مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

زنگ بازی ؛ تلویزیون بازی

1393/11/20 6:17
نویسنده : یه مامان
4,364 بازدید
اشتراک گذاری

از اون روزایی بود که دخترم فقط می خواست تلویزیون ببینه. می خواستم براش دیدن تلویزیون رو قانونمند کنم و اجازه ندم بیشتر از یه ساعت اون رو ببینه، ولی نمی دونم چرا هر پیشنهادی می دادم، جایگزین تلویزیون نمی شد براش و فقط می گفت کارتون...

از اون لجظه هایی بود که باید یک آن تصمیم می گرفتم ، سریع پریدم جلوی تلویزیون و گفتم میخوای تلویزیون بازی کنیم؟

خیلی براش این بازی عجیب بود، هم بازی بود و هم تلویزیون. قبول کرد و من تلویزیون رو خاموش کردم و قاعده ی بازی رو براش اینطوری توضیح دادم:

مثلا من تلویزیونم، بعد گفتم حالا به یه کنترل احتیاج داریم . «میخوای یه کنترل بسازیم؟»

دخترم موافقت کرد و بعد گفتم با چی می خوای درستش کنیم؟ و خمیربازی و لگوهاش و کاغذ رو پیشنهاد دادم، و دخترم لگوهاش رو انتخاب کرد. بوسیله ی لگوهاش یه کنترل درست کرد و با خوشحالی گرفت توی دستش.

من هم رفتم اون جلو و ایستادم و گفتم حالا با کنترلت کانال های من رو عوض کن.

(توی اون لحظه داشتم فکر می کردم که چیکار کنم که این بازی هم هیجان انگیز باشه و هم بوسیله ی اون یه سری چیزها رو به دخترم یاد بدم، به خاطر همین این قانون رو اضافه کردم:)

هر کانالی که زدی اگه مناسب سنت نبود، عوضش کن و دنبال یه کانالی بگرد که مناسب سنت باشه و ببینش.

دخترم با وجد منتظر شروع بازی بود و من بهش گفتم حالا می تونی منِ تلویزیون رو روشن کنی.

با خوشحالی دخترم کنترل دست ساخت خودش رو به سمت من گرفت و مثلا دکمه زد و من با تغییر صدای خودم به صدای بم مردونه شروع کردم به اخبار گفتن.

«با سلام و صلوات بر محمد و آل محمد ... و اینک اهم اخبار»

همینطور نگام میکرد و من دیگه مونده بودم چه اخباری باید بگم و بعد یواشکی بهش گفتم اگه می بینی مناسب سنت نیست کانال رو عوض کن. و دخترم سریع دوزاریش افتاد و کانال رو عوض کرد و من رو نجات داد.

کانال بعدی که انتخاب کردم ، کانال آموزش آشپزی بود. شروع کردم به آموزش تهیه کیک :

«خانم های عزیز، حالا باید آرد و بگینگ پودرمون رو با الک به موادمون اضافه کنیم و»

یهو دخترم گفت اینم که مناسب سن من نیست و کانال رو عوض کرد.

انتخاب بعدی من پرس تی وی بود :دی.

«Hello, how are you?»

و باز هم شانس آوردم که دخترم کنترل به دست بود و سریع این کانال رو عوض کرد . وگرنه با این وضعیت عالیِ زبانم، مونده بودم دیگه چی باید بگم.خندونک

چون خودم از این بازی خیلی خوشم اومده بود و هی صدام رو عوض می کردم، سعی کردم انتخاب بعدیم هم کانالی باشه که مناسب سنش نباشه :دی

«السلام علیکم و رحمه الله و برکاته. المستمعین عزیز، الباید برایتان ال ...»:دی

درست حدس زدید، شبکه ی العالم بود و خدا رو شکر تا کار به جاهای باریک نکشیده بود، دخترم کانال رو عوض کرد چشمک

حالا دیگه به شبکه ی پویا رسیده بودیم و صدای بی نهایت ریز من و :

«شبکه ی پویا، یه دنیا کارتون میاریم براتون برای بچه ها، پویا»

دخترم گفتم، این شبکه مناسب سن منه و انتظار و شوق رو تو چشاش دنبال کردم که منتظر بود ببینه الان به برنامه ای براش دارم. گفتم:

«بچه های عزیزم! امروز برای شما، یه شعر خوشگل دارم، بیاید با هم گوش کنیم، غم رو فراموش کنیم...»

