مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

قصه موش کوچولو و آینه!

1391/10/18 15:24
نویسنده : یه مامان
5,100 بازدید
اشتراک گذاری

یک روز موش کوچولویی در میان باغ بزرگی می گشت  و بازی می کرد که  صدایی شنید:میو میو.موش کوچولو خیلی ترسید. پشت بوته ای پنهان  شد و خوب گوش کرد...

 

یکی بود یکی نبود.

یک روز موش کوچولویی در میان باغ بزرگی می گشت  و بازی می کرد که  صدایی شنید:میو میو.موش کوچولو خیلی ترسید.پشت بوته ای پنهان  شد و خوب گوش کرد.صدای بچه گربه ای بود که تنها و سرگردان میان گل ها می گشت و میومیو می کرد.

 

موش کوچولو که خیلی از گربه ها می ترسید، از پشت بوته ها به بچه گربه نگاه می کرد و از ترس می لرزید.بچه گربه که مادرش را گم کرده بود، خیلی ناراحت بود. موش کوچولو می ترسید اگر از پشت بوته خارج شود، بچه گربه او را ببیند و به  سراغش بیاید و او را بخورد؛ اما بچه گربه آن قدر نگران  و ناراحت بود که موش کوچولو را پشت بوته ی گل سرخ نمی دید.

 

او فقط می خواست که مادرش را پیدا کند.با صدای بلند می گفت:«میومیو مامان جون من اینجام، تو کجایی؟» او آنقدر این جمله  را تکرار کرد تا مادرش صدای او را شنید و به طرفش آمد و او را با خود از باغ  بیرون برد.

 

موش کوچولو نفس راحتی کشید و دوباره مشغول بازی شد.همین طور که زیر بوته ها می دوید و ورجه ورجه می کرد، چشمش به چیزی افتاد که زیر بوته ها برق می زد.

 

به طرف آن رفت، یک آینه کوچک بود.موش کوچولو توی آینه نگاه کرد و خودش را دید.خیال کرد یک موش دیگر را می بیند.خوشحال شد و شروع کرد با عکس خودش حرف زدن.می گفت:«سلام، میای با من بازی کنی؟» دهان موش کوچولوی توی آینه تکان می خورد ولی صدایی به گوش موش کوچولو نمی رسید.موش کوچولو آنقدر با موش توی آینه حرف زد که حوصله اش سر رفت و ساکت شد.

 

بلبل که روی درختی نشسته بود و او را تماشا می کرد خنده اش گرفت و صدا زد:«آهای موش کوچولو، اون آینه است. تو داشتی با عکس خودت توی آینه حرف می زدی

 

موش کوچولو سرش را بلند کرد.بلبل را دید. پرسید:«یعنی این خودِ من هستم؟من این شکلی هستم؟» بلبل جواب داد:« بله، تو این شکلی هستی.آینه تصویر تو را نشان می دهد

 

موش کوچولو بازهم به عکس خودش نگاه کرد و از خودش خوشش آمد. او با خوشحالی خندید.بلبل هم خندید.چندتا پروانه که روی گلها پرواز می کردند هم خندیدند.گل های توی باغ هم خنده شان گرفت. صدای خنده ها به گوش غنچه ها رسید.غنچه ها بیدار شدند و آنها هم خندیدند و بوی عطرشان  در هوا پیچید.

 

بلبل شروع کرد به خواندن:

من بلبلم تو موشی

تو موش بازیگوشی

ما توی باغ هستیم

خوشحال و شاد هستیم

گل ها که ما را دیدند

به روی ما خندیدند

 

آن روزموش کوچولو دوستان  زیادی پیدا کرد و حسابی سرگرم شد. وقتی حسابی خسته شد و خوابش گرفت، دوید و به لانه اش برگشت و خوابید.

