مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

با کاروان عشق؛ قسمت بیست و نهم

1390/10/6 19:13
نویسنده : یه مامان
3,589 بازدید
اشتراک گذاری

خلاصه: عمر سعد سپاه را آماده ی جنگ با امام می کند و به آن ها می گوید که امام حسين ‏عليه السلام از دين خارج شده و كشتن او واجب است! امام حسین علیه السلام حضرت عباس را به سوی سپاه دشمن می فرستد تا هدف آنها از حرکت سپاه را جویا شود، عمر سعد در جواب می گوید دستور از طرف ابن‏ زياد آمده است كه يا با يزيد بيعت كنيد يا آماده جنگ باشيد و امام درخواست می کند که یک شب به آن ها مهلت دهند تا شبی دیگر با خدای خود راز و نیاز کنند و نماز بخوانند و عمر سعد به ناچار این درخواست را پذیرفت. شمر با زیرکی امان نامه ای برای حضرت عباس می برد تا او را از امام حسین علیه السلام جدا کند غافل از اینکه عباس هرگز بی وفایی و پیمان شکنی نمی کند. امشب شب تاسوعاست و همه مشغول عبادت هستند...


زينب ‏عليها السلام در خيمه امام سجّاد عليه السلام نشسته است. او پرستار پسر برادر است.

 اين خواست خداوند بود كه نسل حضرت فاطمه‏ عليها السلام در زمين حفظ شود. بنابراين، به اراده خداوند، امام سجّاد عليه السلام اين روزها را در بستر بيمارى به‏ سر برد.

 امام حسين ‏عليه السلام كنار بستر فرزند خود مى ‏رود. حال او را جويا مى‏ شود و سپس از آن خيمه بيرون مى ‏آيد.

 امام حسين‏ عليه السلام به سوى خيمه خود مى‏ رود. جَوْن (  غلام امام حسين ‏عليه السلام ) كنار خيمه نشسته است و در حال تيز كردن شمشير امام است.

 صداى نرم و آرام صيقل خوردن شمشير با زمزمه ‏اى آرام درهم مى‏ پيچد.

 اين زمزمه حزين براى زينب‏ عليها السلام تازگى دارد، اگر چه خيلى هم آشناست.

 خداى من اين صداى كيست كه چنين غريبانه شعر مى‏ خواند؟ آرى! اين صداى برادرم حسين ‏عليه السلام است:

 
يا دَهْرُ اُفٍّ لَكَ مِنْ خَليلٍ‏

كَم لَكَ بِالإشراقِ والأصيلِ‏

 
اى روزگار، اف بر تو باد كه تو ميان دوستان جدايى مى‏ افكنى. به راستى كه سرانجام همه انسان‏ ها مرگ است.

 واى بر من! سخن برادرم  بوى رفتن مى ‏دهد. صداى ناله و گريه زينب‏ عليها السلام بلند مى ‏شود. او تاب شنيدن اين سخن را ندارد. پس با شتاب به سوى برادر مى‏ آيد:

 - كاش اين ساعت را نمى‏ ديدم. بعد از مرگ مادر و پدر و برادرم حسن‏ عليه السلام، دلم به تو مأنوس بود، اى حسين!

 - خواهرم! صبر داشته باش. ما بايد در راه خدا صبر كنيم و اكنون نيز، چاره ديگرى نداريم.

 - برادر! يعنى بايد خود را براى ديدن داغ تو آماده كنم. اما قلب من طاقت ندارد.

 و زينب ‏عليها السلام بى‏ هوش بر زمين مى ‏افتد و صداى شيون و ناله زنان بلند مى ‏شود.

 امام خواهر را در آغوش مى ‏گيرد. زينب آرام آرام چشمان خود را باز مى‏ كند و گرمى دست مهربان برادر را احساس مى ‏كند.

 امام با خواهر سخن مى ‏گويد: «خواهرم! سرانجام همه مرگ است. مگر رسول خدا صلى الله عليه و آله از من بهتر نبود، ديدى كه چگونه اين دنيا را وداع گفت. پدر و مادر و برادرم حسن، همه رفتند. مرگ سرنوشت همه انسان‏ هاست. خواهرم ما بايد در راه خدا  صبر داشته باشيم.»

 زينب‏ عليها السلام آرام شده است و اكنون به سخنان برادر گوش مى‏ دهد: «خواهرم! تو را سوگند مى‏ دهم كه در مصيبت من بى ‏تابى نكنى و صورت نخراشى.»

