مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

با کاروان عشق؛ قسمت هجدهم

1390/9/14 15:15
نویسنده : یه مامان
3,091 بازدید
اشتراک گذاری

 

خلاصه:  امام حسین علیه السلام حاضر به بیعت با یزید نشد از مدینه به سوی مکه حرکت کرد و به دعوت مردم کوفه تصمیم گرفت از مکه به کوفه برود. نزدیکی کوفه حر با سپاه خود جلوی امام را گرفت و گفت که من ماموریت دارم تا شما را نزد ابن زیاد ببرم، امام قبول نکرد به پیشنهاد حر  کاروان در مسیری غیر از کوفه و مدینه به حرکت خود ادامه داد تا حر از ابن زیاد کسب تکلیف کند، ابن زیاد طی نامه ای به حر دستور داد سخت‏ گيرى بر حسين و يارانش را آغاز كند و حسين را در بيابانى خشك و بى ‏آب گرفتار سازد و چون حر با امام حسین علیه السلام مدارا کرده بود عمربن سعد را به فرماندهی سپاه منصوب کرد. عمر بن سعد همراه چهار هزار نفر به کربلا رفت و اکنون پنج هزار نیرو در کربلا در مقابل امام حضور دارند...

ابن ‏زياد مى ‏داند كه امام حسين ‏عليه السلام هرگز با يزيد بيعت نخواهد كرد. به همين دليل، در فكر جنگ است. البته خودش مى ‏داند كه كشتن امام حسين ‏عليه السلام كار آسانى نيست، براى همين مى ‏خواهد تا آنجا كه مى ‏تواند براى خود شريكِ جرم درست كند.

 او مى‏ خواهد كشتن امام حسين ‏عليه السلام را يك نوع حركت مردمى نشان بدهد. اكنون پنج هزار سرباز كوفى در كربلا حضور دارند و او به خوبى مى‏ داند كه ياران امام به صد نفر هم نمى ‏رسند. امّا او به فكر يك لشكر سى هزار نفرى است. او مى ‏خواهد تاريخ را منحرف كند تا آيندگان گمان كنند كه اين مردم كوفه  بودند كه حسين‏ عليه السلام را كشتند، نه ابن  زياد!

 در كوچه‏ هاى كوفه اعلام مى ‏شود همه مردم به مسجد بيايند كه ابن‏ زياد مى ‏خواهد سخنرانى كند. همه مردم، از ترس در مسجد حاضر مى ‏شوند. چون آنها ابن‏ زياد را مى ‏شناسند. او كسى است كه اگر بفهمد يك نفر پاى منبر او نيامده است، او را اعدام مى‏ كند.

 ابن‏ زياد سخن خويش را آغاز مى ‏كند: «اى مردم! آيا مى ‏دانيد كه يزيد چقدر در حقّ شما خوبى كرده است؟ او براى من پول بسيار زيادى فرستاده است تا در ميان شما مردمِ خوب، تقسيم كنم و در مقابل، شما به جنگ حسين برويد. بدانيد كه اگر يزيد را خوشحال كنيد، پول‏هاى زيادى در انتظار شما خواهد بود.»

 آن‏گاه ابن ‏زياد دستور مى ‏دهد تا كيسه‏ هاى پول را بين مردم تقسيم كنند.

 بزرگان كوفه دور هم جمع شده ‏اند و به رقص و پايكوبى مشغول ‏اند. مى ‏بينى دنيا چه مى ‏كند و برق سكّه‏ ها چه تباهى‏ ها مى‏ آفريند.

 به ياد دارى كه روز سوّم محرّم، چهار هزار نفر فريب عمرسعد را خوردند و براى آنكه بهشت را خريدارى كنند، به كربلا رفتند. امروز نيز، عدّه‏ اى به عشق سكّه ‏هاى طلا آماده مى ‏شوند تا به كربلا بروند. آنها با خود مى ‏گويند: «با آنكه هنوز هيچ كارى نكرده ‏ايم، يزيد برايمان اين‏ قدر سكّه طلا فرستاده است، پس اگر به جنگ حسين برويم او چه خواهد كرد!»

 مردم گروه گروه براى رفتن به كربلا و جنگ با امام آماده مى‏ شوند. آهنگران كوفه، شب و روز كار مى ‏كنند تا شمشير درست كنند. مردم نيز، در صف ايستاده ‏اند تا شمشير بخرند. مردم با همان سكّه‏ هايى كه از ابن ‏زياد گرفته‏ اند، شمشير و نيزه مى ‏خرند.

 در اين هياهو، عدّه ‏اى را مى ‏بينم كه به فكر تهيه سلاح نيستند. با خودم مى ‏گويم: عجب! مثل اينكه اينها انسان‏ هاى خوبى هستند. خوب است نزديك ‏تر بروم تا ببينم كه آنها با هم چه مى‏ گويند:

 - جنگ با حسين گناه بزرگى است. او فرزند رسول خداست.

 - چه كسى گفته كه ما با حسين جنگ مى ‏كنيم. ما هرگز با خود شمشير نمى ‏بريم. ما فقط همراه اين لشكر مى ‏رويم تا اسم ما هم در دفتر ابن ‏زياد ثبت شود و سكّه ‏هاى طلا بگيريم.

 - راست مى‏ گويى. هزاران نفر به كربلا مى‏ روند. اما ما گوشه‏ اى مى ‏ايستيم و اصلاً دست به شمشير نمى ‏بريم.

