مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

از غروب تا غروب؛ قسمت هفتم

1391/2/13 15:54
نویسنده : یه مامان
3,353 بازدید
اشتراک گذاری

 فاطمه عليها السلام مى داند كه امروز تمام حقّ در قامت على عليه السلام جلوه كرده است. او چادر خود را بر سر كرده و همراه با زنان بنى هاشم به سوى مسجد حركت مى كند .وقت نماز نزديك است ، مسجد پر از جميعّت است. همه مسلمانان در فكر اين هستند كه فاطمه عليها السلام براى چه كارى به مسجد آمده است ...

خالد قصد کشتن مولایمان علی علیه السلام را دارد.

 باید هرچه سریعتر به مسجد برویم...

 مثل اينكه دير كرده ايم ، نماز شروع شده است ، خالد در كنار على عليه السلام در صفِّ اوّل ايستاده است ، ما هيچ كارى نمى توانيم بكنيم .

 حتماً مى دانى على عليه السلام مجبور است كه در نماز جماعت شركت كند.

 آخرِ نماز است ، ابوبكر دارد تشهد مى خواند .

 الآن موقع آن است كه ابوبكر سلام نماز را بدهد.

 امّا چرا او سكوت كرده است؟

 مثل اينكه او نمى داند چه كند؟

 سلام نماز را بدهد يا نه ؟ اگر سلام بدهد خالد شمشير خواهد كشيد .

 ابوبكر مى داند كه على عليه السلام خيلى شجاع است ، خالد نخواهد توانست اين نقشه را عملى كند .

 او با خود مى گويد: «حالا من چه كنم ، عجب اشتباهى كردم كه به حرف عُمَر گوش دادم.»

 چند دقيقه مى شود كه ابوبكر سكوت كرده است ، مردم بيچاره نمى دانند چه شده است ، چرا ابوبكر سلام نماز را نمى دهد ؟

 رنگ ابوبكر زرد شده است .

 ناگهان ، راه حلّى به ذهن او مى رسد .

 او قبل از سلام مى گويد:

 لا تَفْعَلَنَّ ما أَمَرْتُكَ: آنچه گفتم انجام نده .

 و سپس مى گويد:

 السَلامُ عَلَيْكُم وَ رَحْمَةُ  اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ .

 همه مردم تعجّب مى كنند ، اين ديگر چه نمازى بود؟! منظور خليفه از اين سخن چه بود .

 آرى ، اين نماز جديد خليفه است. آرى ، شما مى توانى  قبل از سلام ، هر چه دل تنگت خواست بگويى !

 اكنون على عليه السلام از جاى خود بر مى خيزد ، و رو به خالد مى كند:

 - اى خالد ، خليفه به تو چه دستورى داده بود ؟

 - به من گفته بود كه گردن تو را بزنم .

 - و تو مى خواستى اين كار را بكنى ؟

 - اگر خليفه مرا از اين كار باز نمى داشت تو را مى كشتم .

 در اين هنگام، على عليه السلام دست مى برد و با يك حركت ، خالد را بر زمين مى اندازد و گلوى او را مى گيرد .

 خالد فرياد مى زند و مردم را به كمك مى طلبد ، هيچ كس جرأت ندارد نزديك شود ، خالد دست و پا مى زند .

 ابوبكر چه كند؟

 الآن خالد كشته مى شود ما به او نياز داريم ، او شمشير اسلام ما مى باشد!!!

 بايد هر طور هست او را نجات داد .

 عُمَر به طرف عبّاس ، عموى پيامبر مى رود ، و از او مى خواهد كه نزد على عليه السلام برود و شفاعت خالد را بكند .

 عبّاس جلو مى آيد ، نگاهى به على عليه السلام مى كند و با دست اشاره به قبر پيامبر مى كند و مى گويد: «فرزندِ برادرم ، تو را به حقّ صاحب اين قبر ، قسم مى دهم خالد را رها كن.»

 على عليه السلام به ياد وصيّت هاى پيامبر مى افتد .

 گويا پيامبر را مى بيند كه به او مى گويد: «على جان! بعد از من بايد بر همه سختى ها و بلاها صبر كنى.»

