مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

نمکستان (3)

1392/10/25 6:17
نویسنده : یه مامان
5,137 بازدید
اشتراک گذاری

از مامان عزیز فرنیا ممنونیم که اجازه دادن نمکستان امروز رو با فرنیا جان همراه باشیم

ديروز كه رفتم فرنيا را از مهد بگيرم مدير مهد گفت امروز كلي از دست فرنيا خنديديم و برام تعريف كرد:

مربي ميره سركلاس و يك بچه جديد را به بچه ها معرفي ميكنه

مربي: اين دوست جديدتون است اسمش كاوه است ميره كنار طاها ميشينه

فرنيا: گاوه همان كه ما ما ميكنه؟

طاها: نخيرم اصلا دوست من ما ما نميكنه

فرنيا: چرا گاوا همشون ما ما ميكنند

و خلاصه اين ميشه دعواي بين طاها و فرنيا و مربيها دخالت ميكنند و انها را از هم جدا ميكنند.



  شروع كرديم به پياده روي، نزديك مهد يك پارك هست تا چشمش به پارك خورده ميگه: مامان بيا بع بعي بازي؟

- چجوري؟

- تو بشو مزرعه دار من هم ميشم بع بعي و سريع بدنبال اين حرف خم ميشه و ميگه اجازه ميدي من مثل بع بعي دستام را بگذارم زمينسبزیول

 

رسيديم به يك  مغازه من آب ميخوام از اين كيكها هم بخريم - نه عزيزم كيك خودمون درست ميكنيم

- آخه اين كيكها خوشمزه تر استعصبانیآخ

رسيديم خانه رفته سراغ ماهيهاي كاردستي كه ديروز با هم درست كرده بوديم و با قيچي ميبريدشون ميگم فرنيا چرا خرابشون ميكني ميگه نه ميخوام دهنشون را بازتر كنم انگشتم بره توي دهنشون

بعد از مدتي كه ماهيها تبديل به خرده هاي ريز مقوا شدن صداي گريه اش بلند شد ميگم چي شده؟ ميگه ديگه ماهي ندارم دلم براشون تنگ ميشه 

بادكنكي كه ديروز براش خريده بوديم برداشته و ميگه

- برم خانه هليا؟

- برو اما بادكنكت را نبر؟

- چرا؟

- اخه هليا نداره ناراحت ميشه بعدش هم باهم دعواتون ميشه تازه بابا مامان هليا اجازه نميدن اينو ببري خانه اشون

- ميرم اجازه بگيرم خانم تشريف بردن و بعد از چند دقيقه برگشته ميگه اجازه ميدن تازه دعوامون هم نشدمژه

 

يك شب شام نخورد يعني هله هوله خورد و ديگه اشتهاش به شام نكشيد خلاصه كه ساعت 4صبح از خواب بيدار شده ميگه ماماني گرسنه امه شكمم باهام حرف ميزنه اما نميفهمم چي ميگه؟ بعد خانم طلا  صداهاي نامفهومي را بيان ميكنه و ميگه مامان اينجوري شكمم حرف ميزنهقهقهه

کرمانشاه که بودیم رفتی پشت ویترین یک مغازه و گفتی من عسل مو دراز میخوام اول نفهمیدم منظورت چیه اما با ماندن پشت ویترین مغازه تازه فهمیدم یعنی عروسک مو بلند میخواهی دیگه کارمون این شد که بگردیم دنبال یک عروسک خوشگل تا وارد یک مغازه میشدیم زود به فروشنده میگفتی اقا عسل مو دراز دارید؟ و فروشنده اینجوری نگاهت میکرد

 

با عرض معذرت يك چيزي را تعريف كنمخجالت

دختري را بردم دستشويي پي پي كرده با ناراحتي ميگه واي مامان اينا چيه توي پي پي دندونامه؟استرسنگران

با تعجب نگاه كردم گفتم اي واي اينا ذرتهايي كه خوردي و خوب نجويدي با اضطراب ميگه نه دندونامه من ذرتها را جويدم بهش گفتم ببين دندونات توي دهنت است كمي دندوناش را بهم فشار ميده و با دستش لمسشون ميكنه ميگه آره دندونام هستن ولي من ذرتها را جويدم باور كنقهقههقهقهه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان پریسا
25 دی 92 7:20
سلام صبح شما به خیر. وای چه خوب نمکستان
یه مامان
پاسخ
سلام صبح شما هم بخیر مامان سحرخیز و نمونه
مامان پریسا
25 دی 92 7:22
اخی عزیزم این که دوسته قدیمیه خودمونه. این فرنیا جون خیییلی ماهه. ما از نزدیک خودش و مامان گلشون رو هم دیدم.... چه حرفایی میزنن این وروجک هااااا
یه مامان
پاسخ
به به پس خوش به سعادتتون ما که از نزدیک ندیدیمشون اما از وبلاگشون و البته حضوری که در مدرسه داشتن مشخصه که هم مامان و هم دختر هر دوتاشون مثل گل هستند. خدا برای هم نگهشون داره ان شآلله
✿مامان علی خوشتیپ✿
25 دی 92 7:54
الهیییییفرنیا خوشگلمممم خیلی بانمک بود به خصوص آخریه
یه مامان
پاسخ
موافقیم!
مامان فرنيا
25 دی 92 7:58
سلام صبح بخير ممنون كه از خاطرات فرنيا توي نمكستان استفاده كرديد باور ميكنيد بعضي هارا يادم رفته بود و با خواندنشان باز هم به حرفهاي اين گل دختري خنديدم
یه مامان
پاسخ
سلام مامان مهربون ما هم از شما ممنونیم . چقدر جالب! خوب شد، پس باعث خیر شدیم
یک عدد مامان
25 دی 92 10:56
سلام به همه روزتون قشنگ ... خودتونم مثل فشنگ!! من با مامانه فرنیا دیشب دوس شدم به وبلاگ خوبشون سر زدم و کلی از خوندن نوشته هاشون لذت بردم این خاطره ی کیک خریدن خیلی بامزه بود آی حرص داره این فسقلیا ضایع میکننت و تو هم نمیتونی چیزیشون بگی! خاطره حرف زدن شیکم هم که دیگه آخرش بود ... ممنونم استاد جونیا ممنون مامانه فرنیا
یه مامان
پاسخ
سلام به یک عدد مامانِ عزیز روز شما هم پُربار... خودتونم مثل تیربار به به ! می بینیم که همه ی مامانای مدرسه دارن با هم دوست میشن و از این حرفها... به هر دوتاتون تبریک می گیم به خاطر دوست خوبی که پیدا کردید خواهش میشه دوست جون های عزیز مدرسه
مامان شبنم
25 دی 92 15:42
سلام اخییییییی خیلی با نمک بود ... واقعا دنیای بچه ها خیلی جالبه
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز بله، واقعا همینطوره، خدا این فرشته های زمینی رو زیاد کنه ان شاالله
مریم (مامان روشا)
25 دی 92 21:19
سلام شبتون به خیر
یه مامان
پاسخ
سلام شب و روزتون به خیر
مریم (مامان روشا)
25 دی 92 21:21
وای کلی خندیدیم مرسی از مامان فرنیا و شما که این پست گذاشتید
یه مامان
پاسخ
ان شاالله که همیشه لبتون خندون و دلتون شاد باشه، ما هم از مامان عزیز فرنیا ممنونیم