تجربه موفق 27؛ پروژه ی از شیرگرفتن
اعتراف می کنم که تا آن لحظه از عمرم، لحظه ای به باشکوهیِ اون رو تجربه نکرده بودم. اولین لحظه ِ شیر دادن به فرزندم رو می گم. با اینکه اصلا نگاهم نمی کرد و فقط شیر می خورد باز هم حس خوبی داشتم؛ این ماجرا تا چند ماه آینده به یه پروسه ی دوست داشتنی تر تبدیل شد، اون زمانی که موقع شیرخوردن با چشماش توی چشام خیره می شد و وقتی نگاهش رو رمزگشایی می کردم، کلی احساس خوب دیگه می ریخت توی قلبم و منو کلی خوشحال می کرد .
و چنان این پروسه منو غرق خودش می کرد که اصلا ساعت ها و زمان برام تعریف دیگه ای داشت، ساعت 2 نیمه و 8 صبح نداشت؛ فقط مهم این بود که دخترم رو با شیره ی وجودم به آرامش می رسوندم، و البته کلی هم انرژزی خوب و قشنگ به خودم می رسید.
وقتی من رو می دید که آماده ی شیر دادن هستم، چنان ذوقی می کرد که دلم آروم می گرفت و با هر ذوقش ، مادریِ من برام قشنگ تر از قبل میشد.
وقتی به روزشمار پایان این لحظات فکر می کردم، برام خیلی سخت بود و یه مدتی دچار درگیری با این مساله شده بودم که اولا با از شیر گرفتن دخترم، دیگه این ردوبدل شدن های این همه احساس های خوب رو چیکار کنم، و هم وقتی وابستگی شدید دخترم رو به این مساله می دیدم اینکه چطوری با این قضیه کنار بیاد برام تبدیل به یه غول چند سر میشد.
به خاطر همین چند ماه مونده بود به دوسالگیش، توی دنیای مجازی و واقعی به دنبال تجربیات مختلف از شیر گرفتن و روش های مختلف اون بودم ؛ تا اینکه تصمیم خودم رو گرفتم، روش تدریجی روشی بود که کمترین آسیب رو به کودکم میرسوند و من اون رو انتخاب کردم.
با هم دیدیم که بهتره که توی یه روز خوب این ماجرا رو شروع کنیم. من هم نیمه ی شعبان که تقریبا به قمری تولد دوسالگیش بود رو انتخاب کردم و به خودم یک ماه فرصت دادم که این پروژه رو ختم به خیر کنم.
به سفارش دوستم چهارده هزار صلوات نذر حضرت رباب (س) کردم و همچنین برای این قضیه قربانی نذر کردم که آسیبی به دخترم وارد نشه. (البته بسته به شرایط مالی این قربانی رو تعریف کنید،مثلا مرغ و یا خروس و یا گوسفند و ...)
از بیست روز قبلش جای خوابش رو عوض کردم (تجربه جداکردن اتاق خواب) و این فرصت خوبی بود که محل شیردهی رو جایی تعیین کنم که بعدا قابل برداشتن باشه. دو تا بالش رو مثل مبل به تختش تکیه دادم و وقتی میخواستم شیر بدم اونا رو به همون شکلی کنار تختش میچیدم و وقتی فاز آخر رو شروع کردم اون دو تا بالش تا یه مدت توی کمد به سر بردند.
نیمه شعبان شد و زمانی بود که پیش خودم عهد کرده بودم استارت پروژه رو بزنم. به امام خودم توسل کردم و حضرت زهرا (س) و حضرت نرجس (س) رو واسطه قرار دادم.
از بعد از ظهر اون روز قرار بود بدون شیر خوردن بخوابه. البته توی هفته های گذشته سعی کردم چند روزی رو بدون شیر دادن بخوابونمش ، گر چه بیشتر اوقات با شکست مواجه میشد این تصمیمم، ولی همون چند دفعه ای که موفق به این کار شده بودم روزنه ی امیدی بود برام و باعث شد چند روش برای خوابوندنش پیدا کنم. بعضی وقت ها هم اول بهش شیر میدادم و وقتی سیر میشد و دیگه آماده ی خواب میشد در صورت قبول بدون شیر دادن می خوابوندمش.
