مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

با کاروان عشق؛ قسمت سی و هشتم

1390/10/27 15:15
نویسنده : یه مامان
4,257 بازدید
اشتراک گذاری

خلاصهروز عاشورا فرا رسیده استلشكر كوفه حركت مى‏ كند و رو به‏ روى لشكر امام مى ‏ايستدامام حسين ‏عليه السلام رو به سپاه كوفه مى ‏کند و از آنها می خواهد که در جنگ شتاب نكنند تا آن ها را نصيحت كند. اما انگار گوش های این مردم کر شده است و سخن حق را نمی شنوندیاران امام آماده اند تا یکی پس از دیگری جان خود را فدای امامشان کنند؛ اكنون ديگر وقت آن است كه حكايت سقّاى كربلا را برايت روايت كنم...

 

همسفر خوبم! اكنون ديگر وقت آن است كه حكايت سقّاى كربلا را برايت روايت كنم.

 او علمدار و جوان ‏مرد سى و پنج ساله كربلا بود. آيا مى ‏دانى كه چرا او را سقّاى كربلا ناميده ‏اند؟

 از روز هفتم كه آب را بر امام حسين‏ عليه السلام و يارانش بستند، او بارها و بارها همراه ديگر ياران، به سوى فرات حمله‏ ور مى ‏شد تا براى خيمه‏ ها، آب بياورد.

 البته تو خود مى ‏دانى كه دشمن، هزاران نفر را در اطراف فرات مأمور كرده است تا نگذارند كسى آب ببرد. امّا عبّاس و همراهانش هر بار كه به سوى فرات مى ‏رفتند، با دست پر، باز مى ‏گشتند.

 آرى! تا فرزندان اُم ّالبَنين زنده‏ اند، در خيمه‏ ها، مقدارى آب پيدا مى ‏شود.

 در روايت‏ ها آمده است كه پس از شهادت حضرت زهرا (عليها السلام)، حضرت على ‏عليه السلام به برادرش عقيل فرمود: «همسرى براى من پيدا كن كه از شجاع ‏ترين طايفه عرب باشد». عقيل نيز، اُمّ البنين را معرفى كرد. او از طايفه ‏اى بود كه شجاعت و مردانگى آنها زبانزد روزگار بود. اكنون چهار پسر اُم ّالبَنين عبّاس، جعفر، عثمان و عبداللَّه در كربلا هستند.

 فرزندان اُمّ البنين تصميم گرفته ‏اند كه بار ديگر براى آوردن آب به سوى فرات بروند.

 دشمن از هر طرف در كمين آنها بود. آنها بايد از ميان چهار هزار سرباز مى‏ گذشتند. خبر به آنها مى ‏رسد كه آب در خيمه‏ ها تمام شده است و تشنگى بيداد مى ‏كند.

 اين بار، عبّاس تنها با سه تن از برادران خود به سوى فرات حركت مى ‏كند، زيرا يارانى كه پيش از اين او را همراهى مى ‏كردند، اكنون به بهشت سفر كرده ‏اند.

آنها تصميم خود را گرفته ‏اند. اين كار، دل شير مى ‏خواهد. چهار نفر مى ‏خواهند به جنگ چهار هزار نفر بروند!

 حماسه‏ اى شكل مى ‏گيرد. پسران حيدر كرّار مى ‏آيند! آنها لشكر چهار هزار نفرى را مى‏ شكافند و خود را به آب مى ‏رسانند.

 عبّاس مشك را پر از آب مى ‏كند و بر دوش مى ‏گيرد و همراه برادران خود به سوى خيمه ‏ها حركت مى ‏كند. امّا آنها هنوز لب تشنه هستند.

 مسلماً راه برگشت بسيار سخت ‏تر از راه آمدن است. اين‏ جا بايد مواظب باشى تا تيرى به مشك اصابت نكند.