 نگاه زينب‏ عليها السلام به نگاه امام دوخته شده و در اين فكر است كه چگونه خواهد توانست خواسته برادر را عملى سازد.

 اى زينب! برخيز، تو در آغاز راه هستى. تو بايد پيام برادر را به تمام دنيا برسانى. همسفرِ تو در اين سفر، صبر است و تاريخ فرياد مى ‏زند كه خدا به تو صبرى زيبا داده است.

 خبرى در خيمه ‏ها مى ‏پيچد. همه با عجله سجّاده‏ هاى نماز خود را جمع مى‏ كنند و به سوى خيمه خورشيد مى ‏شتابند. امام ياران خود را طلبيده است.

 همسفر خوبم! بيا من و تو هم به خيمه امام برويم تا ببينيم چه خبر شده است و چرا امام نيمه شب همه ياران خود را فرا خوانده است؟

 چه خيمه باصفايى! بوى بهشت به مشام جان مى ‏رسد. ديدار شمع و پروانه ‏هاست! همه به امام نگاه مى ‏كنند و در اين فكر هستند كه امام چه دستورى دارد تا با جان پذيرا شوند. آيا خطرى اردوگاه حق را تهديد مى ‏كند؟

 امام از جاى خود برمى ‏خيزد. نگاهى به ياران خود كرده و مى ‏فرمايد: «من خداى مهربان را ستايش مى ‏كنم و در همه شادى ‏ها و غم‏ ها او را شكر مى گويم. خدايا! تو را شكر مى ‏كنم كه به ما فهم و بصيرت بخشيدى و ما را از اهل ايمان قرار دادى.»

 امام براى لحظه‏اى سكوت مى ‏كند. همه منتظرند تا امام سخن خود را ادامه دهد: «ياران خوبم! من يارانى به خوبى و وفادارى شما نمى ‏شناسم. بدانيد كه ما فقط امشب را مهلت داريم و فردا روز جنگ است. من به همه شما اجازه مى ‏دهم تا از اين صحرا برويد. من بيعت خود را از شما برداشتم، برويد، هيچ چيز مانع رفتن شما نيست. اينك شب است و تاريكى! اين پرده سياه شب را غنيمت بشماريد و از اين‏جا برويد و مرا تنها گذاريد.»

 با پايان يافتن سخن امام غوغايى به پا مى‏ شود. هيچ كس گمان نمى ‏كرد كه امام بخواهد اين سخنان را به ياران خود بگويد.

 نگاه كن! همه، گريه مى ‏كنند. اى حسين! چقدر آقا و بزرگوارى!

 چرا مى ‏خواهى تنها شوى؟ چرا مى ‏خواهى جان ما را نجات دهى؟

 آتشى در جان ‏ها افتاده است. اشك است و گريه ‏هاى بى ‏تاب و شانه ‏هاى لرزان! كجا برويم؟ چگونه كربلا را رها كنيم؟

 وقتى حسين اين‏جاست، بهشت اين‏جاست، ما كجا برويم؟!...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

یک عدد مامان
6 دی 90 20:16
اى اهل زمين عيد گذشت و خبر از يار نيامد

بر زخم دل فاطمه غمخوار نيامد

يك روز دگر مانده كه با ناله بگوييم

اى اهل حرم مير و علمدار نيامد

سقاى حسين سيد و سالار نيامد

علمدار نيامد

علمدار نيامد ...




صلی الله و علیک یا ابا عبدالله


السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
ممنون مامان مهربون
مامان علي خوشتيپ
6 دی 90 21:16
صبر را معنا و مفهومي به نام زينب است
احترام عشق هم از احترام زينب است
شهر بي ميخانه و ساقي نباشد شهر عشق
نشئگان عشق را مستي زجام زينب است
فرش را تا عرش پيمودن نه كار هر كسي است
اين مسافت هر چه باشد زير گام زينب است
كيست زينب علم اول علم آخر پيش اوست
متن عاشورا مدون با پيام زينب است
كيست زينب در صواب شاهدان حق شريك
ثبت در اسناد عاشورا سهام زينب است
عشق يعني سز فرازي سر شكستن پيش يار
شيوه از سر گذشتن در مرام زينب است


ممنون از این شعر بسیار قشنگی که برامون نوشتین
مامان پریسا
7 دی 90 9:10



تینا
7 دی 90 21:57
ممنونم