مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

قصه ی بهمن و اسباب بازی هاش

1392/10/19 6:20
نویسنده : یه مامان
12,353 بازدید
اشتراک گذاری

بهمن پسر خوبی بود ولی یه کم شیطون و بازیگوش بود و مراقب وسایلش نبود توی اتاقش یه کمد اسباب بازی داشت که همشون رو شکسته بود و خرابشون کرده بود . مامان بهمن همیشه میگفت که باید بیشتر مواظب وسایلت باشی ولی اون به حرف مامانش توجهی نمی کرد...

تولد بهمن مامان بابا یه آدم آهنی بهش کادو داده بودند بهمن خیلی اونو دوست داشت و خوشحال بود که حالا یه آدم آهنی داره .

یه روز بهمن با دوستش سعید مشغول بازی با آدم آهنی بودند که یه دفعه باهم دعواشون شد بهمن این دست آدم رو می کشید و سعید اون یکی دستش رو که ناگهان دست آدم آهنی کنده شد.


بهمن خیلی ناراحت شد ولی به مامانش چیزی نگفت چون میدونست اگه مامان بابا بفهمند که باز هم مواظب اسباب بازیهاش نبوده از دستش خیلی ناراحت میشن برای همین اون شب خیلی زود رفت خوابید ولی همش تو فکر آدم آهنی بود و خوابشو میدید توی خواب دید که آدم آهنی از جاش بلند شده و برای عروسک شنی درباره ی رفتار بد بهمن حرف می زنه و میگه که چه جوری بهمن دستش رو شکسته و همه سیم هاش رو کشیده تا قطع شده ...

عروسک شنی هم جای سوراخهایی رو که چند روز پیش بهمن با شمشیر اسباب بازی ها روی بدنش انداخته بود رو نشون آدم آهنی میداد و میگفت باید باهم بریم و حساب بهمن رو برسیم

بهمن که ترسیده بود سوار ماشین اسباب بازی شد تا از دست اونا فرار کنه ولی ماشین چرخ نداشت! چندروز پیش که ماشین رو محکم به در و دیوار می کوبید چرخاش شکسته بود از ماشین پیاده شد یه فکر خوب به سرش زد گفت که سوار هواپیما می شم و فرار میکنم اما همین که سوار شد متوجه شد بالهای هواپیما شکسته و نمیتونه پرواز کنه با عجله رفت و سوار قطارش شد.

با خودش میگفت درسته که قطار سریع حرکت نمی کنه ولی جای خوبیه، دیگه دستشون بهم نمیرسه اما وقتی خواست حرکت کنه دید همه ریلهای قطارش شکسته و واگنهای قطار از هم جدا شده...  پیاده شد و دنبال تفنگ و تانکش می گشت تا با آدم آهنی و عروسک شنی مبارزه کنه ولی هرچی دنبال تفنگش گشت پیداش نکرد یادش نمیومد اونو کجا گذاشته با خودش میگفت کاش تفنگمو سرجاش میگذاشتم اصلا اگه ماشینم چرخ داشت تا الان فرار کرده بودم یا اگه هواپیمام سالم بود الان توی آسمون بودم و اونا دستشون بهم نمیرسید.

بهمن از اینکه وسایلش رو سر جاش نگذاشته بود و همشون رو شکسته بود حسابی پشیمون و ناراحت بود. آدم آهنی و عروسک شنی از راه رسیدن بهمن که حسابی ترسیده بود گریه کنان از عروسکها معذرت خواهی میکرد و بهشون میگفت تو رو خدا منو ببخشید قول میدم ازتون خوب نگهداری کنم تازه قول میدم تعمیرتون کنم وقتی هم که باهم بازی کردیم و بازی تموم شد بذارمتون سرجاتون...

همینطور که داشت خواب میدید و توی خواب داد میزد مامانش اومد و بیدارش کرد و گفت :چی شده پسر گلم! بهمن بیدار شد و گفت:مامانی آدم آهنی ، عروسکام . میای باهم بذاریمشون توی کمد؟... 

بهمن همون شب با کمک مامانش خیلی تمیز و مرتب عروسکها رو توی کمد چید فردا صبح از بابا خواست که چسب بخره تا با کمک همدیگه عروسکهای شکسته رو تعمیر کنن.


