مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

قصه خرگوش شکمو

1391/11/29 9:51
نویسنده : یه مامان
89,177 بازدید
اشتراک گذاری

يكي بود يكي نبود، يك خرگوش شيطون و شكمو در يك جنگل سر سبز و زيبا همراه با تعدادي حيوان زندگي مي‌كرد. خرگوش كوچولو عاشق هويج بود... 


يكي بود يكي نبود، يك خرگوش شيطون و شكمو در يك جنگل سر سبز و زيبا همراه با تعدادي حيوان زندگي مي‌كرد. خرگوش كوچولو عاشق هويج بود. در قسمتي از جنگل، جنگلبان پير و همسرش كلبه‌اي داشتند. آنها در باغچه مقابل خانه‌شان انواع سبزيجات و هويج هم كاشته بودند.

 اين خرگوش ناقلا و شيطون جاي اين هويج‌ها را پيدا كرده بود و هر روز صبح كه از خواب بيدار مي‌شد به باغچه آنها مي‌رفت و يك هويج از زير خاك در مي‌آورد و خيلي سريع به سمت خانه‌اش مي‌دويد و بعد با خيال راحت مي‌نشست و هويج را مي‌خورد.

يك روز سنجاب كوچولو كه شاهد كار هر روزه خرگوش بود، پيش او آمد و گفت: خرگوش كوچولو اين كار تو خيلي بد است. خرگوش گفت: چرا بد است من خرگوشم و هويج دوست دارم و هويج هم براي من به وجود آمده است، پس آنها حق من است. سنجاب گفت: خوب اين درست است كه خرگوش‌ها هويج مي‌خورند، ولي تو بي‌اجازه دست به هويج‌ها مي‌زني. تو بايد بري و از خانم و آقاي جنگلبان اجازه بگيري.

خرگوش گفت: نه من هر چيزي كه دلم بخواهد را مي‌خورم.

سنجاب گفت: باشه خرگوش كوچولو هر كاري كه دلت مي‌خواهد انجام بده، اصلا به من چه!

خرگوش كوچولو روزها به دزديدن هويج‌ها ادامه مي‌داد و خانم و آقاي جنگلبان هم در تعجب بودند كه اين هويج‌ها چه مي‌شود و كجا مي‌رود.

تا اين‌كه يك روز خرگوش كوچولو يك هويج از زمين درآورد و به سمت خانه‌اش دويد و از آنجا كه خيلي گرسنه بود گاز محكمي به هويج زد، ناگهان متوجه شد هويج كه تكه نشد هيچ، دندانش هم از دهانش جدا شد و به زمين افتاد(به بعدا نوشت مراجعه شود)

 

حالا ديگه خرگوش بي‌دندان شده بود و ديگر هيچ چيزي نمي‌توانست بخوردچند روز گذشت خرگوش كوچولو خيلي لاغر و بي‌حال شده بود و اصلا جان راه رفتن هم نداشت. آن روز سنجاب زبل به خانه‌اش آمد و گفت: چي شده خرگوش كوچولو چرا اينقدر ضعيف شدي؟ ناگهان چشمش به دندان خرگوش افتاد و زد زير خنده و گفت: قاه‌قاه پس دندانت كجاست؟ خرگوش بي‌دندان نديده بودم.

خرگوش كوچولو زد زير گريه و گفت: داشتم هويج مي‌خوردم كه دندانم شكست.

سنجاب گفت: حالا ديدي عاقبت دزدي چيه؟

سنجاب رفت از خانه‌اش مقداري غذا آورد و با دمش چند ضربه به آنها زد و نرم شد و جلوي خرگوش گذاشت و گفت: بخور تا ضعفت از بين برود.

روزها به همين صورت گذشت و خرگوش هم از كاري كه انجام داده بسيار پشيمان شده بود. يك روز سنجاب كوچولو پيش خرگوش آمد و به او گفت: بيا برويم به خانه جنگلبان و همسرش، خرگوش قبول كرد و با هم رفتند.

 

به خانه آنها كه رسيدند، ديدند كه جنگلبان يك سبد پر، انواع ميوه و سبزيجات براي آنها چيده بود. سنجاب رو كرد به خرگوش و گفت: ديدي چقدر آنها مهربانند!

