوابای خوب خوب ببینید، ولی چقدر خیر شد این بی خوابیتون... ما دلمون کمی وا شد و اینطوری از دیدنتون
مامان پریسا
11 مرداد 93 7:32
ممنون شما همیشه با جواب هایی که واسمون مینویسید ترغیبمون میکنید که بیاییم و بخونیم. البته نیاز به یاد گرفتن و خوندن اینجا همیشه در اولویته. دیشب پریسا خواب نمیرفت .... گفت حتما برام قصه بگو البته این قصه گفتن یه مدته که ورد زبونش شده خلاصه یاد این داستان افتادم و براش گفتم. به اخر داستان که رسیدم پریسا گفت من هم دیگه به چیزی فکر نمیکنم تا خواب برم... فقط چند ثانیه طول کشید که دیدم خواب رفت
یه مامان
پاسخ
شما لطف دارید ببخشید که بعضی وقتا نظرات قشنگتون دیر پاسخ داده میشه و تایید میشه حالا بریم سر اصل مطلب!... به بــــــــــــــــــه، چه خــــــــــــــــــــــوب... واقعا چه صحنه ی دل انگیزناکیه این صحنه که بچه ها راحت و سریع خوابشون ببره این قصه گذشته از قصه بودنش آموزش خواب هم هست تازه میتونید «نباید حرف بزنی» و بقیه چیزایی که دلتون میخواد رو هم بهش اضافه کنید