زنگ بازی ؛ تلویزیون بازی
از اون روزایی بود که دخترم فقط می خواست تلویزیون ببینه. می خواستم براش دیدن تلویزیون رو قانونمند کنم و اجازه ندم بیشتر از یه ساعت اون رو ببینه، ولی نمی دونم چرا هر پیشنهادی می دادم، جایگزین تلویزیون نمی شد براش و فقط می گفت کارتون...
از اون لجظه هایی بود که باید یک آن تصمیم می گرفتم ، سریع پریدم جلوی تلویزیون و گفتم میخوای تلویزیون بازی کنیم؟
خیلی براش این بازی عجیب بود، هم بازی بود و هم تلویزیون. قبول کرد و من تلویزیون رو خاموش کردم و قاعده ی بازی رو براش اینطوری توضیح دادم:
مثلا من تلویزیونم، بعد گفتم حالا به یه کنترل احتیاج داریم . «میخوای یه کنترل بسازیم؟»
دخترم موافقت کرد و بعد گفتم با چی می خوای درستش کنیم؟ و خمیربازی و لگوهاش و کاغذ رو پیشنهاد دادم، و دخترم لگوهاش رو انتخاب کرد. بوسیله ی لگوهاش یه کنترل درست کرد و با خوشحالی گرفت توی دستش.
من هم رفتم اون جلو و ایستادم و گفتم حالا با کنترلت کانال های من رو عوض کن.
(توی اون لحظه داشتم فکر می کردم که چیکار کنم که این بازی هم هیجان انگیز باشه و هم بوسیله ی اون یه سری چیزها رو به دخترم یاد بدم، به خاطر همین این قانون رو اضافه کردم:)
هر کانالی که زدی اگه مناسب سنت نبود، عوضش کن و دنبال یه کانالی بگرد که مناسب سنت باشه و ببینش.
دخترم با وجد منتظر شروع بازی بود و من بهش گفتم حالا می تونی منِ تلویزیون رو روشن کنی.
با خوشحالی دخترم کنترل دست ساخت خودش رو به سمت من گرفت و مثلا دکمه زد و من با تغییر صدای خودم به صدای بم مردونه شروع کردم به اخبار گفتن.
«با سلام و صلوات بر محمد و آل محمد ... و اینک اهم اخبار»
همینطور نگام میکرد و من دیگه مونده بودم چه اخباری باید بگم و بعد یواشکی بهش گفتم اگه می بینی مناسب سنت نیست کانال رو عوض کن. و دخترم سریع دوزاریش افتاد و کانال رو عوض کرد و من رو نجات داد.
کانال بعدی که انتخاب کردم ، کانال آموزش آشپزی بود. شروع کردم به آموزش تهیه کیک :
«خانم های عزیز، حالا باید آرد و بگینگ پودرمون رو با الک به موادمون اضافه کنیم و»
یهو دخترم گفت اینم که مناسب سن من نیست و کانال رو عوض کرد.
انتخاب بعدی من پرس تی وی بود :دی.
«Hello, how are you?»
و باز هم شانس آوردم که دخترم کنترل به دست بود و سریع این کانال رو عوض کرد . وگرنه با این وضعیت عالیِ زبانم، مونده بودم دیگه چی باید بگم.
چون خودم از این بازی خیلی خوشم اومده بود و هی صدام رو عوض می کردم، سعی کردم انتخاب بعدیم هم کانالی باشه که مناسب سنش نباشه :دی
«السلام علیکم و رحمه الله و برکاته. المستمعین عزیز، الباید برایتان ال ...»:دی
درست حدس زدید، شبکه ی العالم بود و خدا رو شکر تا کار به جاهای باریک نکشیده بود، دخترم کانال رو عوض کرد
حالا دیگه به شبکه ی پویا رسیده بودیم و صدای بی نهایت ریز من و :
«شبکه ی پویا، یه دنیا کارتون میاریم براتون برای بچه ها، پویا»
دخترم گفتم، این شبکه مناسب سن منه و انتظار و شوق رو تو چشاش دنبال کردم که منتظر بود ببینه الان به برنامه ای براش دارم. گفتم:
«بچه های عزیزم! امروز برای شما، یه شعر خوشگل دارم، بیاید با هم گوش کنیم، غم رو فراموش کنیم...»
البته این شعر که می بینید یه جوری هست فی البداهه بود(از حضور همه ی اساتید شرمنده ام)
توی اون لحظه شعری که توی ذهنم بود این بود:
«دویدم و دویدم، به یک اتو رسیدم، گفتم چه دم درازی، میای بریم به بازی و...» (از کتاب اتل متل ترانه، شعرهای کودکانه)
در حین خوندن این شعر هم اجرای نمایش مربوط بهش هم به عهده ی خودم بود.
شما می تونید از این روش برای آموزش شعرهای مختلفی که دوست دارید بچه هاتون یاد بگیرن استفاده کنید ، چون بچه ها این بازی رو جدی می گیرن.
دخترم همینطور به من نگاه می کرد و از حرکات من می خندید.
چون کار داشتم و می خواستم این قضیه ختم به خیر بشه، به اینجا رسیدیم:
«دین دین دین دین دین دین دین دین دین، دیلی دیلی دیل دیل دین.... لالا لا لایی، خوابش برده بود ...»
و بعد از اون هم که بوق ممتد :دی
بعد دخترم همینطور داشت منو نگاه می کرد؛ انگار نمی خواست تلویزیون رو خاموش کنه. بهش یواشکی گفتم، برنامه های مناسب شما تموم شد. منو خاموش کن. دیگه باید استراحت کنم که وقتی دوباره فردا برنامه های مناسبت شروع شد، سرحال باشم و خراب نشم.
بعد دخترم گفت حالا من تلویزیون باشم و الحق و والانصاف موجبات شادی درونی امان بسیار فراهم گشته بود