مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

من، او، مادرشوهر

1394/4/24 9:18
نویسنده : یه مامان
4,324 بازدید
اشتراک گذاری

بعضی وقت ها همسران ادعا می کنند که هیچ مشکلی با هم ندارند و هر چی جنگ و نزاع دارند از خانواده ها آب می خوره.

مثلا اینکه «مامان تو بهم فلان حرف رو زد»، «بابای تو فلان جا، فلان کار رو کرد» و...

اگه کمی دقت کنیم آیا ارزش داره لحظه های قشنگ با هم بودن رو با دلخوری کمرنگ کنیم؟

در ادامه یه خاطره می بینیم از یه عروس، عروسی که از رفتار موشکافانه مادرشوهرش به ستوه اومده، ولی طنین صدای استادش ، راه مقابله با این دلخوری ها بهش نشون میده...

همسر من تنها پسر خانواده نبود اما از همان اوایل ازدواج دانستم که بسیار محبوب و مورد توجه مادرش است . بعد مذهبی و روحانی ایشان به این مسئله دامن می زد . این شد که ریز رفتارهای من در مواجه با همسرم مورد توجه و دقت اعضای خانواده شان قرار گرفت . این برای من که دختری کم سن و سال بودم سخت بود . کافی بود همسرم کوچکترین کمکی در امور منزل به من می کرد تا با واکنش جدی مادرشان مواجه شوم . من شاغل بودم بیشترین وقت من در بیرون از منزل می گذشت و به عنوان یک عروس کم تجربه گاهی انجام وظایف خانه ای که اغلب پراز مهمان هم بود برایم سخت می شد . بعضی وقتها توجهات خاص و ریز خانواده خصوصا مادرشوهرم به همسرم به لحاظ روحی باعث آزارم می شد . درست مثل وقتی که یک قاشق را به ته قابلمه می کشی و صدای حاصل از آن روحت را می آزارد.

در برهه های مختلف واکنش های متفاوتی داشتم . اوایل بغض گلویم را می فشرد . چشمانم پر از اشک می شد و سکوت می کردم. بعدها خودم را به بی تفاوتی می زدم و کار خودم را می کردم . گاهی تمام سعی ام را می کردم که در برابر مادرشان واکنش نشان بدهم و اعلام وجود کنم و حق مالکیتم را نسبت به همسرم به اثبات برسانم 

کم کم وقتی با حوزه آشنا شدم و در کلاسهای همسرداری استاد شرکت کردم راه حل را یافتم. انگار همین دیروز بود ، وقتی که با استاد صحبت کردم و او در کمال آرامش و متانت مدت طولانی برایم حرف زد . همه بچه ها گوش می دادند . من مات صحبت های استاد بودم و استاد قطره های ریز اشک را که از حاشیه چشمانم بیرون می زد به وضوح می دید

با آن صدای آرامبخش شان که همیشه مرا به یاد صدای چشمه ها می اندازد فرمود : راه حل منطقی این است که به جای اینهمه به بیراهه رفتن به توصیه قرآن عمل کنید . ضمن رعایت ادب و احترام و تواضع با قشنگترین شیوه با ایشان حرف بزنید . دلخوری هایتان را مطرح کنید . پاسخ ایشان را بشنوید در این محاوره ها راه حل های زیبایی را می یابید. گاهی می فهمید خیلی جاها شما هم اشتباه کرده اید یا دچار سوتفاهم شده اید . یا برعکس ایشان می فهمند که این کار باعث آزار شما می شود و... اما راه بعدی برایم قشنگتر آمد . انگار اصلا استاد آنرا برای من خلق کرده بود . به این رفتارها به چشم یک امتحان نگاه کن . امتحان خدا از خودت . مگر نه اینست که خدا هر کس را با چیزی امتحان می کند یکی را با پول ، یکی را با فرزند ، یکی را با همسر بداخلاق و ... به این فکر کن که خدا تو را به این شکل امتحان می کند . صبور باش تا از زمره ی صابران محشور شوی ....

