مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

آموزش مهارت قصه گویی؛ گام چهاردهم

1392/5/26 6:00
نویسنده : یه مامان
3,405 بازدید
اشتراک گذاری

 

بعضی وقت ها واقعا توی انتخاب موضوع برا قصه هامون درمانده می شیم؛ انگاری که مغزمون هنگه هنگه. تا اینکه چند وقت پیش یاد بچگی های خودم افتادم، وقتی که با ذوق از مامانم می خواستم که تعریف کنه اون موقعی که کوچولو بودم و به دنیا اومدم اطرافیانم چه عکس العمل هایی داشتند و من چی کار می کردم و... داستانی که هرچند بار هم مامانم تعریف می کرد خسته نمیشدم و باز هم دوست داشتم.بغل

یادمه جزئیات هم برام مهم بود ، اونقدرها که حتی ازش می خواستم با دست بهم نشون بده چه اندازه بودم.خیال باطل

ایده ای که این قسمت در اختیارمون میذاره شامل ایده های مختلفی میشه و لازم نیست زیاد به ذهنمون فشار بیاریم و داستان سرایی کنیم و دنبال شخصیت های داستان بگردیم؛ در اینجا بیشتر نوع تعریف کردن داستان رو تمرین می کنیم و البته یه کوچولو داستان پردازی . این قسمت هم برای کودکان 2 تا 4 سال مناسبه ، ولی بسته به خلاقیت و نوع قصه گویی شما برای سنین بالاتر و حتی کوچک تر هم جذاب خواهد بود.

با هم ببینیم...

آلبوم عکس های خانوادگی را به کودک نشان دهید. هر عکس قصه ای دارد. سعی کنید قصه ی آن را تعریف کنید. شما می توانید با توجه به موارد زیر قصه هر عکس را بگویید:

-          چه موقع آن عکس را انداختید؟

-          چه کسی آن عکس را گرفته است؟

-          آن روز چه روزی بود؟

-          آن روز چه می کردید؟

-          چه اتفاق های خوبی در آن روز افتاد؟

-          پس از انداختن آن عکس چه کار کردید؟

-          و ...

به این ترتیب خواهید دید که می توانید برای هر عکس یک قصه جالب تعریف کنید.

اگر هم موضوع خاصی از عکس به یادتان نمی آید سعی کنید که از خیال پردازی خود کمک بگیرید و بعضی از ماجراها را بسازید. (البته به یاد داشته باشید که بچه ها آنچه را که شما تعریف می کنید، باور می کنند، و چون شخصیت های داستان کسانی هستند که آنها را می شناسند بیشتر برایشان ملموس خواهد بود؛ بنابراین مواظب قصه هایی که از ذهن خود می گویید باشید که عواقبی نداشته باشد. مثلا می توانید خاطره ای که از آن شخص درون عکس دارید را برایش تعریف کنید و یا مشخصه هایی خوبی که آن شخص دارد و یا توضیحات جانبی در مورد عکس و مکان عکس و...)

قصه ی شخصیت هایی که ارتباط برقرار کردن با اونها بسیار لذت بخشه و قابل لمس. خواهید دید که کودکان چقدر این نوع قصه ها را دوست دارند.

بر همین اساس، قصه عکس هایی که در روزنامه و مجله ها می بینید را برای کودک خود تعریف کنید.

 __________________________

برای نمونه به قصه ی زیر توجه کنید: 

قرار بود جمعه ی این هفته مینا و مهدی با مامان و بابا و خاله مریم برن پارک نزدیک خونشون و ناهار رو توی پارک بخورن.

مینا و مهدی صبح زود بیدار شدن و توی جمع کردن وسایل به مامان و بابا کمک کردن وخیلی زود به طرف پارک حرکت کردن.

خاله مریم هم قول داده بود که جمعه به پارک بره و با مینا و مهدی بازی کنه. وقتی رسیدن بابا یه جای خوب و مناسب پیدا کرد و زیراندازشون رو پهن کرد و بچه ها هم به مامان کمک کردن و وسایلشون رو آوردن همین موقع بود که خاله هم رسید. مینا و مهدی خیلی خوشحال شدن و به طرف خاله مریم دویدن و بهش نشون دادن که کجای پارک نشستن.

اون روز هوا خیلی خوب بود و به مینا و مهدی خیلی خوش گذشت اونا یه عالمه با خاله مریم و مامان و بابا بازی کردن تازه حسابی هم به مامان و بابا توی آوردن و بردن وسیله هاشون به پارک و جمع کردن ظرف ها بعد از ناهار کمک کرده بودن.