 
مشك بر دوش عبّاس است و سه برادر همچو پروانه، دور آن مى ‏چرخند. آنها جان خود را سپر اين مشك مى‏ كنند تا مشك سالم به مقصد برسد. همه بچه ‏ها در خيمه‏ ها، منتظر اين آب هستند. آيا اين مشك به سلامت به خيمه‏ ها خواهد رسيد؟ صداى «آب، آب» بچّه ‏ها هنوز در گوش پسران اُمّ البنين است.

 آنها تيرها را به جان مى‏ خرند و به سوى خيمه ‏ها مى ‏آيند. نمى‏ توانم اوج حماسه را برايت به تصوير بكشم. عبّاس مشك بر دوش دارد و اشك در چشم!

 او وقتى از فرات بالا آمد، سه برادرش همراه او بودند. تا اينكه دشمن شروع به تيرباران كرد و جعفر روى زمين افتاد. در واقع، او همه تيرها را به جان خريد. عبّاس مى ‏خواهد بايستد و برادر را در آغوش كشد، امّا فرصتى نمانده است. جعفر با گوشه چشم، به او اشاره مى‏ كند كه اى عباس برو، بايد مشك را به خيمه ‏ها برسانى.

 آيا مشك به سلامت به خيمه ‏ها خواهد رسيد؟ اشك در چشمان عبّاس حلقه زده است. آنها به راه خود ادامه مى‏ دهند. كمى جلوتر، برادر ديگر بر زمين مى ‏افتد.

 عبّاس و ديگر برادرش به سوى خيمه‏ ها مى‏ روند. ديگر راهى تا خيمه‏ ها نمانده است. اما سرانجام برادر ديگر هم روى زمين در خون خود مى‏ غلتد.

همه كودكان چشم انتظارند. آنها فرياد مى ‏زنند: «عمو آمد، سقّاى كربلا آمد». امّا چرا او تنهاى تنها مى ‏آيد؟

 عزيزانم! بياشاميد، كه من سه برادر را براى اين آب از دست داده‏ ام.

 آيا عبّاس باز هم براى آوردن آب به سوى فرات خواهد رفت؟! اكنون نزديك ظهر است و گرماى آفتاب بيداد مى ‏كند. اين همه زن و بچّه و يك مشك آب و آفتاب گرم كربلا!

 ساعتى ديگر، باز صداى «آب، آب» كودكان در صحرا مى‏ پيچد.

 عبّاس بايد چه كند؟

 او كه ديگر سه برادر ندارد. آنها پر كشيدند و رفتند...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان پریسا
27 دی 90 18:22



مامان علي خوشتيپ
27 دی 90 20:20
ای بــه بنیــن تــو درود همـه
فاطمـه یا فاطمـه یا فاطمـه
بــاغ گــل یــاس سـلام علیک
مـــادر عبــاس ســلام عـلیک
ای همه از خود سفرت تاحسین
اذن دخـول حــرمت یاحسین
سایـــه‌نشین حـــرم آفتــاب
غــرق شــده در کــرم آفتاب
فـــاطمه دوم حیــدر شــدی
مادر یک ماه و سه اختر شدی
طوبـی، طوبـی لک زیـن احترام
دختـر زهـرا بـه تو گوید سلام
ماماناي مهربون اگه خداي نكرده كوچولوهاتون مريض شدن و مشكلي براشون پيش اومد نذر ام البنينش كنيد،معجزه ميكنه...


ممنونیم از شعر قشنگ و نکته ی دلنشینی که اشاره کردین...
واقعا که حضرت ام البنین (س) خیلی بزرگوار بودن...
یک عدد مامان
28 دی 90 9:49
نام معشوق مبر نزد من از عشق مگو

عشق دیریست که در پیچ و خم عباس است

هر چه داریم همه از کرَم عباس است

خلقت جنت حق لطف کرم عباس است


گویند که در روز قیامت علمدار شفاعت زهراست، علم فاطمه دست قلم عباس است …


ممنون از این نکته ی خوب و دلنشین و شعر زیبایی که برامون نوشتین
مریم(مامان روشا)
28 دی 90 15:52
خیلی دردناک بود

تینا
29 دی 90 18:23