اهمیت مطالعه رشد و تکامل درک دینی؛ پله ی ششم
کلاس سوم بودم... معلممون خانمی مهربان و در عین حال سخت گیر بود.
یه روز چند نفر رو صدا زد که تکلیفاشون رو ببینه، هیچ کدوم آمادگی نداشتند و تکالیفشون رو انجام نداده بودن. خانم معلم هم با جذبه ای که شاگرد زرنگ های کلاس هم از اون میترسیدند گفت : «بله دیگه، شیطون میاد تو جلدتون به شما میگه که برید دنبال بازی و نمیخواد درس بخونید، اون وقت میاد اینجا و به من میگه کدوم یکی از این بچه ها به حرفش گوش کردند و تکلیفشون رو ننوشتند و من هم همون رو صدا می کنم».
من: «خب چرا شما به حرف شیطون گوش میدین، اگه نباید به حرف شیطون گوش داد.»
یادم نمیاد چی در جواب شنیدم ولی اینو خوب یادمه که هیچ وقت این حرفش باورم نشد و احساس کردم که ما رو بچه فرض کرده.
خیلی خوبه کسانی که با بچه ها سر و کار دارند، اولا بدونند که اونا تو چه وضعیت و باوری هستند و ثانیا یادمون باشه که مسایل اعتقادی شوخی بردار نیست که به راحتی ازش استفاده کنیم، یه حرفی که زده بشه سالیان دراز تو ذهن بچه میمونه، به فرض که باور کردنی بود ،حرف معلم عزیزم رو می گم، شیطون به عنوان یه وسیله ی قابل استفاده و کارآمد می تونست حساب بشه و خانم معلم به عنوان یه کسی که همدست شیطونه محسوب میشد و هزارتا عیب و معایب دیگه.
البته قصد توهین به معلمین بزرگوار رو ندارم، بالاخره ما هر چی داریم از این معلمین و مربیانمون داریم، فقط بعنوان یه تلنگری که میتونه کارآمد باشه مطرح کردم.
بریم دوره ی تفکر مذهبی ناقص دوم که برای کودکان 9 تا 11 ساله هست رو با هم بخونیم...
ج) دوره ی تفکر مذهبی ناقص دوم(9 تا 11 سالگی)
گلدمن، اصطلاح تفکر مذهبی عینی را در این مرحله به کار برده است که به اختصار نشانگر تفکر عملیاتی عینی است. این صحیح است که تفکر در دوره ی پیش هم از نوع عینی است، ولی این دوره به وسیله ی تفکر عملیاتی مشخص می گردد که با عناصر عینی محدود شده است، لذا کوششهایشان برای تفسیر و درک مفاهیم مذهبی به واسطه ی طبیعت عینی تفکرشان دچار اشکال می شود.
در واقع این تحقیقات نشان می دهد که تفکر عینی در فهم مفاهیم تا سن عقلی 13 غالب است. منطق استقرایی و قیاسی موفق هم به کار گرفته می شود، ولی حوزه ی آن با موقعیت های عینی ، تجارب مشهود و اطلاعات محسوس محدود می گردد. در طبقه بندی مسایل ، سهم موفقیت ها بیش از خطاهاست.
اکنون تفکر نظام دار در جایی که دو یا تعداد بیشتری از موضوعات را بتوان به یکدیگر مرتبط ساخت، امکان جایگزینی پیدا می کند. با وجود این بسط یا تعمیم از یک موضوع عینی به موضوع عینی دیگری وجود ندارد. کودک قادر است تفکر خود را تغییر دهد، بنابراین می تواند تا حدودی نتایج تفکرش را بررسی نماید.
یک نکته ی جالب در این دوره این است که اگرچه کودکان با بسیاری از مسایل لفظی در معارف دینی و داستان های آن درگیرند، اما درباره ی آنها به طور ساده و بر حسب رضایت خودشان که اغلب خودمحورانه است، قضاوت می کنند. این امر منحصرا با عنایت به تجارب شخصی آنها صورت می گیرد.