عصر که شد بابا گفت دیگه کم کم باید بریم خونه. خاله مریم گفت امروز روز خیلی خوبی بود  اجازه بدید یه عکس ازتون بندازم که یادگاری بمونه بابا گفت باشه اول برای رفتن آماده بشیم بعد عکس هم میگیریم. همگی کمک کردن و وسایلشون رو توی ماشین گذاشتن. بابا به مهدی و مینا گفت آفرین پسرم دیگه مرد شده دخترم هم حسابی خانوم شده مهدی و مینا هم که میخواستن نشون بدن خیلی بزرگ شدن موقع عکس گرفتن چهارپایه گذاشتن زیر پاشون که قدشون بلندتر به نظر برسه. همه از این کار اونا خنده شون گرفت الان دیگه مهدی و مینا خیلی بزرگ شدن و قدشون هم مثل بابا و مامان بلند شده و این عکس از اون روز یادگاری باقی موند تا یادآور خاطرات شیرین اون روز باشه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان علی خوشتیپ
26 مرداد 92 13:10
دقیـــــــــــــــــــــــــــقا ما هم همین کارو میکردیم...ولی بازم کم اوردیم
الان هرچی به مغزم فشار میارم دیگه داستانی به ذهنم نمیرسه
حتی خاطرات جد اندر جدمونم تعریف کردیم...مشکل اینجاست علی اصلا تکراری نمیپذیره
مجبورم همش از روی کتاب بخونم...
یه تجربه:خیلی جذاب قصه ها رو نخونید...بچه ها معتاد میشنو البته تنبل...با اینکه علی دیگه باسواد شده ولی حتما باید شبها حداقل یه داستان براش بگم...چنان مظلومانه خواهش میکنه که دلم نمیاد نگم...نمیدونم! ولی فکر کنم داره برای خوندن تنبل میشه
ممنون بابت مطالب مفیدتون



سلام مامان عزیز
نبینیم کم بیارید! شما توانایی هاتون بالاست... البته میدونیم سخته ولی به قول خودتون خواستن توانستن است.  
از توصیه ی دلسوزانه تون ممنونیم مثل اینکه بدجور کم آوردید البته اگه از یه زاویه دیگه نگاه کنیم باید بگیم این خیلی خوبه که شب ها برای پسرتون داستان یا قصه میگید چون به نظرمون این توی نزدیک تر شدن ارتباط شما و علی آقا خیلی موثره و خودش نعمتیه که باید شکر بگید. برای تنبل نشدنش هم از تکنیک هایی که در روش های علاقمند کردن بچه ها به مطالعه گفته میشه کمک بگیرید امیدواریم که براتون مفید باشه
برای شما مامان عزیز و مهربون و نمونه آرزوی موفقیت داریم
مامان شبنم
26 مرداد 92 15:36
سلام

ممنون واقعا برای ایده های قصه گویی یه ریزه تقلب لازمه چون به قول خودتون گاهی مغز هنگ هنگه من یادمه مامانم همیشه قصه دنیا اومدنمو برام تعریف میکرد همیشه هم برام تازگی داشت بعضی وقتا هم که یه قسمتشو جا می انداخت زود براش تصحیحش می کردم


سلام مامان عزیز شبنم
میبینم که از بچگی باهوش و ریز بین بودید و حواستون شش دونگ جمع بودهخوشحالیم که مبحث قصه گویی مورد توجه و استفاده ی مامان های خوب مدرسه قرار گرفته، این مجموعه برای خود ما هم خیلی مفید و آموزنده بوده.
یک عدد مامان
27 مرداد 92 14:24
خیلی ایده ی جالبی بود ولی اینو بگم که ما هم از این روش خیلی استفاده کردیم و میکنیم! جالب اینجاس که برای قند و عسل جذابیت داستان زندگی اطرافیانمون هیچوقت کمرنگ نمیشه و همیشه از شنیدنش استقبال میکنن
کلا اگه مامانها وقت بذارن و با بچه هاشون حرف بزنن برای شخصیت سازی بچه هاشون خیلی خوب میتونه باشه
ممنون


بله! همینطوره که فرمودید.
خوش به حال قند و عسل با این مامان فهمیده...
ای کاش همه ی مامان ها بیشتر وقتشون رو برا بچه هاشون بذارن و باهاشون ارتباط زیادی برقرار کنند.
بچه ها واقعا به محبت های اطرافیان بخصوص والدینشون نیاز دارن.

