تجربه موفق ۴۱؛ ترس کودک
🔹 تجربه ای موفق از ترس کودک!
یک روز دختر دو ساله ی من تصویر یک سایه سیاه با چشمهای قرمز رو توی کارتون های تلویزیون دید که سریع رد میشد و اتفاقا دختر بچه ای از اون سایه میترسید و فرار میکرد!...
همون لحظه ترس رو توی چهره ی دخترم دیدم
بعد هم مدام درباره اش از من سوال میپرسید که اون چی بود رد شد؟ اون سیاهه!...
فکری به ذهنم رسید بردمش توی اتاق و گفتم بیا بهت بگم چی بود🤔
👈 دفتر نقاشیش رو آوردم همون تصویر سایه سیاه با چشمهای قرمز رو براش کشیدم اما با یه لب خندون و مهربون! دختر بچه رو هم کشیدم که ازش نمیترسید
دخترم گفت این گربه اس گفتم یه کم شبیه گربه شد گفت مهربونه؟ لب خندونش رو نشون دادم و گفتم داره میخنده
چند دقیقه ای نگاهش کرد و انگار که خیالش راحت شده باشه بلند شد و رفت...
👈 میدونستم اگه این کار رو نمیکردم اون تصویر رو توی ذهن خودش ترسناکتر از اون که دیده بود تصور میکرد و خودش رو هم میذاشت جای اون دختر بچه و این فکر رو در ذهنش پرورش میداد و مدام بر ترسش اضافه میشد!
برای همین سعی کردم اون تصویر رو روی کاغذ بیارم تا از ذهنش بیرون بره و فکر میکنم موفق شدم چون دیگه حرفی ازش نزد 😏👌
تهیه و تنظیم: مدرسه ی مامان ها