مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

با کاروان عشق؛ قسمت بیست و هشتم

1390/10/4 15:15
نویسنده : یه مامان
3,407 بازدید
اشتراک گذاری

خلاصه:ابن زیاد شمر را به همراه نامه ای به سوی عمرسعد می فرستد تا اگر جنگ را شروع نکرد گردن او را بزند و خودش فرماندهی سپاه را برعهده بگیرد، خبر این توطئه ی شمر به گوش عمر سعد می رسد و او بلافاصله سپاهش را آماده ی جنگ با امام می کند و به آن ها می گوید که امام حسين ‏عليه السلام از دين خارج شده و كشتن او واجب است! امام حسین علیه السلام حضرت عباس را به سوی سپاه دشمن می فرستد تا هدف آنها از حرکت سپاه را جویا شود، عمر سعد در جواب می گوید دستور از طرف ابن‏ زياد آمده است كه يا با يزيد بيعت كنيد يا آماده جنگ باشيد و امام درخواست می کند که یک شب به آن ها مهلت دهند تا شبی دیگر با خدای خود راز و نیاز کنند و نماز بخوانند و عمر سعد به ناچار این درخواست را پذیرفت...


غروب روز تاسوعا نزديك مى‏شود. امام در خيمه خود نشسته است.

 پس از آن همه هياهوى سپاه كوفه، اكنون با پذيرش پيشنهاد امام، سكوت در اين دشت حكم‏ فرماست و همه به فردا مى ‏انديشند.

صدايى سكوت صحرا را مى ‏شكند: «كجايند خواهر زادگانم؟»

 با شنيدن اين صدا، همه از خيمه ‏ها بيرون مى ‏دوند.

 آنجا را نگاه كن! اين شمر است كه سوار بر اسب و كمى دورتر، رو به خيمه ‏ها ايستاده و فرياد مى‏ زند: «خواهر زادگانم! كجاييد؟ عبّاس كجاست؟ عبداللَّه و عثمان، فرزندان اُمُّ البَنين كجا هستند؟»

 شمر نقشه ‏اى در سر دارد. او ساعتى پيش، شاهد شجاعت عبّاس بود و ديد كه او چگونه سپاهى را متوقّف كرد. به همين دليل تصميم دارد اين مرد دلاور، عبّاس را از امام حسين‏ عليه السلام جدا كند.

 او مى‏ داند عبّاس به تنهايى نيمى از لشكر امام حسين ‏عليه السلام است. همه دل‏ ها به او خوش است و آرامش اين جمع به وجود اوست...

 حتماً مى ‏دانى كه اُم ّالبَنين، مادر عبّاس و همسر حضرت على ‏عليه السلام و از قبيله بنى ‏كِلاب است. شمر نيز، از همان قبيله است و براى همين، عبّاس را خواهر زاده خود خطاب مى ‏كند.

 بار ديگر صدا در صحرا مى ‏پيچد: «من مى‏ خواهم عبّاس را ببينم». امّا عبّاس پشت خيمه ايستاده و جواب او را نمى ‏دهد. او نمى‏ خواهد بدون اجازه امام با شمر هم كلام شود.

 امام حسين ‏عليه السلام او را صدا مى‏ زند: «عبّاسم! درست است كه شمر آدم فاسقى است، امّا صدايت مى‏ كند. برو ببين از تو چه مى‏ خواهد؟»

 اگر امر امام نبود او هرگز جواب شمر را نمى‏ داد.

 عبّاس سوار بر اسب، خود را به شمر مى ‏رساند و مى ‏گويد:

 - چه مى ‏گويى و چه مى‏خواهى؟

 - تو خواهر زاده من هستى. من برايت امان ‏نامه آورده ‏ام و آمده ‏ام تا تو را از كشته شدن نجات دهم.

 - نفرين خدا بر تو و امان نامه ‏ات. ما در امان باشيم و فرزند پيامبر در ناامنى باشد؟ دستانت بريده باد، اى شمر! تو مى ‏خواهى ما برادر خود را رها كنيم، هرگز!

 پاسخ فرزند على ‏عليه السلام آن‏ قدر محكم و قاطع بود كه جاى هيچ حرفى نماند.

 شمر كه مى ‏بيند نقشه ‏اش با شكست رو به‏ رو شده خشمگين و خجل به سوى اردوگاه سپاه كوفه برمى ‏گردد.