 اكنون، على عليه السلام دستش را از روى گلوى خالد بر مى دارد، خالد بر مى خيزد و فرار مى كند .

 نگاه كن!

 عبّاس جلو مى آيد و على عليه السلام را در آغوش گرفته و پيشانى او را مى بوسد .

 وقتى فاطمه عليها السلام متوجّه مى شود كه خليفه براى كشتن على عليه السلام نقشه ريخته است بسيار ناراحت مى شود .

 آنها حقّ على عليه السلام را گرفتند ، فدك را غصب كردند، اكنون مى خواهند على عليه السلام را هم از فاطمه عليها السلام بگيرند .

 ديگر نمى توان سكوت كرد ، وقت فرياد است .

فريادى به بلنداى تاريخ .

 فريادى كه حق وحقيقت را يارى كند .

 فاطمه عليها السلام مى داند كه امروز تمام حقّ در قامت على عليه السلام جلوه كرده است و او براى يارى على عليه السلام مى آيد .

 او چادر خود را بر سر كرده و همراه با زنان بنى هاشم به سوى مسجد حركت مى كند .

وقت نماز نزديك است ، مسجد پر از جميعّت است .

 همه مسلمانان ، در فكر اين هستند كه فاطمه عليها السلام براى چه كارى به مسجد آمده است .

 فاطمه عليها السلام در گوشه اى از مسجد مى نشيند ، در همان جا پرده اى مى زنند .

سكوت بر فضاى مسجد، سايه افكنده است .

ناگهان فاطمه عليها السلام آهى از عمق وجودش مى كشد .

نمى دانم اين «آه» چه بود كه همه مردم را به گريه انداخت .

نگاه كن ، همه دارند گريه مى كنند .

آهِ فاطمه عليها السلام ، قيامتى بر پا كرده و موجى از اشك را در بين مردم مى افكند .

اين آه ، جلوه تمام مظلوميّت است .

 فاطمه عليها السلام سكوت كرده است ، فرياد گريه از همه جا بلند است .

 لحظاتى بعد ، سكوت به مسجد باز مى گردد  و فاطمه عليها السلام سخن خود را آغاز مى كند:

 من خداى بزرگ را براى همه آن نعمت هايى كه به ما داده است شكر مى كنم .

من گواهى مى دهم كه پدرم ، محمّد فرستاده اوست ، خدا او را براى هدايت مردم فرستاد و او در اين راه ، تلاش زيادى نمود تا آن زمان كه به جوار رحمت الهى رفت .

اى مردم ! پيامبر ، قرآن را در ميان شما به يادگار گذاشت و شما مى دانيد كه در اين قرآن ، همه دستورهاى آسمانى آمده است ، اگر شما به قرآن عمل كنيد به سعادت خواهيد رسيد .

اين دستورات قرآن است كه براى سعادت شماست:

توحيد ، قلب شما را از شرك و بت پرستى پاك مى كند .

نماز ، باعث مى شود كه فروتنى خود را نسبت به خدا نشان بدهيد .

روزه ، سياهى ها را از دل هاى شما بر طرف مى كند .

حج ، باعث تقويت ايمان و خداپرستى شما مى شود .

ولايت ما ، از اختلاف در ميان امّت اسلامى جلوگيرى مى كند .. .

اى مردم ! شما مى دانيد كه من فاطمه هستم و پدرم محمّد است .

شما ، آب هاى آلوده و غذاهاى پست مى خورديد  و زبون و خوار بوديد ، پدر من بود كه شما را از آن وضع نجات داد و شما را عزيز نمود .

آيا به ياد داريد هرگاه كه دشمنان اسلام به جنگ شما مى آمدند پدرم ، على را براى مقابله با آنها مى فرستاد

 على مى رفت و هيچ گاه ميدان را ترك نمى كرد و تا دشمنان را نابود نمى كرد از ميدان باز نمى گشت .

براى همين او عزيزترين شخص نزد پدرم بود ، آرى ، هنگامى كه جنگ سخت مى شد شما فرار مى كرديد .

چه شد كه وقتى پيامبر از دنيا رفت كينه هاى خود را آشكار ساختيد و به دنبال شيطان دويديد؟

 چه شد كه فريب شيطان را خورديد و راه خود را گم كرديد؟

 به راستى ، چقدر زود ، عهد و پيمان خود را كه در غدير بسته بوديد فراموش كرديد .