قصه ی ببعی ای که بزرگ شده بود و دیگه شیر نمی خورد و چند بار توی این مدت براش تعریف کرده بودم ، گرچه هر دفعه استقبال چندانی نکرده بود و حتی بعضی وقتها انگار می فهمید منظورم چیه و جبهه هم می گرفت و می گفت ببعی بزرگ شده، شیر نمی خوره، من بزرگ شدم ، شیر می خورم
اون بعد از ظهر بهش گفتم که میخوای بازی کنیم و تو ببعی باشی؟ قبول کرد و من هم شدم مامان ببعی. یه ذره قصه رو ادامه دادم و چهاردست و پا رفتیم و بع بع کردیم و قصه رو به صورت زنده تعریف کردم، مثلا ببعی ها علف خوردند، هر دومون دولا می شدیم و علف های تازه از روی فرش می خوردیم. ببعی ها آب خوردند و کلی کارهای دیگه انجام دادند، مرحله ی آخر، ببعی ها قرار بود بخوابن. سرشون رو گذاشتن روی بالش و چشاشون رو بستند و هی مامان ببعی سر نی نی ببعی رو ناز کرد و اون چشاش رو بست و هی تکون نخورد و کم کم خوابش برد. ولی ببعیِ ما ، اع ببخشید دختر من خوابش نبرد و هی زل زد تو چشای من!
گذاشتمش توی تختش و هی تکونش دادم، هی بیدار شد و چون چشاش خسته شده بود گفت شیر میخوام. انگار آرامش رو فقط با شیر به دست می آورد. این پروژه ادامه پیدا کرد تا کار به جاهای باریک کشیده شد و شروع کرد به گریه کردن. به هیچ صراطی مستقیم نبود. بهش گفتم میخوای بریم پارک و اون قبول کرد، یک ساعتی رو توی پارک جلوی خونمون قدم زدیم و کشف کردیم و حسابی خسته شد. وقتی اومدیم خونه بهش گفتم میخوای کارتون ببینیم و اون قبول کرد. می دونستم اگه مستقیم بگم بخوابیم ممکنه مقاومت کنه. توی بغلم در حال دیدن کارتون از هوش رفت و خوابش برد.
وقتی بیدار شد کلی مورد تشویق من قرار گرفت که بدون اینکه شیر بخوره خوابش برده و چون بزرگ شده خودش خوابش برده.
قراردادی هم بهش گفتم و اون این بود که حالا که اینقدر بزرگ شدی، از این به بعد وقتی خورشید توی آسمون هست و هوا روشنه دیگه شیر نمی خوری و وقتی هوا تاریک شد شیر بخور.
روز بعد مامان خرسیِ کوچولوش شده بود و قرار شد که خوابش کنه . رفت توی تختش و خرسیش رو بغل کرد و بهش گفتم سر خرسی رو با پیشونیت ناز کن تا خوابش ببره. وقتی یه کم گذشت طلب شیر کرد و من هم بغلش کردم و گفتم باشه بریم از پشت پنجره نگاه کنیم ببینیم هوا روشنه یا تاریکه! وقتی پرده رو زدم کنار خودش گفت هوا روشنه. و من هم خودم رو کنار کشیدم و اجازه دادم خودش این کشف یعنی روشنی هوا رو انجام بده ، شاید به خاطر همین بود که قبول کرد و رفت توی تختش. البته مدام می گفت بغلم کن و این حرفها. و من هم هر دفعه بغلش می کردم و توی لیوان نی دارش آب ریخته بودم و بهش می دادم و با میک زدن اون چشاش سنگین تر میشد و وقتی توی تختش تکونش دادم بعد از چند دقیقه خوابش برد.
روز سوم کمی آسون تر شد، البته اولش هی پرده رو میزد کنار و می گفت هوا داره تاریک میشه . من هم بغلش کردم و گفتم ببینیم خورشید خانوم تو آسمون هست یا نه؟ وقتی خورشید خانوم روئت شدند ، دیگه انگار مجبور بود قبول کنه. اون روز رفت توی تختش و قرار شد من بشمرم تا خوابش ببره. البته به سبک شمارش مسابقه ی محله! همینطور ادامه دادم و تا هفتاد شمردم و دیدم خوابش برده. البته این شمارش مخصوص کارهایی بود که قرار بود بهش تذکر مستقیم ندم، مثلا وقتی می خواستم لیوان آبش رو روی زمین نریزه، می گفتم ببینم تا چند بشمرم لیوان آبت رو می آری تو سینک بریزی و یا وقتی از زیربار لباس پوشیدن در می رفت با همین روش قبول می کرد و با این روش آشنا بود!