 عبّاس هم به سوى خيمه‏ ها مى ‏آيد. چه فكرى كرده بود آن شمر سيه دل؟ عبّاس و جدايى از حسين ‏عليه السلام؟ عبّاس و بى ‏وفايى و پيمان‏ شكنى؟ هرگز!

 اكنون عبّاس نزديك خيمه ‏هاست. نگاه كن! همه به استقبالش مى ‏آيند. خيمه ‏نشينان، بار ديگر جان مى ‏گيرند و زنده مى ‏شوند. گويى كلام عبّاس در پشتيبانى از حسين ‏عليه السلام، نسيم خنكى در صحراى داغ كربلا بود.

 عبّاس، با ادب و تواضع از اسب پياده مى‏ شود و خدمت امام حسين ‏عليه السلام مى ‏رسد. تبسمى شيرين بر لب ‏هاى امام نشسته است. آرى! تماشاى قامت رشيد عبّاس چه شوق و لذّتى به قلب امام مى‏ بخشد.

 امام دست ‏هاى خود را مى ‏گشايد و عبّاس را در آغوش مى ‏گيرد و مى ‏بوسد.

همسفر خوبم! امشب همراه من باش. امشب، شب جمعه، شب عاشوراست.

 آن طرف را نگاه كن كه چگونه شيطان قهقهه مى‏زند. صداى پاى‏ كوبى و رقص و شادمانيش در همه‏ جا پيچيده و گويى ابليس امشب و در اين‏جا، سى و سه هزار دهان باز كرده و مى ‏خندد!

 اين طرف صداها آرام است. همچون صداى آبى زلال كه مى‏ رود تا به دريا بپيوندد.

 عدّه ‏اى در سجده ‏اند و عدّه ‏اى در ركوع. زمزمه‏ هاى تلاوت قرآن به گوش مى ‏رسد.

 عمرسعد نيروهاى گشتى ‏اش را به اطراف خيمه‏ هاى امام فرستاده تا اوضاع اردوگاه امام را، براى او گزارش كنند.

 يكى از آنها هنگامى كه از نزديكى خيمه‏ ها عبور مى‏ كند، فرياد مى‏ زند: «خدا را شكر، كه ما خوبان از شما گنه‏كاران جدا شديم!»

 بُرير اين سخن را مى ‏شنود و با خود مى ‏گويد: عجب! كار به جايى رسيده است كه اين نامردان افتخار مى ‏كنند كه از امام حسين ‏عليه السلام جدا شده‏اند؟ يعنى تبليغات عمرسعد با آنها چه كرده است؟

 اكنون بُرير با صداى بلند فرياد مى ‏زند:

 - خيال مى‏ كنى كه خدا تو را در گروه خوبان قرار داده است؟

 - تو كيستى؟

 - من بُرَير هستم.

 - اى بُرَير! تو را مى ‏شناسم.

 - آيا نمى‏ خواهى توبه كنى و به سوى خدا باز گردى؟

 معلوم است كه جواب او منفى است. قلب اين مردم آن ‏قدر سياه شده كه ديگر سخن هيچ كس در آنها اثرى ندارد.

 به هرحال، اين‏جا همه مشغول نماز و دعا هستند. البته خيال نكن كه فقط امشب شب دعا و نماز است. اكنون اوّل شب است. بايد منتظر بمانيم تا نگهبانان عمرسعد به خواب بروند، آن ‏گاه كارهاى زيادى هست كه بايد انجام دهيم.

 امام حسين ‏عليه السلام براى امشب چند برنامه دارد...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

یک عدد مامان
4 دی 90 16:03
مکن ای صبح طلوع ...

به حرمت زينب.مكن اي صبح طلوع.
جان زينب است و جان حسين.
آخر اين فقط حسين نيست كه ميرود
اين پيامبر است كه ميرود
اين فاطمه زهراست
امير المومنين است
حسن مجتبي است
تمام هستي زينب است
اين جان زينب است كه ميرود ...مكن اي صبح طلوع ...


التماس دعا
مامان پریسا
4 دی 90 16:38



مامان علي
4 دی 90 21:25
سلام بر تو و دستان پر سخاوت تــــو
ســـلام بــر ادب و غیرت و نجابت تـــو
ســـلام بر قـــــلم بازوان خــونــینــت
كه قطعـه قطعـه شــد از بهر قاطعيـت تـو



ممنون از شعر قشنگی که برامون نوشتین
مریم(مامان روشا)
5 دی 90 14:44
بازم ممنون


تینا
7 دی 90 21:43