تجربه موفق24؛ پانتومیم قرآنی
سوره ی «تبت یدا» رو براش می خوندم، نمیدونم چرا آیه «وامراته حماله الحطب» رو هی یادش می رفت. منم برای اینکه یادش نره، گفتم وقتی به اون آیه می رسیم یه نشونه ای براش در نظر بگیرم که با دیدن اون نشانه یادش یبافته که اون آیه رو بخونه.
سوره ی «تبت یدا» رو براش می خوندم، نمیدونم چرا آیه «وامراته حماله الحطب» رو هی یادش می رفت. منم برای اینکه یادش نره، گفتم وقتی به اون آیه می رسیم یه نشونه ای براش در نظر بگیرم که با دیدن اون نشانه یادش یبافته که اون آیه رو بخونه. به خاطر همین خودم شروع کردم به خوندن تبت یدا و وقتی رسیدم به وامراته... به شکل یه پیرزن خمیده در اومدم که روی کمرم بار هست و دارم با ناراحتی و چهره ی وحشت زده حملش می کنم.
وقتی این کار رو از من دید، اونقدر خوشش اومده بود که هی می گفت: «مامان دوباره اون کاره رو بکن». من هم از فرصت استفاده کردم و دوباره از اول سوره رو خوندم و وقتی به آیه ی قبلی اون رسیدیم از شوق دخترم دستاش رو مشت کرده بود و می خندید.
خیلی برام جالب بود. یه مدتی توی اینترنت آموزش زبان اشاره قرآنی رو سرچ کردم، ولی وقتی چند نمونه از اون ها رو دیدم، دیدم زیاد نمی تونم باهاش ارتباط براقرار کنم. در واقع من نمی خواستم یه زبان بین المللی رو باهاش کار کنم، فقط می خواستم یه درک معنایی از اون آیه ای که می خونه رو بهش هدیه کنیم.
و همین آغاز یه حرکت جدید و عین حال لذت بخش برای دخترم و البته خودم شد.
سوره ی قریش رو می خواستم براش بخونم. البته لازم به توضیحه که از آخر قرآن هر چند وقت یه بار به مدت یکی دو هفته یه سوره رو می خونم و بعد دخترم هم باهام آخرهاش رو تکرار می کنه و همینطور یاد می گیره. هیچ وقت برای خوندن سوره ها مخاطب قرار نداده بودمش، چون می ترسیدم از اون فرار کنه و احساس خستگی کنه. برنامه ی من این بود که چند شب قبل از خواب ترتیل اون سوره رو براش میذاشتم و روزهای بعد وقتی در حال کارهای آشپزخانه بودم و دخترم هم دور و برم به بازیهای خودش مشغول بود اون سوره رو به حالت مقطع و شعرگونه می خوندم و بعد از چند بار تکرار پشت سر هم میدیدم که دخترم هم با من در حال تکرار کردن آخر آیه هاست.
ولی می خواستم اون روش پانتومیم رو برای سوره ی قریش امتحان کنم. به خاطر همین به دخترم وعده دادم که قراره یه بازیِ جدید با هم بکنیم. اون رو روی مبل نشوندم و گفتم منو خوب نگاه کن. و گفتم:
بسم الله الرحمن الرحیم
لِإِيلَافِ قُرَيْشٍ (لایلاف رو معمولی و قریش رو به صورت یه کلمه ی جدید و با هیجان و با تن صدای بالاتر خوندم)
إِيلَافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتَاء وَالصَّيْفِ (بعد از رسیدن به کلمه ی «رحله» دو انگشتم رو روی زمین به حال راه رفتن در آوردم و بعد موقع خوندن کلمه ی «شتا» حسابی لرزیدم و هنگام گفتن کلمه ی «صیف» خودم رو باد زدم)
فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هَذَا الْبَيْتِ (هنگام گفتن کلمه ی «فلیعبدوا» دو تا دستم رو به آسمون دراز کردم و برای «رب» با انگشت اشاره به بالا اشاره کردم و کلمه ی «هذا البیت» رو چون توی خونه یه تابلوی کعبه داریم به اون اشاره کردم.)
الَّذِي أَطْعَمَهُم مِّن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِّنْ خَوْفٍ (هنگام گفتن کلمه ی الذی دوباره به بالا اشاره کردم و موقع گفتن اطعمهم با دستم روی زمین لقمه می گرفتم و می خوردم و برای کلمه ی جوع دستم رو روی شکمم به حالت گرسنه کشیدم . آمنهم رو با در آغوش گرفتن خودم براش خوندم و من خوف قسمت سخت ماجرا بود که مجبور بودم با ترس یه متر بپرم عقب ، ولی واقعا از این خوف گفتم لذت می برد و می خندید)
بعد وقتی سوره به پایان رسید، دخترم گفت دوباره بخون و من دوباره از اول همه رو اجرا کردم. اونقدر توی بهر اون پانتومیم بود که وقتی موقعیت خودم رو عوض کردم دخترم گفت مامان روی غذاها نشستی.
برام خیلی جالب بود که وقتی گرسنه اش میشد و میخواست غذا بخوره، می گفت اطعمهم من جوع و شروع می کرد به غذا خوردن. یه بار هم یه مناجات توی تلویزیون پخش میشد و همه تکرار می کردند «یا رب یا رب یا رب» . دخترم برگشت به من به حالت سوالی گفت: «رب هذا البیت؟» و من هم گفتم بله عزیزم. همون رب هذا البیت.
و وقتی تلویزیون عکس خانه ی کعبه رو نشون می داد می گفتم هذاالبیت همینه مامان. و خودش هم این بار رو تکرار می کرد.
این رفتارهاش بهم نشون داد که با اون سوره ارتباط معنایی برقرار کرده . برنامه ی بعدی سوره ی فیل هست. دارم حرکاتش رو توی ذهنم آماده می کنم. احتمالا باید سنگ بخورم و آخر سر هم نقش زمین بشم.
البته اون روز من حدود بیست باری اون سوره رو به درخواست دخترم خوندم و واقعا دیگه خسته شده بودم، آخه از بس توی نقشم فرو می رفتم. آخر سر هم مجبور شدم بغلش کنم و حواسش رو پرت کنم تا دیگه درخواست نکنه.
پ ن: یکی دیگه از مهمترین مزیت های این کار این بود که خودم رو مجبور می کنم تا سوره ها رو با معنی و گاها تفسیر بخونم.