مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

حکایت واقعی از تاثیر کلام در روح و جان

1390/6/17 19:30
نویسنده : یه مامان
4,124 بازدید
اشتراک گذاری

 

ذهن ما باغچه است

گل در آن باید کاشت

و نکاری گل اگر ، علف هرز در آن می روید.

زحمت کاشتن یک گل سرخ

کمتر از زحمت برداشتن هرزگی آن علف است.

گل بکاریم                                                    «مجتبی کاشانی»

 یکی از عالمان اسلامی می فرمود:

روزی یک مرد غیرمسلمان (صائبی) نزد من آمد و گفت: «اسلام را به من تعلیم دهید، می خواهم مسلمان شوم» . من هم اسلام را به او تعلیم دادم و مسلمان شد. بعد به او گفتم : چه انگیزه ای شما را به سوی اسلام آورد؟ گفت: «نمی دانم . فقط همین را می دانم که از کودکی به اسلام علاقمند بودم و یک جاذبه ای به سوی اسلام در وجودم احساس می کردم . هر گاه از محله های مسلمانان می گذشتم و صدای اذان به گوشم می خورد ، احساس خوبی پیدا می کردم و یک کشش نیرومندی در وجودم نسبت به اذان پیدا می شد؛ به طوری که از رفتن باز مانده ، می ایستادم و به صدای اذام گوش می دادم و لذت می بردم. همین علاقه و جاذبه باعث شد درباره ی اسلام ، مطالعه و تحقیق کنم و نتیجه ی این مطالعات و تحقیقات این شد که به حقانیت اسلام پی ببرم و اکنون مسلمان شوم.»

من از او خواستم تا مادرش را نزد من بیاورد تا در این باره با او صحبت کنم.

به مادر ایشان گفتم: خانم شما درباره ی این فرزندتان چه کردید که علاقمند به اسلام شد؟

گفت: «کار بخصوصی نکردم و نمی دانم چرا به اسلام علاقمند شده با اینکه من و پدرش مسلمان نیستیم».

گفتم: خوب فکر کنید دورانی که ایشان را باردار بودید و در دوران شیرخوارگی و کودکی او کاری نکرده اید که باعث علاقه اش به اسلام شود؟

مادر سر به زیر انداخت و به فکر فرو رفت و مراحل مختلف زندگی فرزند را در ذهنش مرور کرد و ناگاه سر بلند کرد و گفت:

«فقط یه چیز در این باره به یادم آمد و آن اینکه حدود سی سال پیش که من این پسر را حامله بودم در محله ای زندگی می کردیم که همسایه ی ما یک آقای روحانی مسلمان بود و ما با خانواده ی ایشان با اینکه دین و مذهبمان فرق داشت رفت و آمد می کردیم . وقتی این فرزندم به دنیا آمد آن آقای روحانی و خانواده اش به دیدنمان آمدند و آن آقا بچه را گرفت و روی زانویش گذاشت و دهانش را در گوش راست او نزدیک کرد و چیزهایی در گوشش گفت و بعد در گوش چپش هم چیزهایی گفت و من نفهمیدم چه گفت».

من گفتم ، همین! همین ! یافتم! یافتم ! آن آقا در گوش راست فرزندتان اذان گفته و در گوش چپش اقامه ؛ و همین عامل بذر علاقه به اسلام را در جان نوزاد کاشته و باعث شده که الان مسلمان شود»!

 *****************************

 مشاهده کردید کوچک ترین صدایی که انسان در شکم مادر و یا در دوران نوزادی می شنود می تواند در روح و جان نوزاد تاثیر بگذارد؛ این موضوع اهمیت نظارت همه ی مامانای عزیز رو روی اینکه چی به گوش فرزندشون و یا خودشون می ره مشخص می کنه.

پس بیاییم سطحی به این مقوله نگاه نکنیم و بذر محبت خوبی ها رو از طفولیت در دل و جان فرزندانمان بکاریم؛ چون ما در قبال خوب و یا بد شدن این فرشته ها و هدیه های پاک الهی مسئولیم.