عصر بهمن و باباش شروع کردن چسبوندن و تعمیر کردن آدم آهنی و ماشین و هواپیما و بقیه ی اسباب بازی ها. مامان بهمن هم با نخ و سوزن سوراخهای عروسک شنی رو دوخت. از اون روز به بعد بهمن خیلی مواظب اسباب بازی های قدیمی و جدیدش بود و به بقیه دوستاش هم میگفت که باید مواظب وسایلشون باشن.

قصه گو: خاله سمانه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مامان پریسا
19 دی 92 9:46
سلام صبح به خیر و خسته نباشید. داستان خوبیه باید برای پریسا هم بخونمش. با اجازه با تصویرها سیوش کردم.
یه مامان
پاسخ
سلام اممان مهربون وقت شما بخیر و شادی باشه ان شاءالله شما صاحب اجازه هستید خاانوم
مامان پریسا
19 دی 92 9:50
بعضی از بچه ها کلا موقع بازی با وسایلشون خیلی کنجکاوی به خیرج میدن و باید ببینن اون وسیله از چه اجزایی تشکیل شده و باید قسمت های جدا شدنی رو از هم جدا کنن. حالا خربکاری و شکستن اجباری یک طرف و این مدل خراب کردن هم یکطرف الان پریسا هم ازبچه های مدل نوع اول هستش.تا تمام قسمت های تشکیل دهنده رو مجزا نکنه ، اون وسیله رو کنار نمیذاره...
یه مامان
پاسخ
این که خیلی خوبه! بچه داره مهندسی معکوس کار می کنه دیگه! خوبه هراز گاهی شما هم به کمکش برید و با هم خرابکاری کنید، خیلی کیف میده همین الان صدایی شنیدم ومعنیش اینه که باید برم و بقیه نظرات بمونه برا بعد با عرض شرمندگی
مریم (مامان روشا)
19 دی 92 10:33
سلام صبح به خیر
یه مامان
پاسخ
سلام مامان مهربون وقت شما هم بخیر و شاید باشه ان شاءالله
مریم (مامان روشا)
19 دی 92 10:36
آخ جون قصه...اتفاقا میخواستم بهتون بگم خیلی وقته قصه نگذاشتید...الان برای روشا خوندمش...به من میگه مامان بهشون بگو روشا خیلی قصه را دوست داشت و دوستتان داریم... جالبه که میدونه باید لفظ قلم تشکر کنه ها !!!!
یه مامان
پاسخ
عزیزم!!!! خدا روشای عزیز رو برا شما و ما حفظ کنه از جانب ما به هم به روشای عزیز بگین که ما هم خیلی دوستش داریم
یک عدد مامان
19 دی 92 13:10
اولندش ک به عکس ششمی پست کلی خندیدم! این اقتدار مامانه خیلی باحال به تصویر کشیده شده بوده! همچین واستاده که انگار اهمممم ما اینیم و آره دیگه اینا!عین بچه ها اول عکسای پپست رو میبینم بعد میرم سراغ متنش حالا بریم سر پست داستان بسیار ساده و روان و جالبی بود.این داستان یه چیزیه تو مایه های دایره قرمز ما! جسارتا اگه قند و عسل من این پست رو ببینن 100% عاشق آدم آهنیه میشن و میخوانش... حالا بیا و درستش کن!
یه مامان
پاسخ
عجب تفاهمی داریم با هم ها! (از نظر توجه به عکسای قصه منظورم بود) هووووم؟ حالا چیکار کنیم!!! نمیشه یه اسباب بازی ای که قند و عسل دارند رو جایگزین آدم آهنی کنید و براشون تعریف کنید تا ما نظرشون رو بدونیم، آیا؟
مامان شبنم
19 دی 92 16:33
سلام قشنگ بود ممنون
یه مامان
پاسخ
سلام مامان مهربون خوشحالیم که مورد توجهتون قرار گرفته
مامان یاسمن و محمد پارسا
19 دی 92 17:26
خیلی قصه قشنگی بود ممنون
یه مامان
پاسخ
خواهش میشه، قابل شما رو نداشت
مامان شاران
19 دی 92 19:34
قصه خوبی بود به نظرم میتونیم یه ذره ملایم ترشو برای بچه ها مون تعریف کنیم آخه واقعا خواب نبود کابوس بودشاید تاکید میکنم شاید تربیت بشند تو این مساله
