تجربه موفق 37؛ اژدها کوچولوی سبز رنگ!!! (مقابله با خواب بد کودک)
ساعت سه نیمه شب بود که با صدای گریه ی همراه با ترس دختر سه ساله ام از خواب پریدم. وقتی به اتاقش رفتم صورتش از ترس برافروخته شده بود و با نزدیک شدن با دوتا دستش گردن منو چسبید و خودشو توی بغلم انداخت و مدام میگفت : «منو از اینجا ببر بیرون، من دیگه اتاقمو دوست ندارم، میخوام پیش شما بخوابم و...». فهمیدم که خواب ترسناک دیده، با اینکه خیلی خوابم می اومد و شاید توی اون شرایط بهترین روش این بود که به اتاق خودمون ببرمش و پیش خودم بخوابونمش و خودم هم با خیال راحت بخوابم، ولی یه لحظه وقتی به عواقبش فکر کردم که اگه همیشه از اتاقش بترسه چی؟ اگه دیگه راضی نشه بره تو اتاقش تنها بخوابه چی؟... بخاطر همین اول از همه اونو ...