تجربه ی موفق 22 ؛ مراقبت از کتاب های کودکم
سعی کردم از وقتی نوزاد بود براش کتاب بخونم و عکس هاش رو بهش نشون بدم، گاهی کتاب رو از دستم چنگ میزد و صاف میبرد توی دهنش یا با دستای کوچیکش مچاله اش میکرد و یا موقع ورق زدن اون رو پاره میکرد...
سعی کردم از وقتی نوزاد بود براش کتاب بخونم و عکس هاش رو بهش نشون بدم، گاهی کتاب رو از دستم چنگ میزد و صاف میبرد توی دهنش یا با دستای کوچیکش مچاله اش میکرد و یا موقع ورق زدن اون رو پاره میکرد. خیلی از کتاب هاش مچاله شده و چسب خورده شده بود و این زیاد برام خوشایند نبود!...
از طرفی هم دوست نداشتم کتاب رو از دستش بگیرم و مانع از انس و علاقه اش به کتاب بشم چون میدونستم اگه کتاب رو از دستش بگیرم اون هم همین کار رو یاد میگیره و کتاب رو از دست من چنگ میزنه، از اون گذشته به خاطر عکس العمل ناگهانی من، نسبت به پاره کردن کتاب ها هم حریص تر میشه...
خب اگه میخواستم کل صفحات کتاب رو چسب بزنم که هم خیلی زمانبر بود و هم خیلی حوصله میخواست، تازه فکر کنم در نهایت پول چسبش بیشتر از پول کتابش میشد! برای همین یک فکر دیگه ای به ذهنم رسید. با خودم گفتم اگه من چهار طرف یک صفحه رو چسب بزنم دیگه نمیتونه صفحات کتابش رو پاره کنه یا حداقل این کار براش خیلی خیلی سخت میشه و یا حداقل وقتی گوشه ی ورقه های کتاب رو توی دهانش میبره کاغذهای کتاب خورده نمیشه.
از اون روز دیگه بعد از خریدن یک کتاب، اول چهار طرف هر صفحه رو با چسب می چسبوندم و بعد کتاب رو با خیال راحت در اختیارش میذاشتم. نتیجه اینکه الان که تقریبا دو سالشه نه تنها علاقه ی زیادی به کتاب داره و هیچ وقت کتاب رو موقع خوندن از دستم چنگ نمیزنه و با علاقه به قصه هاش گوش میده، بلکه یه عالمه کتاب داره که قابل استفاده هستن و خیلی هم کم آسیب دیدن.
تازه یه حسن دیگه اش هم اینه که دیگه الان خیلی به ندرت پیش میاد کتاب ها رو براش چسب بزنم مگه اینکه چسب بزنم که بچه ی همسایه یا اقوام پاره اشون نکنن
از چروک هایی که وسط صفحه هست مشخصه که چقدر تلاش کرده که صفحه رو پاره کنه اما نتونسته!...