خرگوش كوچولو تا چشمش به هويج در سبد افتاد ديگر نتوانست خودش را كنترل كند و پريد و گازي به هويج زد و يك تكه از آن جدا كرد. سنجاب با تعجب گفت: تو دندان داري!

خرگوش هم تعجب كرد و متوجه شد كه در اين مدت دوباره دندان‌هايش رشد كرده و بلند شده است و از آن روز به بعد با خودش تصميم گرفت كه ديگر بي‌اجازه دست به خوراك ديگران نزند.

گلنوشا صحرانورد 

__________________________

بعدا نوشت:

سلام به همه ی مامان های خوب و مهربون

همونطور که قبلا بارها هم گفته شده قصه ابزار آموزشی دقیق و ظریفیه که در اختیار والدین هست و می تونه  در جهت مثبت یا منفی  روی  تربیت بچه ها تاثیر بذاره. بنابراین  لازمه در انتخاب قصه ها برای بچه ها دقت زیادی به خرج بدیم چون ارزش وقت گذاشتن داره.

به مامان آینده تبریک میگیم که در این قصه به نکته های ظریفی دقت کردن و از کنار یه قصه به سادگی عبور نکردن. انتظار ما هم از همه ی مامان های عزیز اینه که  مطالب رو با دقت بیشتری بخونن تا بتونیم با همفکری همدیگه چیزهای خوبی رو به بهترین شکل به بچه ها یاد بدیم. مخصوصا مطالبی که جنبه ی آموزش مستقیم برای خود بچه ها داره.

مثلا مامان آینده در این قصه به این نکته توجه کرده که  ممکنه بچه با شنیدن این قصه از ترس شکستن دندونشون دیگه هویج نخورن برای جلوگیری از این برداشت در ذهن بچه می تونیم اون بخش از داستان رو  اینطور تعریف کنیم که:

تا اين‌كه يك روز خرگوش كوچولو يك هويج از زمين درآورد و به سمت خانه‌اش دويد و از آنجا كه خيلي گرسنه بود نفهمید و اشتباهی تکه سنگی رو که شبیه هویج بود به جای هویج برداشته بود و گاز محكمي به آن  زد، ناگهان متوجه شد دندانش از دهانش جدا شد و به زمين افتاد.

ممکنه از نظر هر یک از شما مامان های نکته سنج قسمتی از داستان نیاز به تغییر داشته باشه دوست داریم با کمک شما و نکاتی که توجه میکنید بهترین قصه ها رو برای بچه هامون بگیم.

منتظر نظراتتون هستیم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مامان آینده
28 بهمن 91 8:48
سلام
اول از همه باید بگم داستان زیبایی بود ولی به نظر شما این قصه کمی زیاد خیال انگیز نبود؟
خب اولین سوالی که پیش می آید برای کودک این است که آن هویج چه موردی داشت که باید دندان خرگوش بشکنه؟(با خود فکر می کنند آن ها هم اگر هویج بخورند شاید دندان هایشان بشکند! و از خوردن هویج امتناع کنند)
درسته که در این راه ما اجازه گرفتن را مورد بحث قرار می دهیم ولی آن چه در ذهن کودک می گذرد بیش از این است و سوال هایی که شاید توان جوابگویی نباشد!
من یادمه پدرم برای خواهر کوچکترم بیشتر از کتاب های حسنی الهام می گرفت و داستان هایی از خود می ساخت که الهام بخشی بالایی داشت چون کودک آن ها را نزدیک به دنیای خود می دید...
ببخشید سرتونو درد آوردم!
خوشبخت باشید الهی

سلام قصه خیال انگیر نبود اما آفــــــــــــــــرین به شما مامان آینده که به نکته های ظریف توی قصه توجه کردید. این نشون میده که شما مامان آینده ی بسیـــار خوب و نکته سنجی خواهید بود. ان شاالله در آینده کنار شما و مامان های دیگه چیزهای زیادی یاد خواهیم گرفت.
مامان پریسا
28 بهمن 91 11:15
خیلی قشنگ بود. سیوش کردم تا برای پریسا بخونمش.
ممنون.


