تجربه موفق 27؛ پروژه ی از شیرگرفتن
اعتراف می کنم که تا آن لحظه از عمرم، لحظه ای به باشکوهیِ اون رو تجربه نکرده بودم. اولین لحظه ِ شیر دادن به فرزندم رو می گم. با اینکه اصلا نگاهم نمی کرد و فقط شیر می خورد باز هم حس خوبی داشتم؛ این ماجرا تا چند ماه آینده به یه پروسه ی دوست داشتنی تر تبدیل شد، اون زمانی که موقع شیرخوردن با چشماش توی چشام خیره می شد و وقتی نگاهش رو رمزگشایی می کردم، کلی احساس خوب دیگه می ریخت توی قلبم و منو کلی خوشحال می کرد . .. و چنان این پروسه منو غرق خودش می کرد که اصلا ساعت ها و زمان برام تعریف دیگه ای داشت، ساعت 2 نیمه و 8 صبح نداشت؛ فقط مهم این بود که دخترم رو با شیره ی وجودم به آرامش می رسوندم، و البته کلی هم انرژزی خوب و قشنگ به خودم می رسید....