مامان پریسا
28 مرداد 92 16:07
سلام .
خانم معلم ؟ من برای این پست همون روز که نوشته بودید کامنت گذاشته بودم....

در مورد این که کتاب های مصور که باید براشون داستان بگیم و یا تصاویر بهم ریخته که باید مرتب بشن....
کتابی در این خصوص برای پریسا گرفتم که خیلی به کار میاد...


سلام مامان عزیز
بله یادمون بود پیامتون رو اتفاقا جواب هم داده بودیم برای همین الان رفتیم دنبالش گشتیم و با کمال تعجب دیدیم که جز نظرات خصوصی بوده و برای همین نمایش داده نشده
الان از حالت خصوصی در میاریمش تا بقیه مامان ها هم از ایده قشنگی که برامون نوشتید مطلع بشن
ممنون که خبر دادید
مامان پریسا
28 مرداد 92 16:09
واییییییی نههه من همون روز ساعت حدود 11 برای این پست کامنت گذاشتم خیلی هم طولانی بود... پس کوششش؟؟؟


سلام مامان عزیز
بله یادمون بود پیامتون رو اتفاقا جواب هم داده بودیم برای همین الان رفتیم دنبالش گشتیم و با کمال تعجب دیدیم که جز نظرات خصوصی بوده و برای همین نمایش داده نشده!
الان از حالت خصوصی در میاریمش تا بقیه مامان ها هم از ایده قشنگی که برامون نوشتید مطلع بشن
ممنون که خبر دادید
مامان پریسا
28 مرداد 92 16:12
سلام
خست نباشید.
این ایده ی قصه گویی هم مثل بقیه ی ایده ها عالی بود..

من چند وقت قبا به کتاب فروشی رفته بودم. یه کتاب خلی قدیمی بین کتاب ها پیدا کردم که الان اسمش یادم نیست. هر صفحه از کتاب 4 تا تصویر داره که تصاویر به هم ریخته هستن و منظورشون اینه که اونها رو مرتب کنیم و برای هر کدوم یه داستان بگیم.

به نظرم خیلی جالب اومد و پریسا هم به شدت استقبال کرد...
یکی از داستان هاش به دنیا اومدن جوجه از تخم یا یکی دیگه رد شدن یه بچه از خیابون با استفاده از چراغ راهنما و .....

که برای هر صفحه چندین داستان میشه گفت....به نظرم که خیلی خوب اومد...


سلام مامان عزیز
خیلی ایده ی جالبی داشته این کتاب ممنون که برامون نوشتید. کاش مشخصاتش رو هم میگفتید، خود شما این کتاب رو خریداری نکردید؟
نازنين
28 مرداد 92 16:18
سلاااام مثل هميشه مطلبتون بي نظيره واقعا وب پرمحتوايي داري برامنكه دانيالم مستعد نويسندگي هست خيلي خوبه خيلي از پيشنهاداتو بكار ميبرم قراره بريم مسافرت انشالا بعدازسفرمون چنتا از داستاناي دانيال و ابتكارات ارينمو برات ميفرستم


سلام مامان مهربون
خوش بگذره، به سلامتی برید و برگردید ان شاءالله.
منتظر داستان هاتون هستیم مامان مهربون
مامان پریسا
28 مرداد 92 19:07
گفتم که مامان حواس پرت نوبره

حالا چرا خصوصیش کردم خدا بهتر خبر داره

بله اون کتابو خریدم و اسمش:
راه قصه های تصویری نوشته ف ، صالحی.


جالب بود که ما هم به خصوصی بودنش توجه نکرده بودیم و مثل بقیه نظرا پاسخ داده بودیم!...
ممنون که اسم کتاب رو برامون نوشتید اگه زحمتتون نبود انتشاراتش رو هم بگید تا تهیه اش برای مامان های دیگه راحت تر باشه
باز هم به خاطر معرفی کتاب ممنونیم
مریم (مامان روشا)
30 مرداد 92 20:16
سلام
من با روشا اینجا مشغول خوندنیم...
ممنون از این همه ایده ی خوب برای قصه گفتن


سلام مامان مهربون
خوشحالیم که مورد توجهتون قرار گرفته
به روشاجون و مامان عزیزش