ویژگی این دوره ارتباط کودک با موقعیت ها، مردم و رفتارهای عینی است. رشد تفکر عملیاتی حرکت رو به جلوی آنها را از نخستین دوره های خیال پردازی تسریع می بخشد. این مساله وی را از تفکر جزئی و بسیار کودکانه رهایی بخشیده، در سطح جدیدی بر حسب ویژگیهای این دوره محدود می کند.
همانگونه که بیان شد عناصر عینی در تفکر این کودکان ، مسلط و نافذ است و آن را بارها و به کیفیت های مشهود ملموسی که در یک مساله وجود دارد ، محدود می سازد. این سیستم تفکر محدود به ارتباطات عینی را در آنجا که چندین بعد به یکدیگر مربوط می شوند، می توان به روشنی در پاسخ به سوال اول گلدمن -چرا موسی ترسید که به سوی خدا نگاه کند؟ - مشاهده نمود.
یکی از پاسخ ها این بود: «چون موسی فکر کرد خدا او را به خاطر در نیاوردن کفش هایش از این سرزمین بیرون خواهد کرد.» بسیاری از پاسخ های دیگر نیز علت ترس موسی را نور شدید یا آتش سوزان درخت بیان داشتند که هر دو این جواب ها نشانگر تمرکز کودکان بر جنبه ی مخصوص و عینی داستان هاست.
در پاسخ به سوال دوم - چرا فکر می کنید که زمینی که موسی بر روی آن ایستاد مقدس بود؟- ، زمینی که موسی بر روی آن ایستاده بود از آن جهت مقدس شمرده می شود که تماس فیزیکی عینی با سرچشمه تقدس یعنی خدا داشته است : «آنجا جایی بود که خدا می ایستاد و تقدس از راه پاهای خدا به زمین وارد شد و زمین را مقدس کرد.»
توضیحات کودکان در مورد سوال سوم - چگونه بوته (مقابل موسی) آتش گرفته بود ولی نمی سوخت؟ - نیز ما را محدودیت های تفکر آنان توسط عناصر عینی رهنمون می سازد، مانند این پاسخ که : «خدا بوته را با مواد عایق و مانع از آتش پوشانده بود.» توضیح دیگر که خامتر اما منظم تر است ، با مرتبط ساختن تعدادی از عوامل بیان شده است: «آن نور یک چراغ برق بود که فرشته ای آن را در دستش گرفته بود.»
در این دوره ، توجیهات فیزیکی در یک احساس عینی معقول هستند و از نظر کودک می توان از این راه به واقعیت ها دست یافت، مانند این پاسخ سوال چهارم - چگونه می توانی شکافته شدن آب دریا را توضیح بدهی؟ - : «خدا با بازوهایش آبها را کنار زد . تو نمی توانستی دست هایش را ببینی ، چون آنها نامرئی هستند. وقتی که بنی اسرائیل گذشتند ، او دستهایش را کنار کشید و آبها دوباره روی هم ریختند.»
علاوه بر اینکه او نسبت به پاسخ مشابه در دوره ی پیشین ، در منظم نمودن تفکرش موفقتر است؛ نمونه ی دیگر نیز این نکته را روشن می سازد : «خدا به دریا گفت که تقسیم شود.»
پرسیده شد : «آیا دریا گوش دارد؟»
پاسخ داد: «نه.»
سوال شد : «آیا زنده است که فرمان خدا را بشنود ؟» پاسخ داد: «بله، آب می تواند هر راهی را که بخواهد برود یا راه خود را عوض کند» پرسیده شد: «چگونه می فهمیم که یک چیز زنده است؟» در پاسخ گفت: «چون حرکت می کند.»
این عقیده ی جاندارپنداری نمونه ی یک تفسیر فیزیکی است که به وسیله ی کودک به صورت فیزیکی توضیح داده می شود.