تجربه موفق 18؛ غذا خوردن به روش بازی و قصه
وقتی با کلی زحمت غذا رو درست می کنی و دوست داری کرور کرور انرژی به بچه ات هدیه بدی، و می بینی که با برگردوندن صورتش به تمام زحماتت پشت پا می زنه، حسابی دل آدم می شکنه. مخصوصا برا بچه های زیر یک سال که غذای مخصوصِ بدون نمک و ادویه باید براشون بذاری و به مواد غذایی ممنوعه هم توجه داشته باشی که دیگه این زحماتت بیشتر پُتک میشه و میخوره توی سرت. ...
بدغذا بودن بچه ها واقعا معضلیه که خیلی از مامان ها باهاش مواجهن. اولین نکته ای که باید دقت باشیم اینه که یادمون باشه به هیچ بهانه ای پای غذاها و تنقلاتی مثل چیبس و پفک و از این قبیل رو به زندگی بچه امون باز نکنیم و خوشحال نباشیم از اینکه حداقل یه چیز خورد، هیچ مادری دوست نداره موقع گرسنگیِ فرزندش بهش سم بده تا اون رو سیر کنه.
حالا می ریم سرِ قضیه ی برگردوندنِ رویِ مبارک توسط فرزند دلبند، شاید از شدت کلافه شدن از این حرکت، دیگه خون جلوی چشما رو بگیره و با عصبانیت به فرمانده ی منزل بفرماییم که : «بخور دیگه!» و بعد راه های خبیثانه ای از قبیل با زور در حلق بچه کردنِ غذا به ذهن آدم خطور کنه ؛ ولی باید توجه داشت که راه های بهتری هم برا این کار وجود داره.
راه حل بعدی که خیلی بهتر از روش خبیثانه ی قبل هستش اینه که یه سری فیلم و کارتون هایی که می دونیم بچه رو میخکوب می کنه بذاریم و بشقابِ غذا در دست، قاشق قاشق انرژی بریزیم داخلِ دهانش. شاید انتهای این قضیه رضایت از غذایی که توی بشقاب نمانده داشته باشیم ولی اگه بیشتر دقت کنیم می بینیم که با این روش می تونه عادت بدی رو به بچه امون هدیه کنیم و بعد از اون باید هی آه و ناله سر بدیم که بچه ام معتاد تلویزیونه و چشاش دیگه داره از حدقه در میاد از بس پای تلویزیون میشینه، حالا چی کار کنم؟!
پس راه حل بهتری رو باید اتخاذ کنیم تا هم به هدفمون برسیم و هم عادات بدی رو بهش هدیه نداده باشیم.
برا قدم اول باید شخصیت بچه امون رو با دقت آنالیز کنیم و این برای یه مادر اصلا کار سختی نیست. حالا با دو تا مثال که از دختر و پسر هست و نقش اول های اون مثالها خودِ ما هستیم مطلب رو ادامه میدیم.
دخترونه:
*قصه با شخصیت های واقعی:
دخترِ من عاشقِ تعریف کردن قصه های ملموس هست و اگه شخصیت های اون قصه ها شناخته شده باشه کلی بیشتر توجه می کنه، به خاطر همین وقتی موقعِ غذاش میشه، از قبل براش توضیح میدم که الان دیگه وقت خوردنِ نهاره، و بعد از اون، شخصیت های بچه ی فامیل و آشنا رو یکی یکی سیر می کنم و می گم که اونها هم نهارشون رو خوب می خورن تا قوی و بزرگ بشن و اون همینطور به چشمای من نگاه می کنه و غذاشو می خوره و خودش به ادامه ی داستان و وارد کردنِ شخصیت ها به داستان کمک می کنه.
* خاطره های دوست داشتنی:
بعضی وقت ها هم یه خاطره ای که می دونم خیلی دوستش داره رو براش تعریف می کنم و وقتی که با دقت گوش داد، من هم به هدفم ـ که مستحضر هستید چیه ـ میرسم. احساس می کنم با این روش ارتباط و علاقه ی اون با شخصیت های اطرافش بیشتر از قبل شده و توی آشنایی با فرهنگ صله ی رحم هم بهش کمک می کنه.
* عروسک و شخصیت های کتاب:
بعضی وقت ها هم پای کتابهاش و عروسک هاش رو میکشیم وسط، یه قاشق میدم دستش و یه قاشق هم دست خودم، بعد میگم به فلان عروسک و یا به فلان شخصیتِ کتاب غذا بده بخوره، آخه گشنشه و میخواد بزرگ بشه، و او مشغول غذا دادن به اونها میشه و من هم مشغول کار خودم میشم و می گم شما بخور تا اونها هم از شما یاد بگیرن که قشنگ غذاشون رو بخورن.
* یکی من یکی تو:
بعضی وقت ها هم که آقای پدر در دسترس هستند ـ از اونجاییکه خیلی دوست داره مامانِ باباش باشه ـ حضورِ سوپرمنی خودشون رو به هم میرسونند و میگه از غذای خودت بذار دهنم و دخترم هم از خدا خواسته مشغول غذا دادن به باباش میشه و بعد باباش بهش میگه حالا تو هم از غذای من بخور و یکی من و یکی تو گویان از غذای هم دهن هم میذارن.
پسرونه:
پسر من عاشق هر گونه وسایل نقلیه است از انواع ماشین و قطار، حتی لازم هم نیست قطار داشته باشه میتونه هر چیزی رو دنبال هم بچینه و بهش بگه قطاره، حتی چند تا شکلات یا توپ رو! منم از همین راه وارد شدم و به وسیایل نقلیه متوسل شدم!