امام على (علیه السلام) :

وقتى زمان زایمان فاطمه سلام اللّه‏ علیها فرا رسید ، رسول الله به اسماء بنت عمیس و امّ سلمه فرمود : «در کنارش باشید . وقتى فرزندش به دنیا آمد و گریست ، در گوش راست او اذان و در گوش چپ او اقامه بگویید ؛ چرا که هر جا همانند این کار انجام شده ، نوزاد از شیطان در امان مانده است و هیچ نکنید تا من بیایم» .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

یک عدد مامان
17 شهریور 90 20:27
این داستان رو نشنیده بودم . واقعا جالب بود و جالب تر اینکه واقعیت داره . کلام روحانی و مثبت و خواندن قرآن و دعا هم روی خود ما تاثیر مثبت میذاره هم روی روح و روان کسی که صدای ما رو دوس داره و میشنوه .
اینجا جنبه ی مثبت قضیه رو در نظر گرفتین و این خیلی خوب و زیباست .
ولی چقدر خوبه اون طرف قضیه رو هم توجه داشته باشیم .
شنیدین میگن فلانی زبونش مث نیش مار میمونه ! متاسفانه این مورد هم صحت داره . حرفایی که از دهانمون خارج میشه توسط خود ما کنترل میشه و اگه بخوایم میتونیم طعنه و کنایه زدن و تحقیر کردن طرف مقابل رو نخوایم . چون اولا با زدن اینجور حرفا شخصیت خود ما زیر سوال میره هم ممکنه تاثیر حرفای مخرب ما طرف مقابلمون رو به حدی رنجیده خاطر کنه و اثر بدی روش بذاره که تا مدتها دچارش باشه .


این پستتون واقعا قابل تامل بود . من که مشتاق شدم بیشتر در این زمینه مطالعه کنم . ممنونم

سلام مامان نمونه
خوشحالیم که براتون مفید بوده، منون از نظرتون با خوندن نظر شما به یاد این سخن زیبا و قابل تامل امام علی علیه السلام افتادم که:
مراقب افکارت باش که گفتارت می شود، مراقب گفتارت باش که رفتارت می شود، مراقب رفتارت باش که عادتت می شود،مراقب عادتت باش که شخصیتت می شود، مراقب شخصیتت باش که سرنوشتت می شود.
همه چیز از همون گفتار شروع میشه امیدوارم که خدا توفیق بده تا در زمینه ی کنترل زبان موفق تر باشیم
یک عدد مامان
17 شهریور 90 21:02
ببخشید یه سوال

میشه درباره تزریق واکسن آنفولانزا به بچه هامون یه پست بذارین . با توجه به اینکه شنیدم آخر شهریور اگه این واکسن تزریق بشه روی بدن بهتر جواب میده
درباره مزایا و احتمالا معایبش و اینکه بچه هایی که میخوان واسه اول مهر برن مهد یا مدرسه اگه بزنن بهتره یا نه؟

ممنونم

سلام مامان عزیز
چشم، ان شاالله سعی می کنیم در اولین فرصت بررسی در این زمینه انجام بدیم

مامان ماهان عشق ماشین
18 شهریور 90 15:45
در اولین دیدارم با ماهان براش اذان و اقامه گفتم.هرچند من دراز کشیده بودم و یه کم سرش با من فاصله داشت ولی مطمین بودم که قلبش با منه و میشنوه.(تازه چند دقیقه بود که به هوش اومده بودم. ای بابا اشکمو در اوردین......)

سلام مامان عزیز
خوشحالیم که اون زمان به این نکته توجه داشتید
خدا ماهان جون رو در پناه خودش حفظ کنه و سایه ی مامان مهربونی مثل شما رو از سرش کم نکنه
تینا
18 شهریور 90 16:02
جالب بود ... مرسی

خواهش می کنم، موفق باشید
مامان ماهان
19 شهریور 90 8:20
مرسی از مطالب سودمندتون

خواهش می کنم، موفق باشید
مامان پریسا
19 شهریور 90 10:41
سلام داستان قشنگی بود. همینطور که قبلا هم گفتم خوشبختانه پریسا علاقه عجیبی به صدای اذان داره که انشاا.... بر میگرده به دوران قبل از تولد و همینطور اذانی که بابا بزرگ تو گوشش خونده.

سلام مامان عزیز و مهربون
از این بابت خوشحالیم، ان شاالله که همیشه در پناه خدای متعال از شر شیطان دور باشه
مامان قندعسل
19 شهریور 90 14:36
سلام عزیزم خیلی تکون دهنده بود لذت بردم

سلام مامان مهربون
خوشحالیم که خوشتون اومده