تجربه موفق 9؛ تبدیل یک تهدید به یک فرصت طلایی!
تا حالا شده که فرزندانتون از شما خواسته ای داشته باشن که عوارض بد اون خواسته رو قبلا بسیار خوندید و شنیدید ولی باز با اصرار فرزندتون مواجه بشین؟
توی این مواقع چی کار کنیم؟
استاد بزرگواری همیشه بهمون نصیحت می کرد که بهترین راه حل ها در رابطه با تربیت فرزندان رو خداوند در ذهن مادران اونا قرار میده ، فقط کافیه که توکل کنیم و اعتماد داشته باشیم که اون بهترین راه حل را خدا بهمون نشون میده.
با هم تجربه ی موفقی رو در این مورد از یه مادر بزرگوار و خوش فکر بخونیم...
اگه یادتون باشه در قست تربیت دینی 21 در مورد بُعد خیال در انسان صحبت کردیم و گفتیم برای انتقال مفاهیم دینی به جای سرکوب کردن بعضی از حواس بهتره که در تقویت اون حس در راه صحیح استفاده کنیم و از اون در جهت انتقال مفاهیم کمک بگیریم.
به طور اتفاقی با خاطره ی قشنگی توی یه وبلاگ برخورد کردیم و دیدیم مادری با استفاده از همین قوه ی تخیل در فرزندش تهدید بزرگی رو به فرصتی بزرگتر در زندگی اش تبدیل کنه.
*****************
فکر کنم الان دیگه همه می دونند "باربی" یکی از سلاح های موثر تهاجم فرهنگی استعمار برای کودکان و حتی بزرگسالانه که خیلی از اهداف خودش رو با این اسلحه پیش می بره که فقط یک نمونه اش الگوسازی در ناخودآگاه ذهن کودکان ماست.
دیروز وقتی خاطره ای رو درین باره می خوندم از تدبیر ساده اما موثر یک مادر خردمند و مومن غرق شعف شدم که چطور یک تهدید به نام باربی رو برای فرزند خودش تبدیل به یک فرصت کردند.
خاطره رو با هم بخونیم:
عروسک باربی رو وقتی کلاس سوم بودم شناختم...
دست و پاش ۹۰درجه کج و راست میشد و انگشتای ظریفی داشت..
و این برای من که عاشق چیزهای کوچولو و ظریف (مث خونه کوچیک،ماشین کوچیک) بودم رویا بود...
خونه یکی از دخترهای افه ای فامیل بودیم
که برای آب کردن دل من ، کمد باربی هاشو بهم نشون داد...
باباش وقتی سفرهای دریایی میرفت یکی از اینا رو براش می آورد... عید اون سال مامانم بعد از اصرار فراوان برام یکی از اونا رو با تمام وسایلش خرید.... اون سال من به تکلیف رسیده بودم و باربی من لباس درست و حسابی نداشت....مامانم قاطیِ بازی کردن من میشد و میگفت آخه اینکه اینطوری نمیتونه بره بیرون...
و براش یه شلوار و چادر نماز و یه چادر مشکی دوخت با مقنعه....
فکر میکنید چی شد؟
زانوهای باربی ام شکست....
چون با من نماز میخوند و من وقت تشهد برای اینکه روی دو زانو بشینه زانوهاشو تا ته خم میکردم...
و طبعا یک باربی آمریکایی عادتی به دو زانو چهار زانو نشستن نداره و اصلا خمی زانوهاش تا این حد طراحی نشده....
من بعد از اون ۵ - ۶ تا باربی دیگه خریدم و همشون بعد از دو روز زانو نداشتند...
داشتم فک میکردم چقدر تحت تاثیر این عروسک بودم؟
مامانم یه کاری کرد که من فک کنم بازیه
ناخناشو با هم کوتاه کردیم چون میرفت مدرسه
لاکاشو پاک کردیم...
موهاشو بافتیم
مث خودم چادر سرش کردم
و نماز جمعه هم میرفت...
مامانم خیلی ساده نذاشت من مث باربی بشم چون باربی مث من شد...
و این راه حل خوبی بود تا وفتی که جایگزینی براش پیدا میکرد..
بعد التحریر: این پست و نظراتتون رو برای مادرم قرائت کردم،فرمودند: شما یادت نیس...ولی من یادمه که با این باربیه و آقاشون و دو تا بچه هاش نماز جماعت تشکیل میدادی......