مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

خاطرات یک ماهی قرمز

1392/1/17 14:44
نویسنده : یه مامان
7,362 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه

من و یک عالمه ماهی دیگر توی یک ظرف بزرگ کنار خیابان بودیم. دختر کوچولویی جلو آمد او یک ماهی می خواست.

فروشنده تور کوچکی را توی آب انداخت من هم فوری شنا کردم و رفتم توی تور

فروشنده مرا توی یک تنگ پر از آب انداخت و آن را به دختر کوچولو داد.

حالا من یک خانه ی شیشه ای دارم

 

یکشنبه

تنگ روی میز بود و من توی آن شنا میکردم. مامان دختر کوچولومی رفت و می آمد و چیزهایی را کنار من روی میز می گذاشت: سنبل، سرکه، سمنو، سکه، سبزه، سیر و یک آینه... آینه ای که می توانستم خودم را توی آن ببینم. به به... چه پولک های قشنگی داشتم!

 

دوشنبه


گوشه ی در باز شد. یک گربه از لای در سرک کشید. مرا توی تنگ دید. روی میز پرید و کنارم نشست و نگاهم کرد. خیلی ترسیدم اما گربه خودش را در آینه دید سبیل هایش را تکان داد ، گوش هایش را تکان داد. بعد هم میو میو کرد و رفت!

 

سه شنبه

دختر کوچولو کنار میز ایستاد. به من گفت: «سلام دم قرمزی! چقدر قشنگی!» بعد تنگ را برداشت تا مرا خوب نگاه کند. اما تنگ از دستش افتاد و شکست. من هی بالا و پایین پریدم داشتم خفه میشدم.

مامان دختر کوچولو آمد و فوری من را برداشت و توی یک ظرف پر از آب انداخت. آنوقت بود که نفس راحتی کشیدم.

چهارشنبه

پنجره باز بود. داشتم شنا میکردم یک گنجشک از پنجره آمد و لبه ی تنگ نشست. خیلی ترسیدم رفتم و ته تنگ قایم شدم. گنجشک با نوکش از آب تنگ خورد بعد هم پر زد و از پنجره بیرون پرید.

رفت که رفت...

 

پنجشنبه

 

امروز من سوار ماشین شدم. دختر کوچولو هم توی ماشین بود. او تنگ را محکم گرفته بود. ماشین قام قام صدا می کرد و جلو می رفت. بعد کنار یک رودخانه ایستاد. دختر کوچولو و بابایش مرا توی رودخانه انداختند.

وای... چه قدر بزرگ بود! دور خودم چرخیدم و گفتم: «ممنونم! ممنونم!»

منبع: ماه نامه رشد کودک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

یک عدد مامان
17 فروردین 92 17:00
چقدر خوشمزه نوشته بودین !

ما هر ماه مجله ی رشد میخریم.تو مجله یه قسمتی شبیه این پست شما هست. یعنی من و قند و عسل عاشقشیمممممم ... مممکنه این قسمت مجله رو ده ها بااار بخونیم .... خیلی خوشمزه و کوتاه خاطره های هر روز هفته گفته میشه ...


راستی ما برای سفره هفت سینمون همه چی داشتیم بجز ماهی گلی! بعد قند و عسل سفره بدون ماهی رو اصلا قبول نداشتن،واسه همین دو ساعت به سال تحویل رفتیم یه دونه ماهی گلی خریدیم 5هزار تومن! بعدش متخصصین (همون مهمونای نوروزیمون) گفتن ماهی گلی شما یه خانومه که باردار هم هست تازه! انقدر این ماهی زرنگ و فرزه که من همش نگران اینم که از تو تنگش بپره بیرون و نکته ی دیگه اینکه به شدت هر چی گیرش میاد میخوره ... ویار نداره اصن!


بله همونطور که نوشتیم منبعش همون ماه نامه ی رشد هست و این بخش از مجله خیلی قشنگه و ایده ی جالبیه.
بچه ها ماهی سفره هفت سین رو خیلی دوست دارن، البته احتمالا اگه یک ساعت و نیم دیگه دوام می آوردید قیمتش نصف میشد
قسمت ویار رو خیلی باحال نوشتیه بودید حالا این ماهی شما زایمان نکرده هنوز؟...
مامان پریسا
17 فروردین 92 20:38
چه داستان قشنگی. باز خوبه این ماهی کوچولو سرانجامش خوش بود. ماهی های ما که طفلی هااا
اما به پریسا گفتیم که ماهی ها رفتن دریا پیش مامانشون


الهی...
یاد یکی از آشناهامون افتادم بچه که بود ماهی قرمزش کم جون شده بود بزرگترها رفتن یه اتاق دیگه و مشغول کارهاشون شدن و بهش گفتن هر وقت مرد خبرمون کن بیایم خاکش کنیم! هر چند دقیقه یه بار ازش میپرسیدن ماهی مرد؟ میگفت نه هنوز زنده اس...
آخرش گفتن تو از کجا میفهمی که زنده اس؟
گفت آخه چشماش هنوز بازه!...
مامان محمدرضا
18 فروردین 92 15:27
سلام سال نو مبارک.وبتون عالیه موفق باشید.پسرم به همراه دختر دايي هاي دو قلوش تو جشنواره آتليه سها شرکت کرده اگه ميشه به وبمون و يا به آدرس زير بياين و بهشون راي با امتياز 5 رو بديد ممنون ميشم.مرسي
سيد محمدرضا غفاري و سارا و ثنا زنگيان

http://soha.torgheh.ir/festival/festivalPage.php?festival=6


سلام
سال نو بر شما و پسر گلتون هم مبارک باشه
یک عدد مامان
19 فروردین 92 14:35
نه بابا! این به این زودیا زایمان بکن نیس...فقط میخوره!! یعنی استاد جونی آی میخوره هاااا ...

یک عدد بابا زده تو کار شکار پشه،بهش پشه میده اونم عین چی میخورتش...! میگه طفلی باید تقویت بشه احتیاج به پروتئین و غذاهای مقوی داره!!!

دنبال یه ماهی گلی میگردیم که آقا باشه!دنبال یه دوماد چشم و دل پاک و خوش ظاهر میگردیم که قدرت شناش هم خوب باشه (واسه فرار در مواقع ضروری)... اگه سراغ داشتین بگین ثواب داره

البته اینم بگم که گلی خانوم(اسم ماهیمونه،قند و عسل واسش این اسمو گذاشتن) اگه از شوهره خوشش نیاد درسته قورتش میده!بعدا نگید نگفتیاااا


وای که چقدر به پاراگراف دومتون خندیدیم
راستی من از یکی شنیدم که این ماهی قرمزها باردار نمی شن! البته نمی دونم این حرف چقدر درست باشه اما مراقب باشید گولتون نزنه این گلی خانوم
مامان آنی
25 فروردین 92 12:04
داستان جالبی بود که به داستان سرایی هم خیلی کمک میکند
باز هم ممنون


بله، به نظر ما هم ایده ی خوبیه که می شه در مورد وسایل مختلف به کار برد. ان شاالله در آینده چند نمونه ی دیگه از این خاطرات رو برای مامان ها در مدرسه قرار خواهیم داد.
مریم(مامان روشا)
30 فروردین 92 0:46
نازی...حتما برای روشا میخونمش


ما هم منتظر شنیدن عکس العمل روشا جون در این زمینه هستیم