زنگ تفریح!
یک خانومی گربه ای داشت که خیلی زیادی بهش توجه می کرد
شوهرش برای اینکه از شر گربه راحت بشه یه روز گربه رو میزنه زیر بغلش و چهار تا خیابون اون طرف تر ولش می کنه .
وقتی برمیگرده خونه میبینه گربه زودتر از اون رسیده خونه!
این کار رو چند بار دیگه هم تکرار می کنه اما نتیجه نمی گیره...
یه روز گربه رو برمیداره و میذاره تو ماشین
بعد از گذشتن از چندتا بلوار و پل و رودخانه و... گربه رو پرت می کنه بیرون
یک ساعت بعد زنگ میزنه خونه؛ همسرش گوشی رو برمیداره...
ازش میپرسه اون گربه ی عزیزت الان خونه اس؟
همسرش میگه آره، چطور مگه؟
میگه گوشی رو بده بهش، من گم شدم!...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی