تجربه موفق 12؛ کتلت های جورواجور
تجربه ی امروز رو از نگاه فرزند مرور می کنیم...
یادمه بچگیهامون وقتی مامانم میخواست کتلت درست کنه ما رو میآورد تو آشپزخونه و می گفت بشینید و سفارش بدید چی دوست دارید تا براتون درست کنم. من و داداشم می نشستیم و با ذوق هر کدوم اشکال مورد نظرمون رو سفارش می دادیم و مامان هم با ذوق برامون درست می کرد و می انداخت تا سرخ بشه (یعنی استاد مجسمه سازی شده بود دیگه) ، ستاره، ماهی، ماه، جوجه، مار و...
من و داداشم هی نگاه به اطراف می کردیم تا یه شکل جدید به ذهنمون برسه و سفارش بدیم. یعنی واقعا برا اینکار ذوق داشتیم ها. آخر سر هم کتلت های قشنگ قشنگ توی ظرف چیده میشدن و ما هم با اشتیاق کتلت موردنظرمون رو برمیداشتیم و میخوردیم.(یه حس خوبی داشت، یادش بخیر)
حالا که فکر می کنم می بینم مامان با این کارش –خواسته یا ناخواسته- چند تا هدف رو دنبال می کرده:
اول اینکه وقتی مجبور بوده برا مدت طولانی توی آشپزخونه بمونه ، اینطوری ما جلوی چشمش بودیم و خیالش از ما راحت بوده.
دوم اینکه بعد از درست شدن غذا ، ما با میل و اشتیاق غذا میخوردیم و از اینکه با اشکال مختلف روبرو بودیم لذت می بردیم.
سوم اینکه در دسترس بودیم و اگه کمکی از دستمون برمیومد ، برای مامان انجام میدادیم.
و ...