البته این شعر که می بینید یه جوری هست فی البداهه بود(از حضور همه ی اساتید شرمنده امخندونک)

توی اون لحظه شعری که توی ذهنم بود  این بود:

«دویدم و دویدم، به یک اتو رسیدم، گفتم چه دم درازی، میای بریم به بازی و...» (از کتاب اتل متل ترانه، شعرهای کودکانه)

در حین خوندن این شعر هم اجرای نمایش مربوط بهش هم به عهده ی خودم بود.

شما می تونید از این روش برای آموزش شعرهای مختلفی که دوست دارید بچه هاتون یاد بگیرن استفاده کنید ، چون بچه ها این بازی رو جدی می گیرن.

دخترم همینطور به من نگاه می کرد و از حرکات من می خندید.

چون کار داشتم و می خواستم این قضیه ختم به خیر بشه، به اینجا رسیدیم:

«دین دین دین دین دین دین دین دین دین، دیلی دیلی دیل دیل دین.... لالا لا لایی، خوابش برده بود ...»

و بعد از اون هم که بوق ممتد :دی

بعد دخترم همینطور داشت منو نگاه می کرد؛ انگار نمی خواست تلویزیون رو خاموش کنه. بهش یواشکی گفتم، برنامه های مناسب شما تموم شد. منو خاموش کن. دیگه باید استراحت کنم که وقتی دوباره فردا برنامه های مناسبت شروع شد، سرحال باشم و خراب نشم.

بعد دخترم گفت حالا من تلویزیون باشم و الحق و والانصاف موجبات شادی درونی امان بسیار فراهم گشته بودچشمک

پسندها (4)

نظرات (10)

