مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

عهد آسمانی؛ قسمت نهم

1392/7/22 6:27
نویسنده : یه مامان
3,440 بازدید
اشتراک گذاری

 

وعده خدا فرا مى رسد ، خدا مى خواهد كنار اين آب ، مردم را با ولايت آشنا سازد .همان گونه كه آب اين بركه ، تشنگان كوير را جانى تازه مى بخشد ، ولايت على(ع) هم تشنگان مسير كمال را جانى ديگر خواهد بخشيد ...

امروز يكشنبه ، هجدهم ماه ذى الحجّه است و صداى الله اكبر به گوش مى رسد .

همسفر، برخيز ! وقت نماز است .

مردم همه در صف هاى منظّم پشت سر پيامبر به نماز مى ايستند .

بعد از نماز ، اين كاروان بزرگ ، آماده حركت مى شود تا به راه خود در اين بيابان ادامه دهد .

آفتاب بالا مى آيد و صداى زنگ شترها سكوت صحرا را مى شكند ، كاروان 120 هزار نفرى در دل بيابان پيش مى رود .

انتظار در چهره پيامبر موج مى زند ، به راستى كى وعده خدا فرا خواهد رسيد؟

وقتى ما مقدارى راه برويم به يك سه راهى مى رسيم ، يك راه به سوى مدينه مى رود ، يك راه به سوى عراق و راه ديگر به سوى مصر .

من فكر مى كنم در آنجا ديگر اين كاروان 120 هزار نفرى تقسيم خواهد شد و هر كس به راه خود خواهد رفت .

اين اجتماع بزرگ به زودى ، متفرّق خواهد شد!

ساعتى مى گذرد ، ما حدود شش كيلومتر از جُحفه دور شده ايم ، آفتاب بر ما مى تابد و تشنگى بر من غلبه مى كند .

به يكى از همراهان خود رو مى كنم و مى گويم :

ــ حاجى ! آيا آبى دارى به من بدهى؟ من خيلى تشنه شده ام !

ــ قدرى صبر كن ، در همين نزديكى ها، يك غدير هست كه مى توانى از آب آن بنوشى .

ــ حاجى! حواست كجاست؟ من آب مى خواهم ، آن وقت تو به من آدرس غدير مى دهى ؟ !

ــ منظور من از غدير ، همان بركه است ، در همين نزديكى ها بركه و آبگيرى هست كه تو مى توانى از آب زلال آن بنوشى .

ــ چه حرف ها مى زنى! در اين بيابان خشك ، بركه آب كجا پيدا مى شود؟

ــ نگاه كن ، آنجا را ببين! سياهى درختان را مى گويم ، اگر باور نمى كنى پس اين درختانِ بزرگ، براى چه در آنجا روييده اند؟ بايد در آنجا آب باشد .

ــ راست مى گويى ، سياهى درختان را مى بينم ، خداى من! آنجا چقدر درخت هست ، امّا چگونه در اين بيابان ، اين بركه درست شده است؟

ــ كنار آن بركه ، چشمه اى هست كه آب از آن مى جوشد و به اين بركه مى ريزد .

ــ بيابان و چشمه آب؟

ــ ما تا درياى سرخ فقط دوازده كيلومتر فاصله داريم ، در فصل زمستان باران هاى سيل آسا مى بارد و در دل زمين فرو مى رود و در اينجا به صورت چشمه از دل زمين مى جوشد .

ــ آيا اين بركه هميشه در اينجا هست؟

ــ نه ، وقتى كه تابستان فرا مى رسد و هوا گرم مى شود آبِ چشمه خشك مى شود و با خشك شدن چشمه ، بركه هم خشك مى شود .

ــ خدا را شكر كه الآن ، روزهاى پايانى زمستان است و من مى توانم آب زلال بركه را بنوشم .

خداى من !

چه بِركه زيبايى ! چه آب باصفايى !

قربان بزرگى خدا بشوم كه در دل كوير ، بركه اى به اين زيبايى درست كرده  است !

من كنار بركه مى روم و از آب زلال آن سيراب مى شوم و شكر خدا را به جا  مى آورم .

به راستى كه اين عرب ها چه زبان شيوايى دارند !

حتماً مى گويى چرا !

آنها چه اسم خوبى براى اين بركه انتخاب كرده اند: غدير خُم !

حق دارى از من سؤال كنى كه معناى كلمه خُم چيست !

خوب حالا كه سؤال كردى بايد كمى حوصله كنى تا برايت توضيح دهم .

وقتى تو جارو به دست بگيرى و خانه خودت را حسابى تميز كنى آن وقت هر كس به خانه تو نگاه كند مى گويد : اين خانه ، تميز شده است .

امّا اگر يك دوست عرب زبان داشته باشى، وقتى خانه تميز تو را ببيند مى گويد : خُمّ .

منظور او اين است كه اين خانه بسيار تميز شده است .

خوب ، اكنون به اين بركه زيبا نگاه كن ! آب اين بركه چقدر زلال و صاف است !

