مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

با کاروان عشق؛ قسمت پانزدهم

1390/9/12 15:40
نویسنده : یه مامان
2,893 بازدید
اشتراک گذاری

خلاصه:  بعد از اینکه امام حسین علیه السلام حاضر به بیعت با یزید نشد از مدینه به سوی مکه حرکت کرد. بسیاری از مردم کوفه امام را به کوفه دعوت کردند و امام تصميم گرفت از مکه به کوفه برود. نزدیکی کوفه حر با سپاه خود جلوی امام را گرفت و گفت که من ماموریت دارم تا شما را نزد ابن زیاد ببرم، امام قبول نکرد به پیشنهاد حر  کاروان در مسیری غیر از کوفه و مدینه به حرکت خود ادامه داد تا حر از ابن زیاد کسب تکلیف کند، اکنون نزدیکی کربلا هستند و هنوز نامه ی ابن زیاد خبری نشده...


امروز پنجشنبه دوم محرّم است و آفتاب سوزان صحرا بر همه جا مى‏ تابد. سربازان حُرّ خسته شده ‏اند و اصرار مى‏ كنند تا فرمانده آنها امام را دستگير كند و نزد ابن ‏زياد ببرد...

 آنجا را نگاه كن! اسب سوارى، شتابان به اين سو مى‏ آيد. او نزديك مى‏ شود و مى‏ گويد كه نامه ‏اى از ابن‏ زياد براى حُرّ آورده است.

 همه منتظرند. حالا ديگر از اين سرگردانى نجات پيدا مى ‏كنند. حُرّ نامه را مى‏ گشايد: «از ابن ‏زياد به حُرّ، فرمانده سپاه كوفه: زمانى كه اين نامه به دست تو رسيد سخت‏ گيرى بر حسين و يارانش را آغاز كن. حسين را در بيابانى خشك و بى ‏آب گرفتار ساز، تا جايى كه هيچ پناهگاه و سنگرى نداشته باشد».

 او نامه را نزد امام مى ‏آورد و آن را مى‏ خواند و مى‏ گويد: «بايد اين‏جا فرود آييد». اين ‏جا بيابانى خشك و بى ‏آب است و صحرايى است صاف، مثل كف دست.

 صداى گريه بچّه‏ ها به گوش مى ‏رسد. ترس و وحشت، در دل كودكان نشسته است. به راستى، آيا اين رسم مهمان نوازى است؟ امام نگاهى به بچّه‏ ها مى ‏اندازد. نمى‏ دانم چه مى ‏شود كه دل دريايى امام، منقلب شده و اشك در چشمان او حلقه مى ‏زند.

 آن حضرت به آسمان نگاهى مى‏ كند و به خداى خود عرض مى ‏نمايد: «بار خدايا! ما خاندان پيامبر تو هستيم كه از شهر جدّ خويش آواره گشته‏ ايم و اسير ظلم و ستم بنى ‏اميّه شده ‏ايم. بار خدايا! ما را در مقابل دشمنانمان يارى فرما.»

 امام به حُرّ مى ‏فرمايد: «پس بگذار در سرزمين نينوا فرود آييم». گويا ما فاصله ‏اى تا منزلگاه نينوا نداريم. امام دوست دارد در آنجا منزل كند، امّا حُرّ قبول نمى‏ كند و مى ‏گويد: «من نمى ‏توانم اجازه اين كار را بدهم. ابن‏ زياد براى من جاسوس گذاشته است و بايد به گفته او عمل كنم». امام به حُرّ مى ‏گويد: «ما مى‏ خواهيم كمى جلوتر برويم».

 حُرّ با خود فكر مى‏ كند كه ابن ‏زياد دستور داده كه من حسين ‏عليه السلام را در صحراى خشك و بى ‏آب فرود آورم. حال چه فرق مى ‏كند حسين عليه السلام اين‏ جا فرود آيد يا قدرى جلوتر.

 كاروان به راه مى‏ افتد و لشكر حُرّ دنبال ما مى ‏آيند. ما از كنار منزلگاه نينوا عبور مى ‏كنيم. كاش مى ‏شد در اين‏جا منزل مى ‏كرديم. اين‏جا، آب فراوانى است و درختان خرما سر به فلك كشيده ‏اند. امّا به اجبار بايد از اين نينوا گذشت و رفت. همه مضطرب و نگران هستند كه سرانجام چه خواهد شد.

 بعد از مدّتى، حُرّ نزد امام مى ‏آيد و مى ‏گويد:

 - اى حسين! اين ‏جا بايد توقّف كنى.

 - چرا؟

 - چون اگر كمى جلوتر بروى به رود فرات مى ‏رسى. من بايد تو را در جايى كه از آب فاصله داشته باشد فرود آورم. اين دستور ابن‏ زياد است.

 نگاه كن! سپاه حُرّ راه را بر كاروان مى‏ بندد. امام نگاهى به اطرافيان خود مى ‏كند:

 - نام اين سرزمين چيست؟

 - كربلا.

 نمى‏ دانم چه مى ‏شود؟ امام تا نام كربلا را مى ‏شنود بى ‏اختيار اشك مى‏ ريزد و مى ‏گويد: «مشتى از خاك اين صحرا را به من بدهيد».

