مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

تجربه موفق 36؛ برعکس بازی؛ بازی برای مواقع لجبازی

1394/8/25 9:00
نویسنده : یه مامان
4,706 بازدید
اشتراک گذاری

بعضی از سن هایی که بچه ها وارد اون میشن دقیقا برای بعضی از والدین شبیه بحرانه. یکی از اون سن ها که من به تجربه اون رو درک کردم، سن سه سالگی هست.

دخترم با نزدیک شدن به این سن خیلی احساس بزرگی می کرد و به خاطر همین از دختری که بیشتر مواقع در جهت جریان زندگی ما حرکت می کرد چشمه های لجبازی ای رو می دیدم که اگه انتظار اون رو نداشتم خیلی برام سخت بود.

بعضی وقت ها برای خواسته های نامعقولش چنان پافشاری ای می کرد که اطرافیان رو هم خسته می کرد. اوج فاجعه زمانی بود که بیرون از منزل بودیم و اطرافیان و دوستان ، بالاخص پدربزرگ ها و مادربزرگ ها هم حضور داشتند که دیگه نگو....

وقتی دقیقا برعکس انتظارات ما رو انجام میداد و خیره توی چشمان ما بود که عکس العمل ما رو ببینه من به فکر این بازی افتادم، چون واقعا بغیر از بازی - بنظر من - راه حل منطقی ای برای این سنین توی این بحران ها وجود نداره...

شروع کننده توی این بازی باید خلاف انتظارات جریان طبیعت رو بیان کنه و نفر مقابل باید اون رو اصلاح کنه.

اسم این بازی رو برعکسی بازی گذاشتم و براش روند بازی رو توضیح دادم و بعد بیرون رو نگاه کردم و گفتم: چقدر هوا تاریکه!!!!! دخترم هم اول از این حرکت خنده اش گرفت و گفت : نــــــــــــــــــــــــــه! هوا روشنه!

یکی از مزایای دیگه ای که این بازی داره اینه که متضادها رو یاد می گیرند و می تونن خیلی راحت تر توی جمله بندی هاشون منظور خودشون رو برسونند.

جالبتر این بود که فکر نمی کردم اینقدر براش این قضیه خنده دار باشه؛ البته بعضی وقتها حرکت های اضافی رو هم چاشنی کار می کردم. مثلا وقتی تاریکی هوا رو می خواستم بیان کنم چشمام رو می بستم و انگار چشمم جایی رو نمی بینه رفتار می کردم.

این بازی یکی از بازی هایی شد که توی ماشین انجام میدادیم و به درد خیلی وقتهایی که خسته از ترافیک میشد می خورد و کمی حال و هواش رو عوض می کرد.

مثلا:

·         چقدر الان هوا گرمه! (به همراه باد زدن خود در زمستان)

·         چقدر خونه نامرتبه!

·         چفدر اینجا کم ماشین هست! (توی ترافیک)

·         ....

البته اوایل همه ی متضادها رو نمی دونن و حتی بعضی وقتها جوابهایی که میدن خیلی جالب و خنده داره ولی ذهنشون رو باز می کنه. اول سعی نکنید بهش کلمه درست رو یاد بدید، بلکه اجازه بدید خودش فکر کنه تا یه کلمه به ذهنش برسه، بعد از اون می تونید اون رو به سمت کلمه درست هدایت کنید.

حالا استفاده ای که من از این بازی برای مواقع لجبازی کردم این بود که وقتی خواسته ی نامعقولی داشت سریع ژست بازی رو به خود می گرفتم و می گفتم: «آهان! بازی برعکسی بازیه؟!» و بعد جمله ی درست رو می گفتم.

