مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

عهد آسمانی ؛ قسمت اول

1392/6/7 7:00
نویسنده : یه مامان
3,273 بازدید
اشتراک گذاری

مى خواهم شما را به سفر مهمّى ببرم ، ما به مدينه سفر مى كنيم و همراه با پيامبر، لباسِ احرام مى پوشيم و به سوى مكّه مى رويم. آيا با من همسفر مى شوی؟...

مى خواهم شما را به سفر مهمّى ببرم، ما به مدينه سفر مى كنيم و همراه با پيامبر، لباسِ احرام مى پوشيم و به سوى مكّه مى رويم. طواف خانه خدا به جا مى آوريم، و بعد از مدّتى به سرزمين عرفات مى رويم .

بعد از پايان اعمال حج به مدينه باز مى گرديم و در ميانه راه به بركه آبى خواهیم رسید كه بسيار زلال و باصفاست! در آنجا جبرئيل نازل مى شود و پيام مهمّى را براى پيامبر مى آورد...

آيا با من همسفر مى شوی؟...

مى دانم كه تو هم مثل من آرزو دارى به زيارت خانه خدا بروى !

حتماً شنيده اى كه طواف خانه خدا چقدر صفا دارد !

همين چند روز قبل ، پيامبر اعلام كرد كه به زودى براى انجام حج به مكّه خواهد رفت .

همه مسلمانان دارند خود را آماده اين سفر مى كنند ، آنها مى خواهند همراه پيامبر ، حج به جا آورند .

ده سال از هجرت پيامبر به مدينه مى گذرد و پيامبر در اين مدّتِ ده سال كه در مدينه بوده، به حج نرفته است .در واقع ، اين اوّلين بار خواهد بود كه پيامبر ، مراسم حج را به صورت عملى به مردم نشان خواهد داد.

از زمان حضرت ابراهيم(ع) سال ها مى گذرد و در اين مدّت ، بدعت هاى زيادى در حج پيدا شده است ، پيامبر مى خواهد حجِّ ابراهيمى را دوباره زنده كند .ایشان گروهى را به مناطق مسلمان نشين فرستاده است تا اين خبر را به همه مردم بدهند .

مدينه هر روز از روز قبل شلوغ تر مى شود، گروه هاى زيادى از مسلمانان مناطق مختلف، به مدينه آمده اند .

آيا تو با خود لباس احرام آورده اى؟ نكند فراموش كرده باشى !

نگاه کن...

آنجا بازار مدينه است ، زود برو و براى خود لباس احرام خريدارى كن ، به زودى اين قافله بزرگ حركت خواهد كرد !

صداى اذان به گوش مى رسد...

مسجد مدينه چقدر باصفاست! مردم در صف هاى منظّم نشسته اند و منتظر آمدن پيامبر هستند .

پيامبر وارد مسجد مى شود ، همه از جاى خود بلند مى شوند، پيامبر به آنها سلام مى كند و به سوى محراب مى رود .

آيا چهره نورانى پيامبر را مى بينى؟ به راستى كه نگاه به چهره او غم را از دل  مى زدايد .

نماز بر پا مى شود ، گويى كه تمام اهل آسمان به تماشاى اين نماز نشسته اند، عزيزترين بنده خدا به نماز ايستاده است .

بعد از نماز ، مردم دور پيامبر حلقه مى زنند، آنها سؤال مى كنند كه چه موقع به سوى مكّه حركت خواهيم كرد .

پيامبر در جواب مى گويد كه بايد منتظر بمانيم تا بقيّه مسلمانانى كه در راه مدينه هستند از راه برسند ، آن وقت همه با هم به سوى مكّه حركت خواهيم نمود .

همسفرم ! ...

من على(ع) را اينجا نمى بينم، آيا تو مى دانى او كجاست؟

من خيلى دلم مى خواهد او را ببينم، مگر نمى دانى پيامبر بارها فرموده است كه نگاه به چهره على(ع) ، عبادت است؟

امّا هر طرف را كه نگاه مى كنم او را نمى بينم، از ديگران پرس و جو مى كنیم معلوم مى شود كه على(ع) به سفر رفته است .

حتماً مى خواهى بدانى او به كدام سفر رفته است .

مدّتى پيش، وقتى كه سرتاسر سرزمين حجاز مسلمان شدند پيامبر تصميم گرفت تا پيام اسلام را به كشور همسايه، يمن برساند .

پيامبر در ابتدا خالد بن وليد را براى اين مأموريّت انتخاب نمود و او را به يمن  فرستاد .