شب جمعه بود . منزل مادرشوهرم میهمان بودیم . در کنار مادر همسرم نشسته بودم . اعضای خانواده هم کنار هم نشسته بودند . مادرهمسرم رو به آقا سید گفتند: برایت خورش کرفس درست بکنم ؟ آقاسید رو به مادر گفتند : نه من خورش کرفس دوست ندارم .ممنون یه چیز ساده تر درست کنید. مادر همسرم نگاهی کوتاه به من انداختند و طبق عادت همیشگی گفتند : خورش کرفس دوست نداری ؟!! تو که تا قبل از ازدواجت کرفس می خوردی چی شده که دیگه دوست نداری ؟ از بس چیز درست و حسابی نمی خوری اینقدر ضعیف شدی . نگاه کن ببین هرکس ازدواج می کنه چاق می شه تو برعکسی هر روز داری ضعیف تر می شی

داغ شدم . چهره و کلام استاد از جلوی چشمانم عبور کرد. چهره ی همسرم پر از نگرانی شد . می دانستم که نگران ناراحتی من است . به مادرشان نگاه کردم از ته دل خندیدم . در میان خنده هایم رو به ایشان ادامه دادم الهی من فداتون بشم اینقدر مهربونی شما . چقدر با احساسی شما

همسرم با دیدن احساسات و خنده من کاملا شوکه شده بود . مادر ایشان هم با خنده های من خنده شان گرفت و شروع کردند به خندیدن . پشت سر ایشان همسر و پدرشوهرم هم شروع کردند به خندیدن

وقتی به خانه برگشتم هر چه در دلم جستجو کردم اثری از ناراحتی و دلخوری نسبت به مادرشوهرم نبود . همه چیز خیلی آرام و قشنگ تمام شد . بی دلخوری و بی نگرانی .

وبلاگ همنفس طلبه

پسندها (2)

نظرات (5)

بابا و مامان
24 تیر 94 13:44
خوشبحالش که اینقده صبوره
مامان شبنم
24 تیر 94 13:58
سلام قصه جالبی بود نمیدونم چه طور بگم به نظرم خیلی قصه بود اخه مادرشوهری که اینجور اشکار عروس رو تو جمع انگشت نما میکنه یه غرض ناخوشایند داره راستش اگر من باشم احتمالا تو همون مرحله سکوت می مونم گاهی که از خانواده شوهرم ناراحت باشم فقط به شوهرم میگم که از این قضیه ناراحتم و اصلا به خانواده اش بروز نمیدم ولی به نظرم اگر از این مادر شوهرا داشتم هیچ وقت دلم باهاش صاف نمی شد که باهاش بگم و بخندم صرفا احترام میذاشتم اونم به خاطر زندگیم نه شخصیت اون . چه قدر شاکی نوشتم خدارو شکر مادر شوهرم خیلی گله
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز بله در نگاه اول کار خیلی سختی میاد، استاد بزرگواری قبل از ماه رمضون بهمون توصیه می کرد که ماه رمضون هر کجا رفتید به حرف ها و سخنرانی هایی که می شنوید خوب گوش کنید شاید اونجا یه حرفی گفته بشه که مخصوص شماست و مخصوص حال و هوای شماست ممکنه یک حرف یک تحولی در شما ایجاد کنه که مسیر زندگیتون عوض بشه حتی بیست سال بعد هم اون حرف رو و حتی مکان و زمانی که اون رو شنیدید به خاطر خواهید داشت اما ممکنه همون حرف برای یه نفر دیگه چنین تاثیری نداشته باشه. فکر می کنم خاطره ی دوست عزیزمون هم و حس و حالشون و حرف های استادشون و تحولی که در ایشون ایجاد شده از همین قبیل تحولات باشه.
نازنین
24 تیر 94 23:42
سلام عزیزم مطالبت جالب و آموزنده س اگه دوست داشتی به پیج منم سر بزن منم دوس دارم جز مامانای فعال باشم
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز خواهش میکنم، چیم ان شاالله در اولین فرصت خدمت میرسیم، ما هم امیدواریم یک روز نام شما رو در بین مامان های فعال ببینیم
فاطمه مامان گلها
25 تیر 94 14:32
فدای طهورا سادات عزیز با این متنای زیبا و دلنشینشون امیدوارم هممون واقعا در عمل بتونیم مهر و محبت و گذشت رو در زندگیمون جاری کنیم و بهشت واقعی رو تو خانواده هامون ایحاد کنیم
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز گلها ان شاالله که همینطور باشه
بابا و مامان
25 تیر 94 16:04
سلام بفرمایید خصوصی
یه مامان
پاسخ
خیلی ممنون، دستتون درد نکنه همیار پرتلاش