یه مامان
پاسخ
اگه تغییراتی رو دادید و قصه رو ملایم تر کردید، خوشحال میشیم برامون تعریف کنید.
مامان پریسا
19 دی 92 20:42
سلام من صبح کامنت گذاشتم یعنی هیچ کدوم نرسید؟
یه مامان
پاسخ
سلام مامان مهربون شرمنده، در حال جواب دادن بچه و باباش بیدار شدند و مجبور به ترک نت شدم. الان هم چون با گوشی جواب میدم امکان جوابگویی رو به راحتی ندارم، ان شاالله فردا در خدمتتون هستم
مامان پریسا
19 دی 92 21:17
قربون اون کوچولوی ناز برم اخه دیدم چند تا کامنت با هم نیست تعجب کردم.ببخشید به زحمت افتادید.
یه مامان
پاسخ
سلامتی باشه ان شاءالله. خواهش می کنم. ممنونیم از پیگیریتون، باعث خوشحالی ماست.
مامان علی خوشتیپ
19 دی 92 23:47
سلام این بهمن نبوده.علی خوشتیپ بودهالبته الان کمی بهتر شده...ولی کامل بهتر نشده... فعلا که تمام پاکن هاش (کلکسیون پاک کن داره)توی خونه پخشه...از زیر پتوی مامان بزرگش تاااا زیر مبل و پشت قاب عکس خونه...میگه اینا بمب و مین هستن و قراره با زدن یه دکمه همه رو منفجر کنم(طفلی مامان بزرگ)...فکر کنم علی برای تروریست شدن مستعده این داستان رو هم نمیتونم براش بخونم...چون مطمئنم دیگه تو اتاقش نمیخوابه...فوق العاده خیال پردازه...از وقتی فیلم دزد عروسک ها رو دیده همش میترسه شبا اسباب بازیهاش زنده شن فعلا همون روش ستاره رو داریم به کار میبریم...انشاالله مثمر ثمر باشه و فرجی حاصل بشه...با اجازتون فعلا برم میدون مین
یه مامان
پاسخ
سلام مامان مهربون پس شما توی خونه ، امنیت جانی ندارید و هرآن امکان منفجر شدن یکی از اون مین ها هست. براتون آرزوی سلامتی می کنیممواظب خودتون باشید
مریم (مامان روشا)
21 دی 92 11:59
من و روشا باز اومدیم وقصه رو خوندیم روشا باز میگه دوستتان دارم
یه مامان
پاسخ
الهــــــــــــــــی اینطوری که ما انرژی میگیریم هی زودتر قصه بذاریم که روشــــــــــــــــــــا جون ما هم دوستت داریم مواظب خودت و مامانت باش
مامان فرنيا
24 دی 92 9:18
سلام من هم اولش كه قصه را خوندم گفتم شايد اگه براي فرنيا تعريف كنم بترسه وشب تنهايي نخوابه اما بسيار خوشش امد و فرداش تمام اسباب بازيهاش را مرتب ميكرد اما فقط براي فرداش خوب بود و از روز بعد باز هم اسباب بازيهاش وسط اتاق پهن بود و كلي انرژي مطلبيد تا فرنيا خانم جمعشون كنه
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز ممنون از اینکه این نظر رو برامون نوشتید. بله فکر میکنم هر روزی یه ترفندی باید برای جمع کردن وسایل به کار برد. منم امروز این کار رو کردم که یکی یکی وسایل وسط اتاق رو نشون میدادم و می گفتم اگه گفتی جای این کجاس؟ بعد پسرم با خوشحالی می اومد و میگرفت سر جاش میذاشت و این شد یه بازی بعضی وقتا هم خودم اشتباهی میذاشتم بعد میگفتم نـــــــــــــــه جاش اینجا نبود که... پس کجا بود؟ !... اونوقت میبرد سر جای اصلیش میذاشت. حتی کیکی که پخته بودم رو نشون دادم گفتم جاش کجاس؟ و اون شروع کرد به خوردن چون جاش توی دلش بود دیگهو به این ترتیب به هدفم یعنی تمیزی اتاق و خوردن کیک رسیدم. البته این رو هم بگن از وقتی که یه کشو اختصاصی براش در نظر گرفتم که پایین ترین کشو هست و راحت میتونه وسایلش رو بذاره توش و برداره نظمش بهتر شده