نمکستان (3)
از مامان عزیز فرنیا ممنونیم که اجازه دادن نمکستان امروز رو با فرنیا جان همراه باشیم
ديروز كه رفتم فرنيا را از مهد بگيرم مدير مهد گفت امروز كلي از دست فرنيا خنديديم و برام تعريف كرد:
مربي ميره سركلاس و يك بچه جديد را به بچه ها معرفي ميكنه
مربي: اين دوست جديدتون است اسمش كاوه است ميره كنار طاها ميشينه
فرنيا: گاوه همان كه ما ما ميكنه؟
طاها: نخيرم اصلا دوست من ما ما نميكنه
فرنيا: چرا گاوا همشون ما ما ميكنند
و خلاصه اين ميشه دعواي بين طاها و فرنيا و مربيها دخالت ميكنند و انها را از هم جدا ميكنند.
شروع كرديم به پياده روي، نزديك مهد يك پارك هست تا چشمش به پارك خورده ميگه: مامان بيا بع بعي بازي؟
- چجوري؟
- تو بشو مزرعه دار من هم ميشم بع بعي و سريع بدنبال اين حرف خم ميشه و ميگه اجازه ميدي من مثل بع بعي دستام را بگذارم زمين
رسيديم به يك مغازه من آب ميخوام از اين كيكها هم بخريم - نه عزيزم كيك خودمون درست ميكنيم
- آخه اين كيكها خوشمزه تر است
رسيديم خانه رفته سراغ ماهيهاي كاردستي كه ديروز با هم درست كرده بوديم و با قيچي ميبريدشون ميگم فرنيا چرا خرابشون ميكني ميگه نه ميخوام دهنشون را بازتر كنم انگشتم بره توي دهنشون
بعد از مدتي كه ماهيها تبديل به خرده هاي ريز مقوا شدن صداي گريه اش بلند شد ميگم چي شده؟ ميگه ديگه ماهي ندارم دلم براشون تنگ ميشه
بادكنكي كه ديروز براش خريده بوديم برداشته و ميگه
- برم خانه هليا؟
- برو اما بادكنكت را نبر؟
- چرا؟
- اخه هليا نداره ناراحت ميشه بعدش هم باهم دعواتون ميشه تازه بابا مامان هليا اجازه نميدن اينو ببري خانه اشون
- ميرم اجازه بگيرم خانم تشريف بردن و بعد از چند دقيقه برگشته ميگه اجازه ميدن تازه دعوامون هم نشد
يك شب شام نخورد يعني هله هوله خورد و ديگه اشتهاش به شام نكشيد خلاصه كه ساعت 4صبح از خواب بيدار شده ميگه ماماني گرسنه امه شكمم باهام حرف ميزنه اما نميفهمم چي ميگه؟ بعد خانم طلا صداهاي نامفهومي را بيان ميكنه و ميگه مامان اينجوري شكمم حرف ميزنه
کرمانشاه که بودیم رفتی پشت ویترین یک مغازه و گفتی من عسل مو دراز میخوام اول نفهمیدم منظورت چیه اما با ماندن پشت ویترین مغازه تازه فهمیدم یعنی عروسک مو بلند میخواهی دیگه کارمون این شد که بگردیم دنبال یک عروسک خوشگل تا وارد یک مغازه میشدیم زود به فروشنده میگفتی اقا عسل مو دراز دارید؟ و فروشنده اینجوری نگاهت میکرد
با عرض معذرت يك چيزي را تعريف كنم
دختري را بردم دستشويي پي پي كرده با ناراحتي ميگه واي مامان اينا چيه توي پي پي دندونامه؟
با تعجب نگاه كردم گفتم اي واي اينا ذرتهايي كه خوردي و خوب نجويدي با اضطراب ميگه نه دندونامه من ذرتها را جويدم بهش گفتم ببين دندونات توي دهنت است كمي دندوناش را بهم فشار ميده و با دستش لمسشون ميكنه ميگه آره دندونام هستن ولي من ذرتها را جويدم باور كن