مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

قصه ی مارتی موشه!

1392/3/18 7:33
نویسنده : یه مامان
4,416 بازدید
اشتراک گذاری


در يك روز آفتابى، مارتى موشه در حال برگشتن از مدرسه به خانه بود. در بين راه، مرتب، سنگى را با ضربه‌هاى پا جلو مى‌انداخت...

در يك روز آفتابى، مارتى موشه در حال برگشتن از مدرسه به خانه بود. در بين راه، مرتب، سنگى را با ضربه‌هاى پا جلو مى‌انداخت. سنگ كوچك پرتاب مى‌شد و مى‌غلتيد و مى‌ايستاد تا دوباره، ضربه‌ى ديگرى به آن بزند.

اما يك بار، مارتى بدون اين كه حواسش باشد، ضربه‌ى محكمى به سنگ زد و آن را با شدت پرتاب كرد. سنگ به طرف يك خانه رفت و مارتى با وحشت به آن نگاه كرد. يك لحظه بعد، صداى شكسته شدن شيشه‌ى پنجره بلند شد.

مارتى مى‌دانست كه اگر كسى در آن اطراف باشد، او به دردسر خواهد افتاد و مى‌دانست كه اتفاق بدى افتاده كه تقصير او بوده، اما از ماندن در آن جا وحشت داشت. نمى‌دانست چه كار بايد بكند. فقط شروع كرد به دويدن و تمام مسير باقى مانده تا خانه را دويد.

 

با خودش فكر كرد كه به يك نفر بگويد كه چه اتفاقى افتاده، اما هنوز، جرأت اين كار را نداشت.

مارتى از آن پنجره‌ى شكسته دور شده بود و هيچ كس نمى‌دانست كه او آن را شكسته. دليلى براى ترسيدن وجود نداشت. اما چيزى در درون مارتى به او مى‌گفت كه اين كار درستى نيست. او احساس بدى داشت و آن شب نتوانست خوب بخوابد.

وقتى مارتى از رختخواب بلند شد، هنوز ناراحت بود. او خجالت مى‌كشيد و بابت آن اتفاق پشيمان بود. بالاخره تصميم خودش را گرفت. او مى‌خواست برود و اشتباهش را اصلاح كند. مارتى مى‌دانست كه گفتن حقيقت ممكن است آسان نباشد، او بايد قوى مى بود.

بنابراين، موضوع را به پدر و مادرش گفت و توضيح داد كه چرا ترسيده و فرار كرده. همينطور گفت كه مى‌خواهد اگر بتواند اشتباهى را كه كرده، جبران كند و اگر چه پولى براى تعمير پنجره‌ى شكسته ندارد، اما سعى مى‌كند بعد از مدرسه كار كند تا پول كافى براى اين كار را به دست بياورد.

پدر و مادرش با وجودى كه فهميدند او چه اشتباهى كرده، خوشحال شدند كه او راست گفته و به اشتباهش پى برده است.

مارتى به آن خانه برگشت و از صاحب خانه، به خاطر اتفاقى كه افتاده بود، معذرت خواهى كرد و قول داد كه پول تعمير و عوض كردن شيشه‌ى شكسته را بپردازد.

صاحب آن خانه به مارتى گفت كه او پسر شجاعى بوده كه براى عذرخواهى برگشته و دليلى نداشته كه با شكسته شدن شيشه، فرار كند.

مارتى فهميد كه بهتر است هميشه راستگو باشد و اگر كار اشتباهى كرد آن را جبران كند و سعى كند كه ديگر چنين اشتباهاتى را انجام ندهد.

گردآوری:گروه خانواده خوشبخت تبیان زنجان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

زینبی
20 خرداد 92 0:05
سلااااااااااام
میگما این چند وقت نبودم(درگیر امتحانا) اینجا چه داستان های باحال و آموزنده ای هستشااااااااااااااااا
خیلی با حال بود.


سلام
ممنون که به مدرسه سر میزنی، راستی امتحانا خوب بود؟
مریم (مامان روشا)
20 خرداد 92 0:22
چه داستانهای قشنگ و آموزنده ایی میگذارید
با تعریف این جور قصه ها بچه ها یاد میگیرن در برابر اشتباهاتشون راهکار خوبی پیدا کنند


همیشه سعی می کنیم داستان هایی رو انتخاب کنیم که در عین حال که ساده و زیبا هستند آموزنده هم باشن. خوشحالیم که مورد توجهتون قرار گرفته و امیدوارم که روشا جون هم خوشش بیاد.
زینبی
20 خرداد 92 13:24
خواهش میکنم.
با اینکه فورجه نداشتیم و همه امتحانا پشت سر هم بود میشه گفت خوب بود.
اما اساتید محترم هنوز نمره ای رو اعلام نکردن.
روال کار قبلا رو پیش گرفتن
ما طفلکیای باید.....
بیخیال.تموم شدنش رو عشقه.


بعله دیگه شاگرد زرنگا که فرجه نمی خوان
ان شاالله که نمراتت هم خوب بشه
موفق باشی
مامان یاسمن و محمد پارسا
20 خرداد 92 18:11
سلام من از امروز اومدم اینجا داستان جالبی بود اما من برا یاسمن که تعریف کردمبراش که خوندم گوش کرد گفت مامان چرا داستان ترکی نوشتند گفتم مامان ترکی نیست گفت چرا اسماشون ترکی بگو قصه فارسی بنویسند


سلام مامان عزیز
خوشحالیم که شاهد حضور یه مامان جدید در مدرسه ی مامان ها هستیم. ممنون که نظر یاسمن جان گل رو برامون نوشتید چشم از این به بعد به این نکته هم توجه می کنیم. البته این داستان رو از سایت دیگه ای انتخاب کرده بودیم که به رسم امانت داری اسم موش رو عوض نکردیم
مامان یاسمن و محمد پارسا
20 خرداد 92 18:36
وبلاگ بسیار زیبای دارید امیدوارم تو کارتون روز به روز موفق تر باشید


خیلی ممنون از لطفتون،این حضور مامان هاست که به ما برای ادامه ی کار انرژی میده. امیدواریم شاهد حضور گرم شما مامان عزیز هم در مدرسه باشیم
مامان بریسا
21 خرداد 92 10:37




خوشحال میشیم عکس العمل پریسا جون رو هم برامون بگید
مامان نوید جون
6 تیر 92 0:39
سلام
من یه چند روزیه با این وبلاگ آشنا شدم و از اون روز به بعد کوچکترین فرصتی که پیدا میکنم میام اینجا واز مطالبش استفاده میکنم به خصوص قصه هاش.
در کل جالبه مر30.


سلام مامان عزیز
خیلی خوشحالیم که از مطالب مدرسه خوشتون اومده و ما رو مورد لطف خودتون قرار دادید. حضور مامان ها توی مدرسه باعث دلگرمی و افتخار ماست.