مامان پارسا
20 بهمن 93 9:27
سلام،خیلی جالب و تجربه آموزنده ای بود .البته من با پسرم خیلی مشکل تلویزیون ندارم و معمولا راحت می پذیره که تلویزون رو خاموش کنه تا به جاش یه بازی دیگه کنه یا قصه گوش کنه یا تو کارها با من همراهی کنه .البته ناگفته نمونه که شاید علتش این باشه که به علت شاغل بودن من مازمان کوتاهی رو تو منزل با هم هستیم و انصافا هر سه تامون دلمون می خواد که تو خونه با هم همکلام و همبازی باشیم .
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز البته اصولا پیشنهاد بازی جواب میده، ولی بعضی وقتها که یه مقدار کسل باشن، براشون تلویزیون یه سرگرمی راحت میشه ممنون از همراهی همیشگی تون
بابا و مامان
20 بهمن 93 15:42
عجب روش خوبی اجازه منم منتظر بودم دختر قشنگم شبکه ها را عوض کنه همینطور تا ببینم دیگه چه چیزای داره راستی شبکه ورزش وجا انداختیداما خیلی بازی هیجانیه حسابی رفته بودم تو نخ شبکه اشپزی که شبکه عوض شد
یه مامان
پاسخ
این هم از مزایای این تلویزیونه دیگه ، شبکه هایی که به نفعش باشه و دلش بخواد رو می گیره
همیار: مامان یاسمن و محمد پارسا(0)
20 بهمن 93 16:30
سلام ممنونم بلاخره موفق شدم می دونید چکار می کردم نام وبلاگ و فارسی می نوشتمالان دیگه هم اینطوریم هم اینطوری نگران سالهای پیری و الزایمری ممنونم از راهنمایهای خوبتون الان رفتم شعر یاسمن و بزارم ممنونم
یه مامان
پاسخ
سلام سلام خداروشکر که موفق شدید کنجد و عسل زیاد بخورید بسی منتظر دیدن پست قشنگتون هستیم
بابا و مامان
20 بهمن 93 17:27
سلام من پست و گذاشتم البته موقت اما ویرایش و درست کردن و اینا و اینا زحمتش با خودتون اخه من خیلی مهارت ندارم
یه مامان
پاسخ
به به! سلام به همکار گرامی بله مشاهده شد. اگه می تونید برید توی مدیریت وبلاگتون و در قسمت عنوان مطلب، پیغام پسغام ها رو مطالعه بفرمایید...
مامان شبنم
20 بهمن 93 17:51
سلام بسیار جالب بود .... فقط موندم اگر رضایت به خاموش شدنتون نمی داد چه می کردید ؟ ولی خودم به این فکر افتادم که مثلا برق بره هم ایده بدی نیست
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز این هم فکر خوبی بود! دستتون درد نکنه... برا بعضی وقتها به درد میخوره، وگرنه این حنجره از بین میره اگه رضایت به خاموش کردنم نده.
بابا و مامان
20 بهمن 93 18:14
سلام اطاعت امر شد
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز اختیار دارید. شما بزرگوارید. راستی منظورمون از قسمت مدیریت وبلاگتون، همون وبلاگ مدرسه ی مامان ها بودها، با یوزر و پسورد خودتون
بابا و مامان
21 بهمن 93 0:20
سلام پیغام پسغامها را دیدم و اطاعت امر شد از ذوقمان یه پست اشپزی هم گذاشتیم لطف کنید اونم ویرایش روش انجام بدید
یه مامان
پاسخ
بازم سلام به به! ذوقتان مستدام باد همکار عزیز
مامان فرنيا
21 بهمن 93 8:02
خيلي جالب بود من ديروز مرخصي خانه تكاني بودم يعني عجب مرخصي ها هنوز كوفتگي اش توي تنم هست اما كاش ما هم از اين تلويزيونها ميديديم انوقت ميگذاشتيم شبكه ورزش
یه مامان
پاسخ
پس از اووووووووون مرخصی ها بودید خدا قوت واااااای چقدر کار داریم چقدر این شبکه ی مرزش علاقمند داره ها! من نمی دونستم حتما هم ورزش درخواستیتون از این تلویزیون بیچاره کشتی یا دومیدانی با مانع هست؟!؟!؟
مامان اهورا
21 بهمن 93 9:25
سلام ،صبحتون به خیر و شادی،سر صبحی کلی خندیدم و روحیم بالا رفت ممنون از شما،البته اهورا غیر از خاله شادونه اون هم خیلی کم زیاد تلویزیون نمیبینه، بیشتر یه کارهای مامانش علاقه داره تا ببینه چیکار میکنم اون هم همون کار رو بکنهاما کلا بازی جالبی بود،سرگرم کننده و آموزنده
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز وقت شما هم بخیر همکار گرامی همیشه شاد و خندان باشید ان شاءالله تازه تلویزیون شدن دخملی رو ننوشتم، بخاطر مراعات حال شما خب دیگه! پس چوبتون و اون لباس گل گلیهاتون رو آماده کنید و بعد تلویزیون بشید. احتمالا شما باید خاله شادونه بشید
یک عدد مامان
21 بهمن 93 16:15
این مامان ِ خوب چقدر خوشمزه نوشته بودن و چقدر خاطره ی بامزه ای بووود اتفاقا راه خوبیه و برای اینکه جذاب تر بشه باید کانالاشو گسترش داد و بخاطر گسترش کانالا باید اطلاعات شخصی تلویزیون بره بالا ... چقدرم خوب و بامزه میشه اتفاقا! فک کنننننننن ... توی یه جمع خونوادگی نشسته باشین و این بازی تلویزیون رو اجرا کنیم ... خیلی خاطره ی شیرینی میشه تشکر ویژه به اضافه یه عالمه از اینا برای خالق اثر
یه مامان
پاسخ
خواهش میشه یک عدد مامان عزیز، قابل شما و نداشت واقعا فففففک کن!!!! یا می تونیم یه مسابقه اجرا کنیم و بازنده باید تلویزیون بشه و برنده کنترل رو به دست بگیره چـــــــــــــــــــــــه شود!!!!!!!!!!!!!!