دو هفته از این ماجرا گذشته بود و وقتی خوب یاد گرفت بدون شیر خوردن بخوابه پروژه ی قطع شیر اولیه ی شب شروع شد. اون روز براش قصه های زیادی تعریف کردم . چون موقع شب خودش پرده رو کنار میزد و می گفت هوا تاریکه ، بریم شیر بخوریم، من هم گفتم حالا دیگه بزرگ تر از قبل شدی، وقتی نی نی تر بودی، وقتی خورشید تو آسمون شیر می خوردی، بعدا یه خورده بزرگ تر شدی و وقتی خورشید تو آسمون نبود فقط شیر می خوردی و حالا دیگه خیلی بزرگ شدی و وقتی هوا هم تاریکه بدون شیر خوردن می تونی بخوابی؟
گرچه اولش این قضیه رو زیاد قبول نکرد و می خواست گریه رو شروع کنه، ولی عروسک نمایشی ای که تازه براش خریده بودیم به دادمون رسید. اسم اون عروسک رو عمو نقلی گذاشته بود، و چون شبیه جادوگر بود از زبون اون حرف میزدم و بعد می گفتم اجی مجی لاترجی و این ریتم رو خیلی دوست داشت و قبول می کرد. من هم عمو نقلی رو توی دستم کردم و خودم رفتم پایین تخت و از اون بالا بوسیله ی عمونقلی باهاش صحبت کردم. گفتم حالا دیگه خیلی بزرگ شدی و باید توی تخت ، خودت بخوابی! و بعد عمونقلی گفتند که وقتی من اجی مجی رو گفتم سرت رو بذار روی بالش تا یهو مامانت بیاد و ببینه شما خوابیدی و تعجب کنه. بچه ام این کار رو کرد و من هم اومدم بالا و کلی قربون صدقه اش رفتم و این حرفها.
هشت نه روزی این پروژه ادامه داشت ؛ بعضی وقتها که توی شب برای شیر خوردن بیدار میشد و صدام میکرد بهش آب میدادم و می خورد و می خوابید. و بعضی وقتها که خیلی اصرار داشت، بهش شیر می دادم. هر شب از شب قبل کمتر بیدار میشد، انگار بدنش کم کم به این وضعیت عادت کرده بود و بطور خیلی عجیبی دقیقا از روز تولدش دیگه شب بیدار نشد برای شیر خوردن و یکسره تا صبح خوابید ، حتی خودم هم صبح تعجب کرده بودم از این ماجرا. چون زودتر از زمانی که من براش درنظر گرفته بودم پروژه تموم شد.
البته دو شب بعد برای شیر خوردن بیدار شد، ولی دوباره عمونقلیِ مهربان به دادم رسید و با آب خوردن دوباره خوابش برد.
ناگفته نمونه ممکنه تا یک ماه با تعویض جای خواب و مسافرت و یا خستگیِ زیاد فیلشون یاد هندوستان بکنه ولی باید مصمم بود ؛ و البته مهربان...
فاز اول (قانون اول):
تعیین مکان خاص برای شیردادن که قابل نیست شدن باشه. به این ترتیب که هر وقت خواست شیر بخوره باید یه جای مخصوص این امر اتفاق بیافته. مثلا همین دو تا متکایی که بصورت مبل در می اومدن و بعد از پایان پروژه یه مدتی توی کمد به سر بردند و جلوی چشمش نبودند تا دوباره یادش بیفته.
فاز دوم (آمادگی های روانیِ این قضیه):
قصه ی ببعی ای که بزرگ شده بود و در متن دیدیم نمونه ای از این آمادگی هاست. بسته به شخصیت فرزندتون فکر کنید و ببینید چه چیز بیشتر روی اون اثر داره و می تونید این قضیه رو بهش بفهمونید که کم کم باید بدون شیر خوردن بخوابه.
فاز سوم (امتحان روشهای مختلف خواباندن بدون شیر):
این کار برای خودتون و فرزندتون خیلی اهمیت داره، چون به این ترتیب هم خودتون خوب یاد می گیرید چی کار کنید و هم فرزندتون. این کار رو از خواب بعد از ظهر شروع کنید و روش های مختلف رو امتحان کنید.