خالد بن وليد، مدّت شش ماه در يمن ماند، امّا نتوانست حتى يك نفر را هم مسلمان كند .

براى همين پيامبر تصميم گرفت تا على(ع)را به سوى يمن بفرستد، زيرا او تنها كسى بود كه مى توانست اين مأموريّت بزرگ را انجام دهد .

پيامبر على(ع) را به حضور طلبيد و به او چنين گفت: «من مى خواهم تو را به سوى يمن بفرستم تا آنان را به اسلام دعوت كنى.»

على(ع) خود را آماده اين سفر كرد، با فاطمه  و فرزندانش خداحافظى نمود و همراه با عدّه اى از سربازان نزد پيامبر آمد .

پيامبر نگاهى به او كرد و او را در آغوش گرفت، اشك در چشمان پيامبر نشست . همه از علاقه پيامبر به على(ع)خبر داشتند، قطره هاى اشك بر صورت پيامبر نشسته بود .پيامبر دست خود را روى سينه على(ع) گذاشت و در زير لب سخنانى را زمزمه كرد ، او در حقِّ على(ع)دعا نمود .

موقع حركت فرا رسيد، پيامبر آخرين سخن خود را به على(ع)گفت : «على جان! اگر خدا يك نفر را به دست تو هدايت كند براى تو بهتر از همه دنيا مى باشد.»

على(ع) روى پيامبر را بوسيد و در ميان پرده اى از اشك ، با پيامبر خداحافظى كرد و به سوى يمن تاخت ...

آری همسفر عزیزم حضرت علی (ع) به یمن سفر کرده...

مردم منتظر هستند تا پيامبر دستور حركت به سوى مكّه را بدهد ، آنها نمى دانند كه پيامبر دلش مى خواهد در اين سفر على(ع)نيز همراه او باشد .

به راستى آيا على(ع)خواهد توانست در اين سفر حضور داشته باشد؟

یعتی فاطمه(س) بايد بدون على(ع) به سفر حج برود؟!...

مدّتى قبل جبرئيل بر پيامبر نازل شده است و پيام مهمّى را براى او آورده است .

متن پيام چنين است : «تو همه واجبات دين را براى مردم بيان كرده اى، امّا هنوز دو واجب مهم باقى مانده است ، اكنون موقع آن است كه آنها را براى مردم بيان كنى، آن دو واجب مهم «حج» و «ولايت على(ع)» مى باشد.»

معلوم مى شود كه پيامبر در اين سفر ، دو برنامه مهم در دستور كار خود دارد .

براى همين است كه خدا از پيامبر خواسته است تا به همه مسلمانان خبر بدهد كه براى اين سفر آماده شوند ...

ادامه دارد...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان پریسا
7 شهریور 92 10:21
خسته نباشید...
یه داستان جذاب دیگه...
منتظر ادامش هستیم. از این قسمتش که خیلی خوشم اومد.
راستش جریان سفر حضرت علی به یمن رو بار اول بود که میخوندم.


سلامت باشید.
ان شاءالله همراه با این داستان باشید و همیشه مولا (ع) همراهتون باشن.
مامان شبنم
7 شهریور 92 11:46
سلام

واقعا جالب و زیبا بود منتظر بقیه اش هستم ... من جریان سفر امام علی به یمن رو میدونستم ولی نمیدونستم قبل از حجه الوداع بوده ...

ممنون


سلام مامان مهربون
خوشحالیم که مورد توجهتون قرار گرفته.
مریم (مامان روشا)
7 شهریور 92 14:08
ممنون و خسته نباشید
ایشالا روزی خانوم معلمها و همه ی مامانهای مدرسه


سلامت باشید
ان شــــــــــــــــاءالله
مامان علي خوشتيپ
8 شهریور 92 1:34
سلام
لطفا ايميلتون رو چك كنيد
ممنون


سلام مامان مهربون
خیلی جالب بود. ان شاءالله استفاده می کنیم تا همه یاد بگیرن و لذت ببرن
مامان یاسمن و محمد پارسا
8 شهریور 92 16:43
خسته نباشید بسیار زیبا بود احساس می کردی همون جا کنار همسفران پیامبر هستی منتظر دیدن ادامه ماجرا هسم

سلامت باشید
مامان آرتین
10 شهریور 92 14:28
دستتون درد نکنه وقتی داستان و میخوندم احساس میکردم واقعا اونجام منتظر ادامش هستم


خواهش می کنیم، نویسنده ی این داستان جناب آقای خدامیان هستند، ما هم از ایشون ممنونیم به خاطر قلم روان و زیباشون