 

منبع: سایت بیتوته

_____________________________________

پ.ن: نظرتون درباره ی اضافه شدن این بخش به مدرسه ی مامان ها چیه؟

 امیدواریم بچه های گلتون از این قصه خوششون بیاد، خوشحال میشیم اگه داستان قشنگی بلدید یا گفتید؛ برامون بفرستید تا در بخش قصه های کودکان مدرسه قرار بدیم 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان ایلیا
19 دی 91 12:40
عالیه خیلی خوبه


ممنون
مریم (مامان روشا)
19 دی 91 14:29
آخ جوون قصصصصصصصصه


مریم (مامان روشا)
19 دی 91 14:33
روشارو صدازدم و براش این قصه رو خوندم...روشا عاشق قصه است...من که خیلی خوشحال میشم که این بخش رو اضافه کنید


ان شاالله سعی می کنیم قصه های خوب و آموزنده ای در این بخش قرار بدیم و البته خوشحال میشیم همکاری مامان ها رو هم در این بخش داشته باشیم
مامان پریسا
20 دی 91 2:29
دست گلتون درد نکنه.
از وقتی پریسا رو از پستونک جدا کردم،شدیدا به قصه علاقه پیدا کرده.
کلی قصه ی من دراوردی براش میگم.تازه به غیر از کلی کتاب داستان.......
این ها رو هم براش سیو میکنم تا بخونم


بله به قول دوست خوبمون قصه ها ابزار آموزشی فوق العاده ای هستن و میشه با اونا چیزای زیادی یاد بچه ها داد
موفق باشید
ّمامان آینده
20 دی 91 9:08
آخ جون قصه
برای رشد کودک خیلی مفیده و قصه یک ابزار رایگان و پر سود برای پدر و مادرهاست
از یکی شنیدم می گفت : بچه امو نمی تونستم از پوشک بگیرم ولی از شانس یه بار یه کتاب قصه در این باره براش خوندم(اسم کتاب قصه زشته بگم) بعد دیگه از اون وقت با من راه اومد و حرفمو گوش می کرد.
امیدوارم همه پدر و مادر ها از این ابزار بهترین استفاده رو بکنن و اجازه ندهند فرزندانشان با موبایل و کامپیوتر انس بیشتری داشته باشند تا کتاب!


ممنون از نکاتی که برامون نوشتید
ان شاالله که شما یکی از بهترین مامان های دنیا بشید
مریم مامان آریا
20 دی 91 9:37
عزیزم ممنونم دست شما درد نکنه
بله خیلی هم قسمت خوب و جالبی هست
اگر بخوایم کمک کنیم می تونیم قصه ای از کتاب قصه هایی که خوندیم رو بهتون بگیم ؟
من بعضی وقتها از خودم قصه ای می گم که توش یه جنبه های خاصی هم داشته باشه مثل محبت کردن و ...


خواهش میکنم. بله حتما
هرگونه قصه ای که فکر می کنید برای بچه ها خوب و جالب و آموزنده هست رو می تونید برامون ارسال کنید با آدرس ایمیل مدرسه یا از طریق منوی تماس من با ما در ارتباط باشید.
مریم مامان آریا
20 دی 91 9:37
من خیلی خیلی دوستتون دارم
اگر هر کمکی از دستم بر بیاد برای بهتر شدن سایت اصلا دریغ نمی کنم


خیلی ممنون از لطفتون، ما هم پذیرای هرگونه همکاری شما هستیم
خانوم اچ پور
21 دی 91 11:58
ممنون میشم اگه رمزتونو بدونم



ببخشید متوجه منظورتون نشدیم!
مامان علي خوشتيپ
23 دی 91 11:07
خيلي خيلي ممنون...واقعا بخش خيلي مفيد و زيباييه...همين الان داستان رو براي علي خوندم...علي عاشق داستانه...خودشم داستان مينويسه
منتظر داستانهاي بعدي هستيم...ممنون

چه خوب
ماهم منتظر داستان های خوب شما و پسر گلتون هستیم
مامان سهند
17 بهمن 91 14:35
سلام مامان مهربون ممنونم از بابت قصه قشنگتون، من هم برای سهند خوندم و کلی لذت برد، اگر میشه عکسهای بیشتری از قصه هایی که میزارید قرار بدید سهند عاشق عکس قصه هاست و با دیدن عکس با قصه ارتباط بیشتری پیدا میکنه
بعد از کلی دوری دوباره از دیدنتون خوشحالممممممممم


به به سلام
ببین کی اومده به مدرسه، معصومه خانوم مامان سهند عزیز
خوب هستید؟
خوشحالیم که دوباره شما رو در مدرسه می بینیم؛ممنون از نکته ای که گفتید. چشم سعی می کنیم عکسهای بیشتری استفاده کنیم مامان عزیز