با کاروان عشق؛ قسمت اول
امام حسین(ع) عاشق صحرای عرفات است، او هر سال در آن صحرا، دعای عرفه می خواند و با خدای خویش راز و نیاز می کند. هیچ کس باور نمی کند که امام یک روز قبل از روز عرفه، مکه را ترک کند...
امروز امام به فکر صحرای دیگری است. او میخواهد حج دیگری انجام دهد می خواهد با خون وضو بگیرد تا اسلام زنده بماند. امت اسلامی گرفتار خواب شده است، همه ی این مردمی که در مکه جمع شده اند بر شیطان سنگ می زنند اما دست در دست شیطان بزرگ یزید می گذارند!
اکنون امام مصلحت دیده است که برای بیداری بشریت باید هجرت کند، هجرت به سوی بیداری. هجرت به سوی آزادگی...
برخیز! مگر صدای شترها را نمی شنوی؟ این صدای کاروان امام حسین علیه السلام است که آماده ی حرکت شده ؛ دلت می خواهد با این کاروان همسفر شوی؟... پس با من همراه شو تا با هم به شهر شام (دمشق) برویم به نیمه ی رجب سال شصت هجری...
امشب شب نیمه رجب سال شصت هجری است، خبری در شام می پیچد و خیلی ها را بیمناک می کند. معاویه سخت بیمار شده است و طبیبان از معالجه ی او نا امید شده اند؛ او اکنون باید خود را برای مرگ آماده کند.
معاویه سراغ پسرش یزید را می گیرد؛ اما یزید به مسافرت رفته است. بالاخره معاويه می میرد و خبر مرگ او به زودى در شهر شام، پخش می شود، ولى يزيد هنوز از سفر نيامده است. سه روز از مرگ معاويه گذشته است. یزید بايد هر چه سريعتر خود را به مركز خلافت برساند! او به قصر می رود. مأموران خبر آورده اند كه عدّه اى در سطح شهر، زمزمه مخالفت با خليفه را دارند و مردم را به نافرمانى از حكومت او تشويق می کنند.
او به فكر فرو می رود! مگر مردم شام جز پول و آرامش چيز ديگرى می خواهند؟! او مردم شام را به خوبى می شناخت؛ بايد جيبشان پر شود تا بتوان به راحتى بر آنها حكومت كرد. با پول می توان كارهاى بزرگى انجام داد. حتى می توان مردم را دوستدار يك حكومت كرد!
يزيد مطمئن می شود كه مردم شام، او را يارى خواهند كرد. اما او خوب می داند كه هرگز نمی تواند امام حسين عليه السلام را تسليم خود كند. معاويه هم خيلى تلاش كرد تا شايد بتواند امام حسين عليه السلام را با وليعهدىِ يزيد موافق نمايد، امّا نتوانست.
تا زمانى كه معاويه زنده بود، امام حسين عليه السلام وليعهدىِ يزيد را قبول نكرد و اين براى يزيد، بزرگترين خطر است. يزيد خوب مىداند كه امام حسين عليه السلام اهل سازش با او نيست.
اگر امام حسين عليه السلام در زمان معاويه، دست به اقدامى نزد، به اين دليل بود كه به پيمان نامه صلح برادرش امام حسن عليه السلام، پاىبند بود.
در همان پيمان نامه آمده بود كه معاويه، نبايد كسى را به عنوان خليفه بعد از خود معرفى كند، امّا معاويه چند ماه قبل از مرگ خود، با معرفى جانشين، اين پيمان نامه را نقض كرد.
يزيد می داند كه امام حسين عليه السلام هرگز خلافت او را قبول نخواهد كرد، پس براى حل اين مشكل، دستور می دهد تا اين نامه براى امير مدينه (وليد بن عُتبه) نوشته شود:
«از يزيد به امير مدينه : آگاه باش كه پدرم معاويه، از دنيا رفت. او رهبرى مسلمانان را به من سپرده است. وقتى نامه به دست تو رسيد حسين را نزد خود حاضر كن و از او براى خلافت من بيعت بگير و اگر از بيعت خوددارى كرد او را به قتل برسان و سرش را براى من بفرست.»
يزيد دستور می دهد قبل از اينكه خبر مرگ معاويه به مدينه برسد، نامه او به دست حاكم مدينه رسيده باشد. او اين چنين برنامه ريزى كرده است تا امام حسين عليه السلام را غافلگير كند. او می داند كه اگر خبر فوت معاويه به مدينه برسد، ديگر نخواهد توانست به اين آسانى به امام حسين عليه السلام دسترسى پيدا كند.
آيا اين نامه به موقع به مدينه خواهد رسيد؟!...
ادامه دارد...