ورزنه؛ شهر کبوتران سفید پوش
سلام دوستان عزیزم آرزو می کنم روزهای خوب و قشنگتون به سلامتی و خوشی سپری بشه امسال روز پنجم عید ما حرکت کردیم به طرف شهر ورزنه. ورزنه شهری نزدیک اصفهان و کاشانه که خیلی شهر کوچیک اما زیبا و تاریخی هست وارد شهر که شدیم خانم ها با چادر سفیدشون خیلی جلب توجه می کردند خیلی دوست داشتم ازشون عکس بگیرم اما جرات نکردم گفتم شاید ناراحت بشن اما یه عکس از اینترنت گرفتم همین عکس بالایی
ورزنه به عنوان شهر کبوتران سفید از (زنان چادر سفید) شناخته شده و این در نگاه نخست و در هنگام ورود به شهر توجه هر بینندهای رو جلب میکنه بنا به گفته نفیسی: رنگ سفید در نظر ایرانیان قدیم ارزش دینی داشته و روحانیون زرتشت لباس پنبهای میپوشیدن و نوار با ارزش مقدسی از جنس پنبه رو در میهمانیها بر گردن آویزون می کردن این فرهنگ از اون زمان باقی مانده. بعضی هم معتقدن پوشیدن چادر سفید به خاطر مقابله با گرمای شدید تابستانی در این نقطه کویری هست.
این نکاتی بود که از اینترنت سرچ کردم اما چیزی که برام جالب بود این بود که اکثر خانم هایی که من دیدم مسن بودند یعنی من خانم های جوان رو خیلی کم دیدم طرز رو گرفتنشون هم همینطور بود که توی تصویر می بینید. مردمان بسیار مهربونی بودند اگه مثلا آدرسی می پرسیدی یعنی تا جای که می خواستی نمی بردنت دلشون راحت نمی شد! بعد هم رفتیم تپه های شنی شهر که خیلی جالب بود و بجه ها حسابی لذت بردند. دوستای گلم تو اینترنت ورزنه را سرج کنید تا اطلاعات کامل راجبه این شهر کوچیک اما زیبا را بدست بیارید. ایشالاه که شما هم فرصت کنید تعطیلاتتون را برید به این شهر قشنگ. براتون روزهای خوشی آرزو می کنم در ادامه هم چند تا عکس بههمراه خاطره ای زیبا از یک معلم میذارم تا ببینید و بخونید
خاطره اى از اولین روز به سر کردن چادر سفید یک معلم در شهر ورزنه:
دیدن چادر سفید زنان به انسان آرامش مى بخشد چرا که سفید نشانه پاکى و روشنى است. من با اینکه دوست داشتم چادر سفید سر کنم، اما چون بومى ورزنه نبودم، تردید داشتم تا اینکه وقتى دختران را تشویق به سر کردن چادر سفید مى کردم آنها گفتند خودتان هم چادر سفید سر کنید. با حمایت زنان ورزنه من هم چادر سفید سر کردم و آنها مرا پذیرفتند و من به آرامش واقعى رسیدم. بى دلیل نیست که ورزنه به شهر ملائک معروف شده است چون واقعا چادر سفید زنان انسان را به یاد ملائک مى اندازد.
و اما خاطره: زمستان سال گذشته بود و یادم است هوا خیلى سرد بود. آن روز یکى از سوادآموزانم مرا به خانه شان دعوت کرده بود. بوى غذا توى خانه شان پیچیده بود. اکرم، دختر سوادآموزم سفره انداخت و نان سنگک و آبگوشت را گذاشت توى سفره. هر دو چادر سفید سرشان بود ولى من چادر مشکى به سر داشتم. خیلى دلم مى خواست مثل آنها باشم ولى هیچ کدام از معلم هاى غیر بومى ورزنه چادر سفید سر نمى کردند و من خجالت مى کشیدم که بگویم دوست دارم از سنت زنان شهر آنها الگو بگیرم. بعد از جمع شدن سفره وقتى در اتاق تنها ماندم چادر سفید اکرم را روى جارختى دیدم. با اینکه کسى در اتاق نبود ولى پنهانى دور و برم را نگاه کردم و چادر را برداشتم و به سر انداختم. وقتى در آینه به خودم خیره شدم احساس غرور و خوشحالى مى کردم. دلم مى خواست همیشه همان طور باشم. همین که صداى پاى اکرم را شنیدم فورى چادر را سر جایش گذاشتم و نشستم.
اکرم با سینى چایى آمد و وقتى متوجه اضطراب و هیجان من شد، علت را پرسید ولى چیزى نگفتم و ناراحت به خانه برگشتم. دلم مى خواست من و همه معلم هاى دیگر هم چادر سفید سر مى کردیم. رفتم جلوى آینه ایستادم و فکر کردم چادر سفید به سر دارم. خواهرم که براى همراهى با من به ورزنه آمده بود، پرسید چرا جلوى آینه ایستاده ام. بالاخره طاقت نیاوردم و آرزویم را به او گفتم. در چادر سفید وقار و بزرگى احساس مى کردم. روز بعد در حسینیه امام حسن عسگرى(ع) ورزنه نشستى با دختران داشتم. همه چادر سفید به سر داشتند و من از آنها پرسیدم چادر سفید سر کنم یا نه؟ که همگى گفتند بله و وقتى علت را پرسیدند، گفتم رنگ سفید شادترین رنگ هاست که پیامبر اکرم(ص) نیز به پوشیدن آن تأکید داشتند و مى فرمودند که مسلمانان رنگ سفید بپوشند تا آلودگى و کثیفى آن سریع دیده شده و شسته شود.
بعد به آنها گفتم که علت شادى آنها به نظر من چادر سفیدشان است. از آن روز به بعد احساس مى کنم بهترین حجاب را پیدا کرده ام و عاقبت من هم مثل تمام سوادآموزانم چادرسفیدى شدم.