امیدواریم که دختر گلتون هم از این قصه خوشش بیاد
مامان حلما
28 بهمن 91 11:43
خيلي آموزنده ،جالب و قشنگ بود حتما امشب براي دخترم تعريف ميكنم ممنون از شما


ان شاالله که این قصه هم برای ما هم شما و هم دختر گل شما آموزنده باشه و هرکس به نوبه ی خودش در این قصه به نکاتی که باید توجه کنه
یه دوست
28 بهمن 91 15:37
سلام.دوست عزیز....
1 اسفند تولده یه عزیزی هست که من قصد دارم براش تولده وبلاگی بگیرم و خوشحالش کنم اگه میشه بیا توی وبش بهش تبریک بگو:اینم وبشه
http://girlly.blogfa.com/ اسمش نازنین زهراست.
ممنون میشم اگه بیای.منتظرتونم.روی شما حساب باز کردما.
خدانگهدارتون.


سلام
چشم خدمت میرسیم ان شاالله
فرشته
28 بهمن 91 21:03
خیلی زیبا بود ممنون


خواهش می کنیم، موفق باشید
مامان فرشته ها
29 بهمن 91 0:44
سلام...اولا مثل همیشه باید از زحماتتون تشکر کنم
اما با عرض معذرت یه نکته به ذهنم میرسه که وجدانم قبول نمیکنه که نگم:
بچه های این دوره(حتی اونایی که خیلی کوچولو هستن)خیلی باهوشن و وقتی که ما داستانی رو براشون تعریف میکنیم که به نظر ما ممکنه یه قسمتش بدآموزی داشته باشه و (با عرض معذرت و شرمندگی)ناشیانه تغییرش میدیم زود مچمون رو میگیرن
""تا اين‌كه يك روز خرگوش كوچولو يك هويج از زمين درآورد و به سمت خانه‌اش دويد و از آنجا كه خيلي گرسنه بود نفهمید و اشتباهی تکه سنگی رو که شبیه هویج بود به جای هویج برداشته بود و گاز محكمي به آن زد، ناگهان متوجه شد دندانش از دهانش جدا شد و به زمين افتاد.""با عرض معذرت از مامان آینده،این جملات اصلا به مذاق بچه ها خوش نمیاد...چون بچه ها به خوبی متوجه میشن که ما اونا رو بچه فرض کردیم و...
و اصلا به نظر من اینجور قسمتهای داستان رو لازم نیست تغییر داد و فقط باید با لحن درست برای بچه تعریف کرد تا خیلی براش بزرگنمایی نشه،یا اینکه در حین تعریف کردن این قسمتها به حالت نمایشی و کمی چاشنی شکلک و ادا در آوردن کاری کنیم که بچه در حین اینکه درس لازم رو میگیره خیلی رو اون قضیه زوم نکنه




سلام مامان عزیز فرشته ها
خیلی ممنون که نظر خودتون رو صریح گفتید، هدف ما هم تبادل نظرات و استفاده از تجربیات مامان هاست. ممکنه مامان دیگه ای بیاد و نظری متفاوت از نظرات داده شده برامون بنویسه همین اختلاف نظرهاست که باعث میشه بتونیم به مسایل از جنبه های مختلف نگاه کنیم و از دریچه ی چشم مامان های مختلف ببینیم. عذر خواهی لازم نیست ما از همه ی شما مامان های عزیز تشکر می کنیم که نگاهتون رو حتی برای لحظه ای به ما و بقیه قرض می دید
مامان فرشته ها
29 بهمن 91 0:49
اصلا درستش اینه که کودک ما متوجه بشه که دندون خرگوش شکست چون بدون اجازه هویج کس دیگه ای رو خورد و تو دنیا اینطور نیست که هرکس بدون اجازه از اموال کس دیگه ای استفاده کنه...
در اغلب موارد بچه ها خودشون نتیجه درست رو میگیرن و به خوبی استدلال میکنن که مقصر شکستن دندون خرگوش ،خود خرگوش و کار اشتباهش بود و نه هویج
و درمواردی هم که نتونن درست نتیجه بگیرن معمولا شروع میکنن به سوال کردن و یا حرف زدن درمورد اون مسئله که در اینجا بزرگتره باید با زیرکی از فرصت به دست اومده استفاده کنن
ولی این توضیح که سنگی تا این حد شبیه هویج بوده که...،یا خرگوشی تا این حد گرسنه بوده که....بچه ها رو نسبت به قصه هایی که در آینده براشون خواهیم گفت به تدریج بی حوصله و بی اعتماد میکنه


