مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

با کاروان عشق؛ قسمت شانزدهم

1390/9/12 15:46
نویسنده : یه مامان
3,218 بازدید
اشتراک گذاری

خلاصه:  بعد از اینکه امام حسین علیه السلام حاضر به بیعت با یزید نشد از مدینه به سوی مکه حرکت کرد. بسیاری از مردم کوفه امام را به کوفه دعوت کردند و امام تصميم گرفت از مکه به کوفه برود. نزدیکی کوفه حر با سپاه خود جلوی امام را گرفت و گفت که من ماموریت دارم تا شما را نزد ابن زیاد ببرم، امام قبول نکرد به پیشنهاد حر  کاروان در مسیری غیر از کوفه و مدینه به حرکت خود ادامه داد تا حر از ابن زیاد کسب تکلیف کند، اکنون نزدیکی کربلا هستند و بالاخره نامه ی ابن زیاد به دست حر رسید که در آن دستور داده بود سخت‏ گيرى بر حسين و يارانش را آغاز كن. حسين را در بيابانى خشك و بى ‏آب گرفتار ساز، تا جايى كه هيچ پناهگاه و سنگرى نداشته باشد...

 

فرستاده ابن‏ زياد به سرعت خود را به قصر مى ‏رساند و به ابن‏ زياد گزارش مى ‏دهد كه امام حسين ‏عليه السلام اهل سازش و بيعت با يزيد نيست.

 ابن ‏زياد بسيار عصبانى مى ‏شود و به اين نتيجه مى ‏رسد كه اكنون تنها راه باقى مانده، جنگيدن است. او به فكر آن است كه فرمانده جديدى براى سپاه خود پيدا كند.

همه فرماندهان كوفه نزد ابن‏ زياد نشسته ‏اند. او به آنها نگاه مى‏ كند و مى‏ گويد: «حسين به كربلا آمده‏ است. كداميك از شما حاضر است به جنگ با او برود؟»

 همه، سرهايشان را پايين مى‏ اندازند. جنگ با حسين؟ هيچ كس جواب نمى‏ دهد. ابن‏ زياد بار ديگر مى‏ گويد: «هر كس از شما به جنگ با حسين برود من حكومت هر شهرى را كه بخواهد به او مى ‏دهم.»

 باز هم جوابى نمى ‏شنود. جنگيدن با تنها يادگار پيامبر، تصميم ساده ‏اى نيست. قلب عمرسعد مى ‏لرزد. نكند ابن‏ زياد او را به اين كار مأمور كند. ناگهان ابن‏ زياد عمرسعد را مورد خطاب قرار مى ‏دهد:

 - اى عمرسعد! تو بايد براى جنگ با حسين بروى!

 - قربانت شوم، خودت دستور دادى تا من به رى بروم.

 - آرى! امّا در حال حاضر جنگ با حسين براى ما مهم‏تر از رى است. وقتى كه كار حسين را تمام كردى مى‏ توانى به رى بروى.

 - اى امير! كاش مرا از جنگ با حسين معاف مى ‏كردى.

 - بسيار خوب، مى‏ توانى به كربلا نروى. من شخص ديگرى را براى جنگ با حسين مى ‏فرستم. ولى تو هم ديگر به فكر حكومت رى نباش!

 در درون عمرسعد آشوبى برپا مى ‏شود. او خود را براى حكومت رى آماده كرده بود. امّا حالا همه چيز رو به نابودى است. او كدام راه را بايد انتخاب كند: جنگ با حسين و به دست آوردن حكومت رى، يا سرپيچى از نبرد با حسين و از دست دادن حكومت.

 البته خوب است بدانى كه منظور از حكومت رى، حكومت بر تمامى مناطق مركزى سرزمين ايران است. منطقه مركزى ايران، زير نظر حكومت كوفه است و امير كوفه براى اين منطقه، امير مشخّص مى‏كند و دل كندن از كشورى همچون ايران نيز، كار آسانى نيست! به همين جهت، عمرسعد به ابن ‏زياد مى ‏گويد: «يك روز به من فرصت بده تا فكر كنم»

 ابن‏ زياد لبخند مى‏ زند و با درخواست عمرسعد موافقت مى ‏كند.

 عمرسعد با دلى پر از غوغا به خانه ‏اش مى ‏رود. از يك طرف مى‏ داند كه جنگ با امام حسين ‏عليه السلام چيزى جز آتش جهنّم براى او نخواهد داشت، امّا از طرف ديگر، عشق به رياست دنيا او را وسوسه مى‏ كند.

