درک کودکان و نوجوانان از مفاهیم دینی؛ پله دوم(کودکان و نوجوانان و مفهوم خدا)
شاید یادمون نیاد توی هر برهه از بچگی مون چه تفکر و دیدگاهی نسبت به خدا داشتیم. از کی فهمیدیم که خدا یه موجودیتی است ورای هر موجود دیگه ای؟...
ب) درک کودکان و نوجوانان از مفهوم خدا
آنچه که از کیفیت مفهوم خدا و وجود روحانی او نزد کودکان به دست می آید، با خصوصیاتی بر خودمحور بودن و نیز تفکر عینی آنان مطابقت دارد. علاقه ی طبیعی آنها این است که به موجودات مجرد، با همان عینک همیشگی نگاه کنند، البته باید محدودیت های آنها در تجارب زندگی بشری و عدم درک دقیق مسایل را بدان افزود. الفاظ متشابه به کار رفته در معارف دینی که آنان را به سوی ماده انگاری خدا سوق می دهد ، عامل موثر دیگری در فهم مذهبی آنهاست، مانند آنکه خدا دست دارد، صحبت می کند، بر تخت تکیه می زند، امر و نهی می کند، به اعمال ما می نگرد و از این قبیل که کودکان را وادار به تفاسیر خودمحورانه در سطح تفکر عینی خویش می نماید. مجموعه ی این عوامل باعث می گردد تا کودک به نوعی انسان انگاری درباره ی شخصیت خداوند روی آورد. ذکر این نکات بدان معنی نیست که نباید کتابهای دینی را مورد استفاده قرار داد، بلکه باید ضمن آموزش آنها تلاشی مستمر را به کار گرفت تا خامی تفکر کودکان را تقلیل داد و آنان را به سوی درکی غیرفیزیکی و غیر مادی رهنمون ساخت.
تصور خدا در نزد خردسالان (تا 7 و 8 سالگی) بسیار خام مادی و شبیه به یک انسان است. با صدایی شبیه ما سخن می گوید، در بهشتی سکونت دارد که در آسمانهاست و به صورت یک انسان به زمین آمده ، به رتق و فتق امور می پردازد. این گفته ها تفکری به هم آمیخته از تخیل و تجسم را ثابت می کند.
کودکان در سنین دبستان مایل هستند این خامی تفکر را به دور بریزند و به نحوی خدا را متفاوت از انسان بیان کنند. اما هنوز از انسان انگاری رهایی نیافته اند. تصور خدا در ذهن کودکان 7 تا 9 ساله بیشتر انسانی فوق العاده است تا موجودی فوق طبیعی. خدا قدرتمند است اما رفتارش غیرقابل پیش بینی است. او برخوردار از قدرتی سحرآمیز است ، اما با صدایی همانند ما سخن می گوید. اگرچه درباره ی نحوه ی ارتباطش با انسان ها نقطه نظر روشنی چه در این سنین و چه در سنین دوره ی بعد به چشم نمی خورد.
تحول کیفیت تفکر درباره ی خدا را در کودکان 9 تا 12 سال می توان عبور از تصویر فوق انسانی به فوق طبیعی دانست. این به معنای عبور آنها نیست، بلکه نشانگر تلاش آنها برای نیل به این هدف است. اگرچه پایبندی به معانی تحت اللفظی واژه های مذهبی هنوز غلبه دارد، اما شواهدی وجود دارد دال بر تفکر زیاد کودکان بر آشتی دادن اموری که از دیدگاه تفکر عینی متناقض می نماید، مانند اینکه خدا در همه جا هست و در عین حال در یک مکان مشخص هم هست. البته با تفکر انتزاعی یعنی تصور روحانی خداوند می توان این تعارض را حل کرد، ولی این اندیشه در دوران غلبه ی تفکر حسی کمتر به ذهن کودک می رسد.
در حدود دو سال نخستین دوره ی راهنمایی می توان ویژگیهای دوره ی پیشین را با نگرشی گسترده تر مشاهده کرد که آن را به یک دوره ی واسطه مبدل می سازد که در آن دانش آموزان سعی می کنند تا مشکل تفکر بچه گانه پیشین خود و نیز مفاهیم ساده ی خدا را با تعمیق بیشتر حل نمایند.
پس از آن است که محدودیت های مادی و فیزیکی کنار گذاشته می شود و خدا به صورت سمبلیک و مجرد مورد تفکر واقع می شود، اگر چه آثار انسان انگاری را هنوز هم می توان در آن مشاهده کرد. خدا قابل روئت نیست زیرا که طبیعتی غیرمادی دارد.
وقتی نوجوانان برای توضیح مفهوم خدا از خصوصیات بشری مدد می جویند باید آن را نوعی تمثیل دانست نه آنکه بر اساس معانی تحت اللفظی اشان مورد قضاوت قرار داد. ارتباط الهی به صورت غیرفیزیکی صورت می پذیرد و شکل وجود خداوند در همه ی مکان ها با وجود روحانی و غیرمادی او حل شده است.
بسیاری از نوجوانان ، بخصوص آنها که از هوش کمتری برخوردار هستند یا به مسایل دینی بی علاقه اند ، مایلند انسان انگاری خام خود را حتی تا مدتها پس از دوازده یا سیزده سالگی ادامه دهند. این مساله نتیجه ی تداوم عناصر عینی در تفکر مذهبی نسبت به سایر دانش آموزان همسال خود است.
در قسمت آینده به این مساله در سنین مختلف ریزبینانه تر خواهیم پرداخت.ان شاءالله...