با سپاس از وقتی که در نوشتن نظرات و تجربیات ارزشمندتون برای مدرسه میذارید
یک عدد مامان
29 بهمن 91 19:17
الانه با قند و عسل نشستیم و سه تایی داستان رو خوندیم
▬ چون داستان همراه با عکسهای بامزه بود ، خوندنش خیلی جذاب و دلنشین تر بود واسمون
▬ استفاده از جمله های روان و ساده خیلی خوب بود.مفهوم "اجازه گرفتن" خیلی قشنگ در آخر داستان نتیجه گیری شد.
▬ اینکه سنجاب با پرخاش و طعنه با دوستش حرف نزده بود خیلی جالب بود . بچه ها غیر مستقیم یاد میگیرن که کسی که دوست ِ ماست ممکنه اشتباهمون رو ساده بهمون گوشزد کنه ولی ما نباید ساده ازش بگذریم. اگه مطمئنیم اون طرف دوستِ ما محسوب میشه پس حرفهاشم باید برامون ارزش داشته باشه!همونجور که آخر داستان همین سنجاب بود که به داد خرگوش رسید تا از ضعف و گرسنگی مریض نشه و اصطلاحا نیومد دل خرگوش رو بسوزونه و بهش بگه:دیدی گفتم کارت اشتباهه...حقّته !! یا از این قبیل محکوم کردنها !
▬ ما عادت کردیم آخر داستان به خوبی و خوشی تموم بشه ، این داستان هم همین طور بود . اما نکته اینجاست که بعضی وقتا جوری داستانا رو عجولانه و یا غیر منطقی به آخر میرسونن که بچه ها کل داستان رو میبرن زیر سوال ! این داستان خیلی خوب تموم شد.ذکر این نکته ی علمی هم خالی از لطف نبود که مثلا سنجاب به بچه خرگوش میگفت:خرگوشها در طول عمر خودشون دائم رشد دندان دارند و اگه چیزی نجوند ممکنه طول دندانهاشون به 10-12 سانتیمتر برسه و باعث اذیت خرگوش بشه!

در کل داستان قشنگی بود ،ممنون

سلام مامان عزیز
خیلی ممنون که نکات قشنگتون رو برامون نوشتید و اون نکته ی علمی که در مورد رشد دندان خرگوش یادآوری کردید هم جای تشکر داره شاید بعضی از مامان ها این نکته رو ندونن
در مورد عکس ها هم این پیشنهاد مامان سهند بود که برای قصه ها عکس های بیشتری بذاریم و همینجا دوباره از پیشنهاد خوبشون تشکر می کنیم.
راستی دوست داشتیم واکنش قند و عسلتون رو هم برامون می نوشتید
مامان پریسا
30 بهمن 91 1:15
ببخشید میخواستم به یه نکته اشاره کنم.

اگر قرار باشه ما از دید گاه خودمون به داستان های بچه گونه نگاه کنیم پس کلا تمام این قصه ها مشکل دارن و از حرف زدن حیوانات تا اشیائ و خیلی موارد دیگه.....

بهتره قبل از پرداختن به برخی از جزئیات ابتدا یک قصه ی کودکانه از دید یک بچه نقد و بررسی بشه.
من همین الان قصه رو برای پریسا خوندم. بعد از اتمام قصه به اولین نکته ایی که اشاره کرد این بود که :
پیره زن و پیره مرد دارن میخندن .
پرسیدم چرا؟
گفت چون مهربونن .
گفتم و دیگه چی؟
گفت خرگوش دندونش شکست چون هویج گاز زد ....
و بهم گفت دوباره برام بخون....
............
البته به نظر من هم خوبه که داستان هایی برای بچه انتخاب بشه که در نهایت یه حرفی برای گفتن داشته باشن.