* روش قطاری:
گاهی مکعب هوشش رو که قطعاتش مسطح هم هست رو از هم جدا می کنم و به صورت قطار دنبال هم میچینم و غذاش رو میذارم روش و با تولید صدای «هوهو چی چی» اون رو هل میدم به این طرف و اون طرف و هر وقت قطار به ایستگاه پسرم میرسه ایست میکنه و وقتی دوباره حرکت می کنه که اون مقداری از غذاش رو بخوره به قول این تبلیغات تلویزیونی به همین سادگی به همین خوشمزگی!
حتی برای بچه های بزرگتر و یا وقتی چند تا بچه وجود داره میشه خود بچه ها رو به صف کرد تا قطار بشن و بیان توی ایستگاه غذا! و یا مثلا هر بچه برای خودش نقش یک قطار جداگونه رو بازی کنه و مسیر دلخواه خودش رو طی کنه و وقتی دهنش خالی شد بیاد توی ایستگاه غذا و بار بزنه؛ این روش هم بر روی بچه های اقوام امتحان شده و جواب داده. توجه داشته باشید که لقمه های غذا به جای اینکه بار باشن می تونن مسافر باشن و بچه ها لقمه هایی تحت عنوان عمه و خاله تا مامان و بابا و هر چی بچه توی خونه و فامیل بوده رو به عنوان مسافر بخورن به هر حال اگه عمه یا خاله سوار قطار بشن، نمیشه که بچه هاشون سوار نشن خب!
خلاصه به قول معروف «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل» دیگه بسط و گسترش این روش ها به ذوق و استعداد و خلاقیت شما مامان های عزیز بستگی داره فقط اینو بگم که حسابی باید به بازی شور و هیجان بدید و با آب و تاب براشون تعریف کنید و این باعث میشه با علاقه ی بیشتری غذا بخورن
* روش ماشینی:
گاهی هم از ماشین هاش کمک میگیرم مخصوصا ماشین باری که خیلی راحت غذا رو بار میزنه و برای پسرم میبره و دوباره برمیگرده به طرف ظرف غذا و با کلی قام قام و بوق بوق و دور زدن در مسیرهای مختلف به طرفش میره تا لقمه ی بعدی رو بخوره! لازم به ذکره که ماشین باری توی مسیری که میره مدام دنبال پسرم میگرده و میگه پس کجا رفته این پسر شاید این طرف باشه شاید اون طرف باشه و... تا بالاخره پیداش میکنه و البته باز هم لازم به ذکره که طول مسیری که ماشین طی میکنه رابطه ی مستقیم داره با سرعت غذا خوردن پسرم و هر وقت ببینم که داره دهنش خالی میشه به طرفش میرم!
در ضمن میشه مشابه روش قطار رو برای اتوبوس هم پیاده کرد ، همون اتوبوسی که مسافر سوار میکنه...
* روش هواپیمایی:
این روش که معروف ترین روش هست و مطمئن هستم که همه ی شما بلد هستید که چطوری قاشق غذا میتونه نقش یک هواپیمای باربری رو ایفا کنه پس دیگه بیشتر از این توضیح نمیدیم!
دخترونه پسرونه:
*روش دالی یا «پَقــــــٌی» :
پسرم جدیدا خیلی به بازی دالی علاقه پیدا کرده البته نه اون دالی های نوزادی ها!... این بازی رو در ایام عید از خاله اش یاد گرفت و به تقلید از خاله جونش به جای کلمه ی «دالی» از کلمه ی «پَقــــــٌی» استفاده می کنه که شاید به خاطر جدید بودن لغتش براش هیجان بیشتری داره.
در ایام عید یک روز کاری برام پیش اومد و پسرم رو برای ساعتی پیش خاله اش گذاشته بودم وقتی برگشنم خاله اش گفت که کلی غذا خورده من با تعجب پرسیدم واقعا؟! چطوری؟ و اینطور که برام تعریف کرد ظاهرا غذا ها پشت یک درب شیشه ای مخفی میشدن و هی با پسر من حرف میزدن و یواش یواش میومدن جلوتر و یهو از پشت شیشه میپریدن بیرون و می گفتن «پَقـــــــــــــٌی» و بعد هم می پریدن توی دهن پسر بنده! از اون روز دیگه بازی به نام «پَقــــــٌی بازی» به جمع بازی هاش اضافه شده!
من هم از این روش ایده گرفتم و یک عروسک کفش دوزک که جدیدا مورد علاقه ی پسرم قرار گرفته رو برداشتم این عروسک یک جایی مثل پشت بالشت، یا پشت پای خودم یا حتی پشت ظرف غذا مخفی میشه و چند بار یواشکی سرش رو میار بالا و نگاه میکنه و با صدایی آروم با خودش حرف میزنه و میگه: «بذار ببینم غذاش رو خورد که توی دلش «پَقــــــٌی» کنم؟...» و پسرم با ذوق و شوق دهنش رو باز میکنه و غذا رو میخوره فقط به عشق اینکه یهو کفشدوزک بپره بیرون و با هیجان بگه «پَقــــــٌی» و بعد هم بپره بالا و پایین و تشویق کنه که غذا رو خورده!...
البته فکر میکنم با توجه به شخصیت و علایق هر بچه بشه از هر یک از روش های بالا و یا ترکیبی از اون ها براش استفاده کرد، خوشحال میشیم تجربیات و روش های موفق خودتون رو هم در این زمینه برامون بنویسید.