 آيا مى ‏دانيد امام خاك را براى چه مى‏ خواهد؟ امام اين خاك را مى ‏بويد و آن ‏گاه مى ‏فرمايد: «اين‏جا همان جايى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره آن به من خبر داده است. يارانم! اين‏جا منزل كنيد كه اين‏ جا همان جايى است كه خون ما ريخته خواهد شد».

 آرى! اين‏جا منزلگاه ابدى و سرزمين موعود است. آن‏گاه امام خاطره ‏اى را براى ياران خود تعريف مى ‏كند. آيا تو هم مى ‏خواهى اين خاطره را بشنوى؟

 امام مى ‏فرمايد: «ياران من! با پدر خويش براى جنگ با لشكر معاويه به سوى صفيّن مى ‏رفتيم، تا اينكه گذر ما به اين سرزمين افتاد. من ديدم كه اشك در چشمان پدرم نشست و از ياران خود پرسيد كه نام اين سرزمين چيست؟ وقتى نام كربلا را شنيد فرمود: اين‏جا همان جايى است كه خون آنها ريخته خواهد شد. زمانى فرا مى ‏رسد كه گروهى از خاندان پيامبر در اين‏جا منزل مى ‏كنند و در اين‏جا به شهادت مى ‏رسند».

اين‏جا كربلاست و آفتاب گرم است و سوزان!

 به ابن ‏زياد خبر داده‏ اند كه امام حسين ‏عليه السلام در صحراى كربلا منزل كرده است. همچنين شنيده است كه حُرّ، شايسته فرمانده ى سپاه بزرگ كوفه نيست، چرا كه او با امام حسين ‏عليه السلام مدارا كرده است.

او با خبر شده كه حُرّ، دستور داده همه سپاه او پشت سر امام حسين‏ عليه السلام نماز بخوانند و خودش هم در صف اوّل به نماز ايستاده است. اين فرمانده هرگز نمى ‏تواند براى جنگ با امام حسين‏ عليه السلام گزينه مناسبى باشد.

 از طرف ديگر، ابن‏ زياد خيال مى ‏كند اگر امام حسين ‏عليه السلام از يارى كردن مردم كوفه نااميد شود، با يزيد بيعت مى ‏كند. پس نامه ‏اى براى امام مى‏ نويسد و به كربلا مى‏ فرستد.

 نگاه كن! اسب سوارى از دور مى‏ آيد. او فرستاده ابن ‏زياد است و با شتاب نزد حُرّ مى‏ رود و مى ‏گويد: «اى حُرّ! اين نامه ابن ‏زياد است كه براى حسين نوشته است.»

 حُرّ نامه را مى ‏گيرد و نزد امام مى ‏آيد و به ايشان تحويل مى‏ دهد. امام نامه را مى‏ خواند: «از امير كوفه به حسين: به من خبر رسيده است كه در سرزمين كربلا فرود آمده ‏اى. بدان كه يزيد دستور داده است كه اگر با او بيعت نكنى هر چه سريع ‏تر تو را به خدايت ملحق سازم.»

 امام بعد از خواندن نامه مى ‏فرمايد: «آنها كه خشم خدا را براى خود خريدند، هرگز سعادتمند نخواهند شد.»

 پيك ابن ‏زياد به امام مى‏ گويد: «من مأموريّت دارم تا جواب شما را براى ابن ‏زياد ببرم». امام مى ‏فرمايد: «من جوابى ندارم جز اينكه ابن‏ زياد بداند عذاب بزرگى در انتظار او خواهد بود.»

 فرستاده ابن ‏زياد سوار بر اسب، به سوى كوفه مى ‏تازد. به راستى، چه سرنوشتى در انتظار است؟ وقتى ابن‏ زياد اين پيام را بشنود چه خواهد كرد؟...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان پریسا
12 آذر 90 9:45



یک عدد مامان
12 آذر 90 10:59
حتی خوندن و تصوّر این وقایع دل و قلب ما رو آزرده میکنه ، چه صبر و طاقتی داشتند این کاروان عشق !

اجرتون با خود ِخدا ، کار بزرگی انجام میدین استاد ، خوشحالم که این واقعه ی عظیم رو با جزئیاتش میخونم .

بله واقعا گاهی نزدیکه بند بند وجودت از تصور و تصویر سازی ذهنی این مصیبت پاره بشه چه برسه به دیدن و حاضر بودن در اون صحنه و صبر برا اون مصائب...
از همراهی شما و همه ی مامان ها با کاروان عشق صمیمانه تشکر می کنیم

مامان علی خوشتیپ
12 آذر 90 14:04
ممنون بابت این مطالبتون
یه عدد مامان عزیز درست میگه.تصورشم خیلی دردآوره

خواهش می کنیم.

مریم(مامان روشا)
12 آذر 90 16:19
ممنونم وخسته نباشید

سلامت باشید مامان مهربون
مامان سنا
13 آذر 90 18:39
منم شهادت امام حسین را تسلیت می گویم
ممنون قشنگ بود

سلام مامان مهربون.
ما هم شهادت آقا و یاران باوفایشان را تسلیت می گوییم.
تینا
14 آذر 90 13:22