اگر بخواهى اسمى براى اينجا بگذارى چه مى گويى؟

«بِركه زلال» .

امّا اينجا سرزمين حجاز است و همه به عربى سخن مى گويند ، پس ما بايد اين اسم شما را به عربى ترجمه كنيم .

درست ترجمه كردى : غدير خم !

دوست خوبم! ديگر وقت نيست ، كاروان بايد به حركت خود ادامه دهد .

كاش فرصتى بود تا كمى اينجا مى مانديم و صفا مى كرديم !

من نمى توانم از آبىِ اين آب، چشم برگيرم !

ساعت حدود نه صبح است ، ولى ما نمى توانيم اينجا بمانيم ، ان شاءالله براى نماز ظهر در منزلگاه بعدى توقّف خواهيم كرد !

عدّه اى مشك ها را پر از آب مى كنند و به كاروان ملحق مى شوند .

پيامبر در حالى كه بر شتر خود سوار است به بركه مى رسد .

صدايى به گوش پيامبر مى رسد :

«يَـأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ... »

«اى پيامبر ! آنچه بر تو نازل كرده ايم براى مردم بگو كه اگر اين كار را نكنى، وظيفه خود را انجام نداده اى و خداوند تو را از فتنه ها حفظ مى كند

وعده خدا فرا مى رسد ، خدا مى خواهد كنار اين آب ، مردم را با ولايت آشنا سازد .

همان گونه كه آب اين بركه ، تشنگان كوير را جانى تازه مى بخشد ، ولايت على(ع) هم تشنگان مسير كمال را جانى ديگر خواهد بخشيد .

مردم از آيه مهمّى كه بر پيامبر نازل شده است خبر ندارند .

صداى پيامبر سكوت صحرا را مى شكند : «شتر مرا بخوابانيد! به خدا قسم ، تا دستور خداى خويش را انجام ندهم از اين سرزمين نمى روم

همسفرم ! اينجا سرزمين مقدّسى است ، خدا اينجا را براى بيعت مردم با على(ع) انتخاب كرده است .

سرزمين عرفات، شايسته اين نبود تا جشنِ ولايت على(ع) در آنجا برگزار شود ، امّا اين سرزمين شايستگى دارد تا آيينه تمام نماى ولايت شود .

شتر پيامبر را به زمين مى خوابانند و پيامبر از شتر پياده مى شود .

چهره پيامبر از خوشحالى مى درخشد ، هيچ كس پيامبر را تا به حال اين قدر خوشحال نديده است .

به خدا قسم ، هيچ قلمى نمى تواند اين شادى پيامبر را به تصوير بكشد !

مردم ، همه در تعجّب هستند ، آنها نمى دانند چرا پيامبر دستور توقّف داده است .

همسفرم ! يادت نرفته كه جمعيّت اين كاروان ، 120 هزار نفر است !

نگاه كن ! اوّل كاروان چند كيلومتر جلوتر از ما هستند ، خيلى ها هم هنوز از ما عقب ترند ، من فكر مى كنم كه طول اين كاروان چندين كيلومتر بشود .

بايد صبر كنيم تا همه به اينجا برسند .

پيامبر دستور مى دهد تا چند سوار نزد او بروند ، پيامبر به آنها دستور مى دهد تا به همه كسانى كه جلوتر رفته اند خبر بدهند كه برگردند .

 

همچنين پيامبر عدّه اى را مى فرستد تا به آنهايى هم كه عقب هستند خبر بدهند كه زودتر خود را به اينجا برسانند ، همه بايد كنار اين غدير جمع بشوند ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان شبنم
22 مهر 92 15:42
سلام

ممنون از گذاشتن این پست ها ...


سلام، خواهش میشه ممنون که با کاروان غدیر همراه شدید
التماس دعا
lمامان شاران
23 مهر 92 14:43
سلام عید قربان و پیشاپیش تبریک میگم من فردا تولد شاران و با 24 روز تاخیر به خاطر سفر مادرشوهرم اینا میخوام بگیرم امیدوارم همزمانی تولد با عید قربان خوش یمن باشه برامون


سلام مامان مهربون
به به ! مبارک باشه؛ ان شاءالله که همینطوره! آرزو می کنیم سالیان دراز زیر سایه ی پدر و مادر و بزرگتراش ، به سلامتی و باعزت زندگی کنه...
مامان یاسمن و محمد پارسا
25 مهر 92 4:05
ممنونم من جا مونده بودم به خاطر سفرمون بسیار زیبا بود


خیلی ممنون که اینقدر مشتاقانه این مجموعه رو دنبال میکنید
التماس دعا
مامان پریسا
25 مهر 92 15:31
ممنون و خسته نباشید


سلامت باشید
مریم (مامان روشا)
29 مهر 92 0:12
سلام


علیک سلام مامان مهربون
مریم (مامان روشا)
29 مهر 92 0:13
دوباره کلی درس عقب مونده دارم ولی سریع جبران میکنم


مریم (مامان روشا)
29 مهر 92 0:14
مثل همیشه زیبا


ممنونیم