هنوز پيكر پاك پيامبر روى زمين بود كه در سقيفه دور هم جمع شديد و كارى را كه نبايد مى كرديد انجام داديد .

شما مى گوييد كه از ترس فتنه ، عجله كرديم و خليفه را انتخاب نموديم ، چرا دروغ مى گوييد ؟

شما به دنبال فتنه ها رفتيد ، شما دعوت شيطان را اجابت كرديد و گمراه شديد .

شما سخن پيامبر خود را در مورد على رها كرديد و به دنبال هوس هاى خود رفتيد ، شما به خاندان پيامبر خود خيانت كرديد .

همه مردم سكوت كرده اند و به سخنان فاطمه عليها السلام گوش فرا مى دهند .

اكنون او رو به انصار (مردم مدينه) مى كند و مى گويد:

 اى كسانى كه دين پدرم را يارى كرديد !

چرا به دادخواهى من جواب نمى دهيد؟ اين چه ضعف و ترسى است كه در شما مى بينم . چقدر زود شما تغيير كرديد .

شما قدرت و نيرو داريد ، من مى دانم براى شما بسيار آسان است كه از حقوق ما دفاع كنيد .

امروز آنچه را لازم بود براى شما گفتم ، من مى دانستم كه ترس و ذلّت ، تمام وجودِ شما را فرا گرفته است . امّا چه بايد مى كردم؟ سينه ام تنگ شده بود .

من مى خواستم با شما اتمام حجّت كرده باشم :

«وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُواْ أَىَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ» «به زودى كسانى كه ستم كردند خواهند دانست كه سرنوشت آنها چه مى باشد.»

 سخنان فاطمه عليها السلام به پايان مى رسد ، همه مردم در فكر فرو رفته اند ، آيا درست بود كه ما اين گونه مزد زحمات پيامبر را مى داديم .

آنها به ياد سخنان پيامبر مى افتند كه فرمود: «فاطمه پاره تن من است» ، امّا ما با پاره تن پيامبر چه كرديم .

 فاطمه عليها السلام هنوز در مسجد نشسته است ، بايد فكرى كرد، بايد به سخنان فاطمه عليها السلام جوابى داد ، بايد اثر سخنان فاطمه عليها السلام را خنثى كرد و بار ديگر مردم را فريب داد .

اكنون ابوبكر با صداى بلند به فاطمه عليها السلام مى گويد:

 اى دختر رسول خدا !

تو سرور همه زنان و دختر بهترين پيامبران هستى .

تو در گفتار خود راستگو و در عقل و معرفت، سرآمد همه هستى. هيچ كس نمى خواهد حقّ تو را بگيرد .

من در مورد فدك، فقط به سخن پدرت عمل كرده ام .

من خدا را شاهد مى گيرم كه از پيامبر شنيدم كه فرمود: «ما پيامبران ، هيچ ثروتى از خود به ارث نمى گذاريم ، ما فقط ، علم و حكمت به ارث مى گذاريم، و هر چه از ما باقى بماند براى همه مردم است.»

اى فاطمه ! اين سخن پدر توست و براى همين ، من مى خواهم كه پول فدك را صرف خريد اسلحه براى سپاه اسلام بنمايم . من مى خواهم سپاه اسلام را با پول فدك تقويت كنم و همه مسلمانان با اين كار من موافق هستند .

اى فاطمه ! من همه دارايى خودم را در اختيار تو قرار مى دهم .

من هرگز نمى خواهم مال و ثروت تو را به زور از تو بگيرم، امّا چه كنم، من نمى توانم بر خلاف سخن پدرت، پيامبر، عمل كنم .

هواداران خليفه خيلى خوشحال هستند، آنها با خود چنين مى گويند: «ابوبكر چه خليفه خوبى است! او مى خواهد همه ثروت و دارايى خود را به دختر پيامبر بدهد 

 آرى، مردم فكر مى كنند كه خليفه، فدك را براى تقويت اسلام مى خواهد ، آنها خيال مى كنند كه خليفه مى خواهد با پول فدك، جبهه ها را تقويت كند .

درست است كه فاطمه عليها السلام دختر پيامبر است، امّا او هم بايد به حديث پيامبر پايبند باشد، اين سخن پيامبر است كه هر چه از مال و ثروت دنيا بعد از او باقى بماند براى همه مسلمانان است و از بيت المال حساب مى شود .

همسفر خوبم!

آيا مى بينى كه براى رسيدن به دنيا و رياست چند روزه آن، چگونه دروغ مى گويند؟

 ابوبكر خوشحال است و لبخند به لب دارد .

او خيال مى كند كه جواب محكمى به فاطمه عليها السلام داده است .

هيچ كس باور نمى كند كه فاطمه عليها السلام ديگر بتواند جوابى به خليفه بدهد .

امّا فاطمه عليها السلام مى خواهد خليفه را رسوا كند .

همسفرم !

آيا يادت هست برايت گفتم كه فدك را خداوند به پيامبر بخشيد و پيامبر هم آن را به فاطمه عليها السلام داد؟

 چند روز قبل ، وقتى كه فاطمه عليها السلام براى پس گرفتن فدك به نزد ابوبكر آمده بود ، ابوبكر به او گفت كه برو و شاهد بياور و سرانجام شهادت على عليه السلام و اُم اَيمَن قبول نشد .

اكنون فاطمه عليها السلام مى داند كه خليفه شهادت شاهدان او را قبول نخواهد كرد، براى همين او از راه ديگرى وارد مى شود .

فاطمه عليها السلام از اين مطلب كه فدك در زمان پيامبر، مالِ او بوده است چشم پوشى مى كند .

فاطمه عليها السلام اكنون مى خواهد از راه ديگرى ثابت كند فدك مال اوست .

درست حدس زديد ، از راه ارث .

اگر ما فرض كنيم كه اصلاً پيامبر فدك را به فاطمه عليها السلام نداده باشد، بعد از مرگ پيامبر، طبق قانون ارث فدك به فاطمه عليها السلام مى رسد .

هيچ كس نمى تواند اين مطلب را انكار كند كه خدا فدك را به پيامبر داده است، اين را همه قبول دارند .

پس، فدك مال پيامبر بود، وقتى پيامبر از اين دنيا رفت، يك دختر و چند همسر داشت .

طبق قانون اسلام به همسران پيامبر از اصل زمين فدك چيزى نمى رسد، فقط قسمتى از درختان به آنها مى رسد .
 
تمام فدك به فاطمه عليها السلام مى رسد، و البته درختان آن را بايد قيمت كرد و يك هشتم قيمت آن را به همسران پيامبر داد .

اين قانون ارث اسلام است كه همه قبول دارند .

امّا امروز ابوبكر حديثى را از پيامبر نقل كرد كه پيامبران از خود چيزى به عنوان ارث باقى نمى گذارند .

با اين حديث ، فدك بعد از پيامبر از بيت المال، حساب مى شود و فاطمه عليها السلام هيچ حقّى در آن ندارد .

 مردم باور كرده اند كه واقعاً پيامبر اين حديث را گفته است!...

امّا ناگهان صداى فاطمه عليها السلام در فضاى مسجد مى پيچد:

 تو مى گويى پيامبر فرموده كه هيچ كس از پيامبران ، ارث نمى برد ، آيا تو قرآن را قبول دارى؟ 

مگر نشنيده اى كه خدا در سوره «نمل»، آيه 16 مى گويد: «وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ دَاوُودَ»: «و سليمان از داوود ارث برد.»

 مگر داوود پيامبر نبود، پس چگونه شد كه سليمان از او ارث برد؟

 آيا سخن زكريا را در قرآن خوانده اى؟ آنجا كه خدا در سوره «مريم» در آيه  5  از زبان او مى گويد: «فَهَبْ لِى مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا يَرِثُنِى»: «خدايا! به من فرزندى عنايت كن كه از من ارث ببرد 

 آيا يحيى، پيامبر خدا نيست؟

 آيا مى شود يحيى از زكريا ارث ببرد، سليمان از داوود ارث ببرد، امّا من از پدرم ارث نبرم؟

 چرا به پيامبر دروغ مى بندى؟ آيا مى خواهى به قانون روزگار جاهليّت حكم كنى؟

 آيا مى دانى تو چه گفتى؟ مگر پيامبر، خود پيرو قرآن نبود؟ چطور مى شود كه آن حضرت بر خلاف قرآن سخن بگويد؟

 هر چه مى خواهى انجام بده ، امّا بدان به زودى خداوند ميان من و تو داورى خواهد كرد .