 اينها نمى ‏دانند كه همين سياهىِ لشكر بودن، چه عذابى دارد. مگر نه اين است كه وقتى بچه‏ هاى امام حسين ‏عليه السلام ببينند كه بيابان كربلا پر از لشكر دشمن شده است، ترس و وحشت وجود آنها را فرا مى ‏گيرد.
 
گمان مى ‏كنم كه آنها در روز جنگ با امام حسين‏ عليه السلام آرزو كنند كه اى كاش ما هم شمشيرى آورده بوديم تا در اين جنگ، كارى مى ‏كرديم و جايزه بيشترى مى ‏گرفتيم!

 آن وقت است كه اين مردم به جاى شمشير و سلاح، سنگ ‏هاى بيابان را به سوى امام حسين‏ عليه السلام پرتاب خواهند كرد. آرى! اين مردم خبر ندارند كه روز جنگ، حتى بر سر سنگ‏ هاى بيابان دعوا خواهد شد. زيرا سنگ بيابان در چشم آنها سكه طلا خواهد بود...

 ابن‏ زياد دستور داد در منطقه «نُخَيْله»، اردوگاهى بزنند تا نيروهاى مردمى در آنجا سازماندهى شوند و سپس به سوى كربلا حركت كنند.

 برنامه او اين است كه دسته‏ هاى هزار نفرى، هر كدام به فرماندهى يك نفر به سوى كربلا حركت كنند.

 مردم گروه گروه به سوى نُخَيْله مى ‏روند و نام خود را در دفتر مخصوصى كه براى اين كار آماده شده است، ثبت مى ‏كنند و به سوى كربلا اعزام مى ‏شوند. در اين ميان گروهى هستند كه پس از ثبت‏ نام و پيمودن مسافتى، مخفيانه به كوفه باز مى‏ گردند.

 اين خبر به گوش ابن‏ زياد مى‏ رسد. او بسيار خشمگين مى ‏شود و يكى از فرماندهان خود را مأمور مى ‏كند تا موضوع فرار نيروها را بررسى كند و به او اطّلاع دهد.

 هنگامى كه مأمور ابن ‏زياد به سوى اردوگاه سپاه حركت مى ‏كند، يك نفر را مى ‏بيند كه از اردوگاه به سوى شهر مى ‏آيد اما در اصل او اهل كوفه نيست. اين از همه جا بى‏ خبر به كوفه آمده است تا طلب خود را از يكى از مردم كوفه بگيرد و وقتى مى ‏فهمد مردم به اردوگاه رفته ‏اند، به ناچار براى گرفتن طلب خود به آنجا مى ‏رود.

 مأمور ابن‏ زياد با خود فكر مى‏ كند كه او مى ‏تواند وسيله خوبى براى ترساندن مردم باشد. پس اين بخت برگشته را دستگير مى ‏كند و نزد ابن‏ زياد مى‏ برد.

 او هر چه التماس مى ‏كند كه من بى ‏گناهم و از شام آمده ‏ام، كسى به حرف او گوش نمى ‏دهد. ابن‏ زياد فرياد مى ‏زند:

 - چرا به كربلا نرفتى؟ چرا داشتى فرار مى‏ كردى؟

 - من هيچ نمى‏دانم. كربلا را نمى ‏شناسم. من براى گرفتن طلب خود به اين‏جا آمده‏ ام.

 او هر چه قسم مى ‏خورد، ابن ‏زياد دلش به رحم نمى ‏آيد و دستور مى ‏دهد او را در ميدان اصلى شهر گردن بزنند تا مايه عبرت ديگران شود و ديگر كسى به فكر فرار نباشد.

 همه كسانى كه نامشان در دفتر سپاه نوشته شده و اكنون در خانه ‏هاى خود هستند، با وحشت از جا برخاسته و به سرعت به اردوگاه برمى ‏گردند...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان علي خوشتيپ
14 آذر 90 15:28
ما را چه شده؟ چرا همه خاموشیم؟

با آل یزید دست در آغوشیم

حالا که نمی رویم همراه حسین

شمشیر به دشمنان او نفروشیم

هيهات منه الذله ....


:
یک عدد مامان
14 آذر 90 19:01
میدانم بابا دو بخش است ، بخشی در صحرا و بخشی بالای نیزه ... اما اینکه عمو چند بخش است ... فقط بابا میداند ...

السلام علی الاضاء المقطعات






یک عدد مامان
14 آذر 90 19:22
خدایا شرح غم خواندن چه سخت است

زداغ لاله پژمردن چه سخت است

نمي‌داني كه با دست بريده

ز پشت اسب افتادن چه سخت است

اگر تيري درون چشم باشد

نمي‌داني زمين خوردن چه سخت است

نمي‌داني كه با چشمان خونين

جمال فاطمه ديدن چه سخت است

كنار علقمه با مشك خالي

ببين شرمنده گرديدن چه سخت است


چه سخت آدم میتونه حرف دلشو بزنه ... خدا از این کوفیان بی وفا نگذره ...


این روزها حرف دلها از چشمان خارج می شود . دل مولایمان این روزها چه خبر است!!!
مامان پریسا
15 آذر 90 8:27




مریم(مامان روشا)
16 آذر 90 15:00
امان از این وسوسه های دنیوی
امان از این ایمان های متزلزل
امان از این توجیهات شیطانی...
امان از این کوفیان...


امــــــــــان
تینا
16 آذر 90 15:22
ممنون مثل همیشه تاثیر گذار بود
دنیا پرستی هیچوقت از بین نمیره فقط طمع بیشتر و بیشتر میشه

خواهش می کنیم.
امیدواریم که دنیاپرستی از بین بره و دلهای ما پر از محبت اهل بیت (ع) باشه.