أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء...
مامانهای عزیز سلام
همه امون قصه هایی برای خودمون داریم، بعضی جاهای قصه هامون لذت بخشه و بعضی جاهاش در توان وجود بشریمون نیست.
تا حالا شده از بغض اونقدر مضطر بشین که فقط به سجاده اتون چنگ بزنین و اشکاتون بهتون امون ندن؟
تا حالا شده یه جایی ، یه قصه ای از زندگی خودتون یا عزیزانتون براتون این اضطرار رو پیش آورده باشه؟
اگه الان بی موقع مزاحمتون شدم و دست به قلم شدم، فقط بخاطر قصه ایه از یه عزیزی که وجود بشریمون تحمل دردش رو نداره.
یکی بود ، یکی نبود، غیر از خدای خوب و مهربون ، هیشکی نبود...
یه خانم جوونی بود که سه بار نعمتی به نام فرزند رو توی وجودش حس کرد، ولی تقدیرش نبود که از آغوش مادرانه ی فرزندانش وجودش غرق گرما بشه. و الان، همون خانم جوون قصه ی ما ، از دست ها و پاهاش ، استخونی که لایه ای از پوست روش کشیدند مونده و عِلم از اون قطع امید کرده و در حال دست و پنجه نرم کردن با موجودی بنام سرطانه. امیدشون و تنها امیدشون رو به امام رضا (ع) دوختند و روانه ی حرمش شدند ، از اینکه آیا ساعتی دیگه پیش ما هست یا نه، همه در شک هستند (با اینکه برای هیچ کدوممون قطعی نیست لحظه ای دیگه هستیم یا نه و این خواب دنیوی ما رو از این غافل کرده). رفتند یا در جوار دوست جان بده و یا جان به در ببره.
از خوبی این خانم جوون که یکی از دوستان گلمون هست هر چی بگم کم گفتم.
الان از درد فقط توان اشک ریختن توی بالینش رو داره و هنوز که هنوزه بخاطر بزرگواریهاش داره به اطرافیانش دلداری میده.
به برکت شب های این ماه عزیز، به برکت سحرها و افطارها، به نیت شفاش لطفا امن یجیب رو بخونید به هر اندازه که در توانتون هست .
خدایا همه ی مریض ها رو شفا بده، فاطمه ی قصه ی ما رو هم همینطور...