تجربه موفق 23؛ سلام مسواک
یکی از معضل هایی که باهاش روبه رو بودم مسواک نزدن دختر دوساله ام بود. اصلا زیر بار نمی رفت که مسواک رو ببره سمت دهنش. تا اینکه با راهنمایی ِ خواهرِ خودم، مامان علی آقا ، داستان «کِرم دندونِ مهربون و کوچولو» رو براش تعریف کردم و الان در اوج احساس رضایت از این فرآیند، براتون این قصه رو با قبل و بعد وقایع اتفاقیه می نویسم... فاز اول (تعریف کردن قصه): بسم الله الرحمن الرحیم یکی بود یکی نبود، غیر از خدای خوب و مهربون هیشکی نبود. زیر گنبود کبود یه کرم دندون مهربون و کوچولو بود که چشماش خوب جایی رو نمی دید... (دوستان عزیز! قضیه ی مهربون بودن کرم دندون که روشنه ان شاءالله ؟!) این کرم دندون اومده بود خونه ...