مردم با شنيدن سخن فاطمه عليها السلام به فكر فرو مى روند ، عجب! پيامبر بارها گفته بود كه بعد از من افرادى پيدا خواهند شد كه حديث دروغين به من نسبت خواهند داد .

اوّلين نفر آن دروغگويان، همين جناب خليفه است !

مگر پيامبر نفرمود هر گاه حديثى را براى شما نقل كردند آن را به قرآن عرضه كنيد اگر مخالف قرآن بود آن را قبول نكنيد .

اكنون معلوم شد كه خليفه نسبت دروغ به پيامبر داده است .

آيا آبروريزى بدتر از اين سراغ دارى؟

 همه كسانى كه در مسجد هستند با سخنان فاطمه عليها السلام از خواب غفلت بيدار شده اند .

آرى، فاطمه عليها السلام اكنون به هدف خود رسيده است. او مى خواست به بهانه فدك، حقيقت اين حكومت را براى مردم بازگو كند و در اين كار موفّق شد .

او پيروز اين ميدان است. صداى او براى هميشه در گوش تاريخ، طنين انداز است .

سخن او چراغ راه هر كسى است كه طالب حقيقت است .

اين فرياد فاطمه عليها السلام است مايه آزادى و آزادگى است .

اكنون ، فاطمه عليها السلام رو به قبر پيامبر مى كند و چنين مى گويد:

 اى پدر ، بعد از تو حوادثى در اين شهر روى داد كه اگر تو مى بودى هيچ كدام از آنها پيش نمى آمد .

تا زمانى كه تو زنده بودى همه مردم به من احترام مى گذاشتند و من پيش همه عزيز بودم.

 امّا امروز كه تو رفته اى در حقّ من ستم مى كنند و من هر لحظه در فراق تو اشك مى ريزم .

مسجد سراسر اشك و گريه مى شود، سر و صداها بلند مى شود، هياهويى بر پا مى گردد و فاطمه عليها السلام مسجد را ترك مى كند.

او كار روشن گرى را به خوبى انجام داده است ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان پریسا
14 اردیبهشت 91 11:47

خسته نباشید

سلامت باشید
مامان علي خوشتيپ
14 اردیبهشت 91 20:47
سخنان حضرت فاطمه چقدر زيبا و تاثيرگذار بود.نمي دونم چرا مردم اون زمان تكون نخوردن
ممنون از مطلبتون

سلام مامان عزیز
ان شاالله که ما اینطور نباشیم، و در هر شرایط و موقعیتی که قرار می گیریم از صراط مستقیم خارج نشیم. تاریخ به ما درس زندگی میده...
مریم(مامان روشا)
17 اردیبهشت 91 0:58
ممنونم وخسته نباشید


سلامت باشید
مامان علی خوشتیپ
17 اردیبهشت 91 7:58
سلام
مامانیهای مهربون حالشون خوبه؟ایشاالله که خوب باشه
از وب پریسا پریسا جون فهمیدم همشهری علی هستین


سلام مامان عزیز، ممنون از لطف شما
اینی که گفتید یعنی چی؟!
مامان علی خوشتیپ
26 اردیبهشت 91 12:04
وااااااااااای تو رو خدا پاک کنید نظرمو.خیلی ضایع شدم


کدوم نظر؟!...
مامان علی خوشتیپ
26 اردیبهشت 91 12:35
همون که گفتم همشهری شماست.آخه تو وب پریسا خوندم نظرتونو فکر کردم خودتونو میگید اصفهانی هستید
بعد فهمیدم منظورتون با یه عدد مامانه.
آخه علی اصالتا اصفهانیه


عجب!
خب اشکال نداره، حذف کردن نمیخواد. حالا خیلی هم دور نیستیم و البته مهم تر از اون همه هموطن هستیم