 او در حياط خانه‏ اش قدم مى‏ زند و با خود مى‏ گويد:

«خدايا، چه كنم؟ كدام راه را انتخاب كنم؟ اى حسين، آخر اين چه وقت آمدن به كوفه بود؟ چند روز ديگر صبر مى‏ كردى تا من از كوفه مى ‏رفتم، آن وقت مى ‏آمدى. امّا چه كنم كه راه رياست و حكومت بر ايران از كربلا مى ‏گذرد. اگر ايران را بخواهم بايد به كربلا بروم و با حسين بجنگم. اگر بهشت را بخواهم بايد از آرزوى حكومت ايران چشم بپوشم.»

عمرسعد تو مى‏ توانى بعداً توبه كنى. مگر نمى‏ دانى كه خدا توبه كنندگان را دوست دارد، آرى! اين سخنان شيطان است. 

عمرسعد با خود چنين مى‏ گويد: «اگر جهنّم راست باشد، من دو سال ديگر توبه مى ‏كنم و خداوند مهربان و بخشنده است و اگر هم جهنّم دروغ باشد من به آرزوى بزرگ خود رسيده ‏ام».

 عمرسعد سرانجام به اين نتيجه مى ‏رسد كه به كربلا برود، اما با حسين جنگ نكند. او به خود مى ‏گويد كه اگر تو به كربلا بروى بهتر از اين است كه افراد جنايت ‏كار بروند! تو به كربلا مى ‏روى  ولى با حسين درگير نمى‏ شوى. تو با او سخن مى ‏گويى و در نهايت، او را با ابن ‏زياد آشتى مى ‏دهى. تو تلاش مى ‏كنى تا جان حسين را نجات دهى. همراه سپاه مى‏ روى ولى هرگز دستور حمله را نمى ‏دهى. به اين ترتيب هم ناجى جان حسين مى ‏شوى و هم به حكومت رى مى ‏رسى!

هوا كم‏ كم روشن مى‏ شود و عمرسعد كه با پيدا كردن اين راه حلّ، اندكى آرام شده است به خواب مى ‏رود...

آفتاب بالا آمده است عمرسعد، از جا برمى‏ خيزد و به سوى قصر حركت مى‏ كند و به ابن‏ زياد مى‏ گويد: «اى امير، من آماده ‏ام كه به سوى كربلا بروم و فرماندهى لشكر تو را به عهده بگيرم». ابن‏ زياد خوشحال مى‏ شود و دستور مى‏ دهد تا حكم فرماندهى كلّ سپاه براى او نوشته شود.

عمرسعد حكم را مى‏ گيرد و با غرور تمام مى ‏نشيند. ابن‏ زياد با زيركى نگاهى به عمرسعد مى‏ كند و مى ‏فهمد كه او هنوز خود را براى كشتن حسين آماده نكرده است. براى همين، به او مى‏ گويد: «اى عمرسعد، تو وظيفه دارى لشكر كوفه را به كربلا ببرى و حسين را به قتل برسانى، اى عمرسعد! من تو را فرمانده كل سپاه كردم، پس آگاه باش اگر از جنگ با حسين خوددارى كنى گردن تو را مى ‏زنم و خانه ‏ات را خراب مى ‏كنم».

چهره عمرسعد زرد شده است و با صدايى لرزان مى‏ گويد: «اى امير! سرت سلامت، من به زودى به سوى كربلا حركت مى‏ كنم».

او ديگر چاره ‏اى جز اين ندارد. او بايد براى جنگ، به كربلا برود.

به راستى چرا ابن زیاد، عمرسعد را براى فرماندهى انتخاب كرد؟

آری او امروز به كسى نياز دارد كه با اسم خدا و دين، مردم را به جنگ با حسين تشويق كند. قدرى صبر كن! آن وقت خواهى ديد كه عمرسعد به جوانان خواهد گفت كه براى رسيدن به بهشت، حسين را بكشيد. فقط عمرسعد است كه مى‏ تواند كشتن حسين را مايه نجات اسلام معرفى كند!»

آیا مى‏ خواهى در مورد سوابق عمرسعد اطلاعات بيشترى داشته باشى؟

عمرسعد در كوفه، به دانشمندى وارسته مشهور بوده است. او اهل مدينه و خويشاوند خاندان قريش است، يعنى در ميان مردم، به عنوان يكى از خويشاوندان امام حسين ‏عليه السلام معروف شده است. چرا كه امام حسين ‏عليه السلام و عمرسعد هر دو از نسل عبد مناف ( پدر بزرگ پيامبر ) هستند.