ابتدا شیر روزانه رو قطع کنید و شیرخوردن رو فقط به شب موکول کنید تا موقع خواب فرزندتون آرامش لازم رو داشته باشه. سعی کنید با دادن خوراکی های مختلف و غذاهای مقوی اون رو سیر نگه دارید تا کمتر بهانه ی شیر خوردن رو بگیره. می تونید از یک نوشیدنی جایگزین در هنگام بهانه گیری کودک استفاده کنید مثلا میتونید از شربت گلاب و بیدمشک در روز استفاده کنید چون گلاب خودش آرامش بخش هم هست و در فازهای بعدی که هنگام شب بهانه میگیره فقط مقداری گلاب توی آب بریزید و به عنوان شربت بهش بدید تا هنگام شب با خوردن شربت شیرین دندون هاش هم خراب نشه.
فاز پنجم (قانون دوم):
اگه فرزندتون در طول روز زیاد بهانه ی شیر میگیره می تونید براش یک قانون تعریف کنید مثلا، «وقتی هوا تاریک باشه شیر میخوری.» این کار برای اینه که کم کم فواصل شیردهی رو زیادتر کنید. مهلت دو هفته ای دست کم به این پروژه اختصاص بدید تا بچه خودش رو با شرایط موجود تطبیق بده.
فاز ششم (قطع شیر اول شب):
توی این مرحله دیگه تقریبا فرزند خوابیدن بدون شیر رو یاد گرفته و باید بهش قانون بعدی رو یاد بدیم. می تونیم بهش بگیم وقتی خیلی نی نی بودی ، همیشه شیر می خوردی، اون موقع دندون نداشتی، صحبت نمی کردی و ... ، بعد یه کم بزرگتر شدی و فقط شب ها شیر می خوردی، ولی حالا دیگه خیلی بزرگ تر از اون موقع شدی و خودت می تونی بدون اینکه شیر بخوری بخوابی و با آرامش و صبوری و گفتن قصه ها و داستان های مختلف اون رو خواب کنید. شما می تونید حداکثر به مدت یک هفته وقتی فرزندتون خواب هست و با همون حالت خواب آلودگی تقاضای شیر داره بهش شیر بدید، معمولا بچه ها در طول روز به خاطر نمیارن که شب شیر خوردن. اینطوری با قطع ناگهانی شیر سیستم ایمنی بدنشون هم به طور ناگهانی ضعیف نمیشه.
فاز هفتم (قطع شیر شبانه و هنگام خواب کودک):
البته توی پرانتز بگم که بعضی از بچه ها هستن که صبح تا ظهر هم چند نوبت شیر می خورن و می خوابن برای این بچه ها میشه اول شیر صبح تا ظهر رو قطع کرد و بعد در مرحله ی دیگه شیر شب تا صبحشون رو قطع کرد. نگران نباشید، در روش تدریجی خود بچه ها هم به تدریج با این قضیه کنار میان و کمتر در طول شب بیدار میشن و طلب شیر می کنن و خیلی راحت و آسوده از شیر گرفته می شن بدون اینکه ضربه ی روحی شدیدی بخورن.
بایدها و نبایدها:
- بعضی ها عقیده دارند که برای از شیر گرفتن باید بچه رو از مادرش دور کرد ، ولی باید این آلارم رو به صدا در بیاریم که قرار است بچه رو از شیر مادر بگیریم و نه از خودِ مادر. اینطوری برای کودک بار روانیِ زیادی خواهد داشت و هم برای مادر سخت تر خواهد بود. پس فقط مادران می تونند این کار رو انجام بدهند. موقع گریه و خواستن های کودک، بهتره که مادر اون رو بغل بگیره و هی نوازش کنه و هی بوس کنه و بدرفتاری های اون رو درک کنه و با گرمای محبت مادرانه اش تسکین دردش بشه. گفتن جمله ی: «دوستت دارم عزیزم» توی این مواقع باید همینطور ادامه داشته باشه .
- باید از زمانی که تصمیم به این کار می گیریم قاطع و مصمم باشیم و اگه یه روز شیر بدیم و یه روز ندیم، بچه رو توی دوگانگی قرار میدیم و اینطوری شرایط رو سخت تر میکنیم.
- توی روز هم بیشتر مادر بچه رو بغل کنه و نوازش کنه و اینطوری اطمینان رو به بچه بده که هنوز هم خیلی دوستش داره و با توضیحاتش بهش بفهمونه که دلیل شیر ندادن بهش چیه.
- البته به دلایل مختلف برای حمام کردن بچه ها چه دختر و چه پسر بهتر است قبل و بعد از شیرخواری مادر با لباس باشه، ولی اهمیت این قضیه در حین این پروژه و بعد از اون بیشتر میشه و باید از پوشیدن لباس های باز جلوی بچه ها مخصوصا در این ایام خودداری کرد.