من طبق پیشنهاد شما برای پریسا مجموعه کتاب های می می نی رو گرفتم.الان اون ها رو خیلی دوست داره و من مرتب براش میخونم و دقیقا اتفاقات و درس عبرت های می می نی رو دارم میبینم که پریسا داره یاد میگیره و عمل میکنه.


سلام مامان عزیز
خیلی ممنون که نظزتون رو و واکنش پریسا جون رو برامون نوشتید. ما هم سعی می کنیم در انتخاب قصه های مدرسه دقت کنیم و اونهایی رو استفاده کنیم که به قول شما یه حرفی داشته باشه چون واقعا در مراحل بعدی زندگی می شه به اون داستان ها استناد کرد و اونها رو به یاد بچه ها آورد و این میتونه در رفتار اونها تاثیر زیادی داشته باشه.
مامان آینده
30 بهمن 91 11:49
سلام به مامان فرشته ها
از نکاتی که گفتین استفاده لازم را می توان برد
البته ابتکار عمل مامان عزیزمون که هویج را سنگ کرده برام جالب شد ولی نکته شما هم باید درج بشه که هیچ وقت یه خرگوشی که همیشه باهوش می خوانیمش نمی تونه به جای هویج سنگ بخوره.
کلا برای قصه گویی یک زیرکی باید به کار برد مثل همون قصه های قدیمی
این داستان هم زیاد ازش ایراد گرفتیم ولی اگه بخوایم خیلی درستش کنیم بهتره بگیم
" خرگوش از بس گشنه اش بود چاله جلوی پایش را ندید و پایش درون چاله رفت و شکست و یه مدت نتونست از خونه بیاد بیرون و همین طور ضعیف و ضعیف تر میشد تا یه روز سنجاب کوچولو اومد سراغش و ...ادامه داستان "
شاید به واقعیت خیلی نزدیک تر باشه!
بچه های این دوره زمونه این قدر باهوشن که مو را از ماست بیرون می کشند...


خیلی خوشحالیم که مامان های مدرسه به نظرات همدیگه توجه می کنن و اینجا تبادل نظر می کنن. این باعث پویاتر شدن این بخش میشه.
عزیز بزرگواری وقتی این مطلب رو شنید گفت به نظر من ارتباط شکستن دندون با خوردن هویج زودتر از شکستن پا به خاطر خوردن هویج در ذهن بچه ها شکل میگیره ضمن اینکه نکته ی علمی داستان یعنی رشد دائمی دندونهای خرگوش در فرض بالا حذف میشه
خلاصه که نظرات متعدد و زیاده و قشنگی بحث هم به همین اختلاف هاست.
باز هم ممنونیم که نگاه هاتون رو به ما و همدیگه قرض میدید
مریم (مامان روشا)
1 اسفند 91 16:01
دوباره قصه مرسی
من الان خوندمش منتظرم روشا بیدار بشه با هم بیایم بخونیم...تا نظر روشا رو هم بدونم ...بعد نظرمو میگم


ما هم منتظر شنیدن نظر روشای عزیز درباره این قصه هستیم
مریم (مامان روشا)
5 اسفند 91 12:57
بلاخره موفق شدیم باهم بخونیم
من همیشه قبل از خوندن کتاب اول برای خودم میخونمش تا اگر ی جاهایی لازم به تغییر داشته باشه بدونم چیه...
چون روشا یاد گرفته ب تو بگه شما هرجایی که تو نوشته باشه میگم شما...یا نگفتم سنجاب قاه قاه خندید ...
ولی اینکه با هویج خورن دندونش شکست رو عوض نکردم..چون ذکر شده بود که چون خیلی گرسنه بود گاز محمکی زد به هویج زد که باعث شکسته شدن دندونش شد ...دزدیدن رو هم تغییر دادم به جاش میگفتم بی اجازه به هویج های که مال خودش نیود دست میزد
بلافاصله بعداز من روشا شروع به تعریف کرد و از اول تا آخر میگفت خرگوش شکمو


سلام مامان عزیز
نظرتون و نکته هایی که نوشتید خیلی جالب و قشنگ و ریزبینانه بود
براتون آرزوی سلامتی و موفقیت داریم
رها
23 بهمن 96 14:22
بددددددددددخسته