شايد برايت جالب باشد كه بدانى حكومت بنى ‏اُميّه براى شهرت و محبوبيّت عمرسعد، تلاش زيادى كرد و با تبليغات زياد باعث شده تا عمرسعد در ميان مردم مقام و منزلتى شايسته پيدا كند.

ابن ‏زياد وقتى به كوفه آمد و مسلم را شهيد كرد به عمرسعد وعده حكومت رى را داد و حتّى حكم حكومتى هم براى او نوشت. زيرا مى ‏دانست كه اين زاهد دروغين، عاشق رياست دنياست.

عمرسعد به اين دليل ساليان سال در مسجد و محراب بود كه مى‏ خواست بين مردم، شهرت و احترامى كسب كند. اكنون به او حكومت منطقه مركزى ايران پيشنهاد مى‏ شود كه او در خواب هم، چنين چيزى را نمى‏ ديد.

عمرسعد، حسابى سرمست حكومت رى شده و آماده است تا به سوى قبله عشق خود حركت كند. امّا حكومت رى در واقع طعمه اى بود براى شكار عمرسعد!  آیا اگر عشق رى و حكومتش نبود، هرگز عمرسعد به جنگ امام حسين‏ عليه السلام مى‏ رفت..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مریم(مامان روشا)
12 آذر 90 16:31
بوی پیراهن خونین کسی می آید:

یوسف، ای گمشده در بی سر وسامانی ها!
این غزل خوانی ها، معرکه گردانی ها

سر بازار شلوغ است،‌ تو تنها ماندی
همه جمع اند، چه شهری، چه بیابانی ها

چیزی از سوره یوسف به عزیزی نرسید
بس که در حق تو کردند مسلمانی ها

همه در دست، ترنجی و از این می رنجی
که به نام تو گرفتند چه مهمانی ها

خواب دیدم که زلیخایم و عاشق شده ام
ای که تعبیر تو پایان پریشانی ها

عشق را عاقبت کار پشیمانی نیست
این چه عشقی است که آورده پشیمانی ها؟

"این چه شمعی است که عالم همه پروانه اوست؟"
این چه پروانه که کرده است پر افشانی ها؟

یوسف گمشده! دنباله این قصه کجاست؟
بشنو از نی که غریب اند نیستانی ها

بوی پیراهن خونین کسی می آید
این خبر را برسانید به کنعانی ها


ممنون از شعری که برامون نوشتید
یک عدد مامان
12 آذر 90 17:28
عمر سعد یکی ازشقی ترین و نامردترین دشمنان امام حسین (ع) دردشت کربلا بود ولی با این حال دو بار امام حسین (ع) عمر سعد را نزد خود خواندند و با او اتمام حجت کردند و از موعظه و نصیحت دریغ ننمودند و حتی وعده دادند هرنوع خسارت مادی را که ممکن است بر عمر سعد متوجه گردد، خود ِ امام حسین (ع) جبران نماید و امام علیه السلام خواست از این راهها او را ارشاد و هدایت نماید تا دست به این جنایت هولناک نزند و به بدبختی دنیا و آخرت گرفتار نگردد.
ولی حبّ مقام و آرزوی نیل به ریاست آنچنان عقل عمرسعد را قبضه نموده و اختیار از کف او ربوده بود که در هردوبار امام علیه السلام با عکس‏العمل منفی از سوی وی مواجه گردید و از این همه نصیحت و موعظه نتیجه‏ای نگرفت .... اللهم العن عمر ابن سعدا و شمرا ...


در این شبهای عزیز به یادتونم ، به یادمون باشید .التماس دعا


از مطالبی که برامون نوشتید تشکر می کنیم، دعا گوی شما و قند و عسل عزیز هستیم و البته محتاج دعای شما
مامان علي خوشتيپ
12 آذر 90 23:32
فریاد بزن که کربلا ماتم نیست
میراث حسین، درد و داغ و غم نیست

جان مایه نهضت حسینی این است:
هر کس که به ظلم تن دهد، آدم نیست
بازم ممنون بابت مجموعه با كاروان عشق


ما هم از همراهی صمیمانه ی شما سپاسگزاریم
مامان پریسا
13 آذر 90 19:29