اگه با خنده و به دور از جدیت باشه -دقیقا مثل حالت شما برای بازی- بچه ها اصولا پافشاریِ زیادی ندارند روی موضوع. و از طرفی وقتی بچه ها با همبازی های خودشون مواجه میشن ، احساس می کنن بهتر می تونن حرف طرف مقابل رو بفهمند. ولی وقتی از موضع قدرت وارد بشیم و بخواهیم توی اون لحظه بهش بفهمونیم که داره اشتباه می کنه، اوضاع رو بدتر می کنیم .

اگه رفتاری هم باشه که احساس می کنید باید بهش آموزش داده بشه، اجازه بدید توی زمان آرامش باشه و وقتی گرد و خاکها فرونشست، چون اینطوری بهتر بچه ها درک می کنند و بقول معروف «دل به کار میدن» و اثر بیشتری داره. 

پسندها (2)

نظرات (4)

مامان فرنيا
25 آبان 94 10:15
سلام و صبح بخير بازي جالبي بود كه ما هم اين بازي را تجربه كرديم حالا به اسمهاي مختلف برعكسش چي ميشه؟ همين اسم برعكس بازي كه شما گفتيد و كجاي حرفم غلطه اما شرمنده من متوجه نشدم زمان لجبازي چجوري از اين بازي استفاده كرديد مثلا زماني كه بيرون با جيع و داد ازتون يك عروسك ميخواد شما بهش ميگيد آهان اين برعكس بازيه و اون عروسك نميخواد؟؟ يا وقتي توي خيابان با لجبازي ميشينه و راه نميره و بغل ميخواد شما بهش ميگيد اين برعكس بازيه و بچه دلش ميخواد خودش راه بره؟؟؟
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز صبح شما هم به خیر خب همونطور که می دونید لجبازی مدل های مختلفی داره و توی سنین مختلف هم فرق میکنه، من از این بازی برای برخی مواقع که جواب میداد استفاده کردم مثلا: - من اصلا اصلا نمیخوام این غذا رو بخورم - من فلانی رو دوست ندارم - نمیخوام اینو بپوشم - من نمیام و... اما یک تجربه برای مثالی که زدید بیرون نمی خواد راه بره دارم که برای خودم خیلی جواب داده، وقتایی که فرزندم توی مسیر میگه بغلم کن یا حس می کنم خسته شده و احتمال داره این رو بخواد سریع میگم میخوای یه قصه برات بگم؟ اونم چون علاقه ی زیادی به قصه داره میگه بله یه قصه ی طولانیه طولانی و من شروع می کنم به قصه گفتن و مدام طولش میدم تا میرسیم به مقصد هرچند تا مقصد دهنم کف می کنه اما کمرم درد نمیگیره و اونم خیلی راحت تا مقصد رو پیاده میاد و قصه رو دنبال می کنه. بعضی وقتا که میگفت بغلم کن قصه بگو میگفتم نمیشه که یا باید بغل باشی یا قصه بگم و اون به خاطر علاقه ی زیادش قصه رو انتخاب میکرد یکی دوبار هم که بغل بود قصه رو با هن هن تعریف کردم و گفتم نمیشه هی صدام نصفه نصفه میشه! اینطوری خودش به این نتیجه رسیده که قصه = پیاده راه رفتن
مریم مامان دونه برفی
25 آبان 94 11:04
سلام جالب بود ممنون
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز خواهش میکنم، قابل شما رو نداشت
دنياى زيباى سيد طاها
27 آبان 94 7:01
خييييلى عالى، موفق باشيد
یه مامان
پاسخ
ممنون از لطفتون
موتیف
28 آبان 94 2:21
سلام خوبید بابا عجب ترفند زیر پوستی داشتیداااااااا خداروشکر که جواب داد آدم در مقابل بچه لجباز واقعا عاجز میشه تجربه خوبی بود
یه مامان
پاسخ
سلام بله همینطوره که گفتید اگه مادرها با ویژگی های بچه ها در هر دوره ی سنی آشنا باشن و بدونن که بعضی رفتارها طبیعی و گذرا هست خیلی راحت تر می تونن با شرایط کنار بیان